نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
چهارشنبه, ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ نهمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «درباره حافظ» روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشتماه۱۳۹۵ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد. در این نشست استاد دکتر اصغر دادبه، رئیس گروه ادبیات دائرهالمعارف بزرگ اسلامی و حافظپژوه برجسته به ایراد سخنرانی پرداخت. بخشی از متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: […]
چهارشنبه, ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
نهمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «درباره حافظ» روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشتماه۱۳۹۵ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد.
در این نشست استاد دکتر اصغر دادبه، رئیس گروه ادبیات دائرهالمعارف بزرگ اسلامی و حافظپژوه برجسته به ایراد سخنرانی پرداخت. بخشی از متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
این بحث را من قبلا مطرح کردم و بحث من پاسخ این پرسش بود که وقتی سعدی به قول خودشان به عنوان مفتی ملت اصحاب نظربازها بارها تأکید میکند که:
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد خطا بود که نبینند روی زیبا را
اگر بشماریم شاید افزون بر بیت مورد نظر در جاهای حساس این فتوا را صادر کرده در ابیات دیگر نیز چنین سروده:
که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر حلال نیست که بر دوستان حرام کنند ز من بپرس که فتوی دهم به مذهب عشق نظر به روی تو شاید که بر دوام کنند
یا این ترکیب:
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب پندش مده که جهل در او نیک محکمست
بحث من این است که ما بیهوده به دنبال مرشد و مراد این بزرگان میگردیم، زیرا پیدا نمیکنیم. برای حافظ و عطار هم پیدا نمیکنیم. چرا که این قضیه یک ریشه فلسفی دارد. و اینان سخنگویان حکمتی هستند که از سده چهارم هجری قمری دوباره بازشناسی شد نه این که پدید آمد، و آن حکمت ایرانی است که من چند بار از منظرهای مختلف راجع به آن صحبت کردم. اجمال قضیه این است که ما در طول چهار سده نخستین اسلامی به قول ملکالشعرا بهار فهمیدیم:
گرچه عرب زد چو حرامی به ما داد یکی دین گرامی به ما گرچه ز جور جلفا سوختیم ز آل علی معرفت آموختیم
یعنی این که در تمام قرون و اعصار ملت بزرگ ایران یک حساب و کتابی را جدا کردند. گفتند وحی الهی آمده و نصیب این ملت با فرهنگ هم شده است روی سرمان اما آن پابرهنگانی که جاهلیت را میخواهند به ما تحمیل کنند، آن را نمیپذیریم و نپذیرفتند. چهار سده نخستین هم تلاشهای نظامی صورت گرفت و مهمتر از آن کوششهای فرهنگی بود. آن دو قصیده نخستین که استاد فقید بزرگ مرحوم دکتر زرینکوب میفرمایند دو قرن سکوت بوده درست است سر جای خود و مراد این است که نه این که کسی سکوت کرده بود، مگر میشود یک ملت سکوت کنند؟ بزرگمردی که این سخن را گفت زمانی که در برابر این پرسش میخواهد پاسخ بدهد که نخستین سراینده چه کسی بود این حرف را نیز گفت: این بدان ماند که وارد گورستانی بزرگ شوید و بپرسید کدام یکی آنها نخستین کسی بودهاند که مهر ورزیدهاند یا کین ورزیدهاند. یعنی که نمیشود ملتی مثل ایران که خاموش نمیشود. این که سکوت بود دلیل آن بوده که ثبت نمیشد. چرا ثبت نمیشد؟ به دلیل این که زبان ملی نداشتیم یا انتخاب نشده بود. چرا زبان ملی نداشتیم؟ به دلیل این که حکومت ملی نداشتیم. در طول این چهار سده این اتفاقات افتاد. اجمال قضیه این است که در این دو قرن که به نوعی سکوت است بزرگترین اتفاق میافتد و آن اتفاقی همان است که استاد همه ما مرحوم دکتر محمد محمدی ملایری در آن شش هفت جلد کتاب عظیم فرهنگ ایران بازنوشته است. فرهنگ ایران در این دو قرن به عالم اسلام منتقل شد و پیش از این که سر و کله یونان پیدا بشود همه نوشتهاند. از نیمه دوم قرن دوم یونانیت و دوره ترجمه پدید آمد. ولی اَعتَزل اَنّا در سال ۱۳۰ بود. یعنی پیش از نیمه دوم سده دوم فرهنگ ایران حضور خودش را اعلام کرده بود و آن تفکر تحت تأثیر فرهنگ ایران پدید آمده بود. این مهمترین قضیهای بود که اتفاق افتاد و در کتاب مستطاب دکتر محمدی ملایری و کتاب دکتر آذرنوش میبینیم ولی مهم این است که این کتابها منابع مهمی دارند و حتی دکتر محمدی یک کلمه نگفته است که سند برایش نداشته باشد. آغاز سده سوم مهمترین اتفاق افتاد و آن اتفاق استقلال ایران بود. ۲۰۵ تا ۲۰۶ هـ.ق که طاهر ذوالیمینین نام خلیفه را از خطبه انداخت اما عملاً از آغاز سده سوم حکومت ملی تشکیل شده و به دنبالش صفاریان و سامانیان و در همین سده بود که زبان ملی انتخاب شد وقتی یعقوب لیث صفاری به گزارش «تاریخ سیستان» به آن شاعر میگوید: «سخنی که من درنیابم، چرا بایستی گفتن». این صحبت به صورت فرمایش یک فرد نیست و این یکی از اشتباهات بزرگ دوستان ما است که خیال میکنند که اگر فردوسی گفته است: «عجم زنده کردم بدین فارسی» فعل دو سویه است، در حالی که این طور نیست. او سخن گوی یک ملت بود. مگر میشود یک نفر بیاید شب بخوابد، صبح بیدار شود و یک چیزی را تغییر بدهد. یک آدم سخنگوی یک جریان میشود، مگر میشود که یعقوب لیث گفته باشد که فارسی شعر بگو، دیگر همه دست از عربی شعر گفتن بردارند! این در واقع پیام این ملت بود بعد از دویست و چند سال و زبان ملی انتخاب شد. ببینید این همان دو عامل است: «حکومت ملی» و «زبان ملی». سده چهارم که همه نوشتهاند در کل جهان اسلام عصر طلایی است که شرح مبسوط آن در کتاب «آدام متز» گزارش همین حرفها است. در عالم اسلامی ایران با آن شکوه بخارا ریچارد فرای در کتاب خود به نام «عصر زرین فرهنگ اسلامی ایران» که با ترجمه مسعود رجبنیا در انتشارات سروش به رسید توضیح داده که آن سده، سده اوج شکوه فرهنگ ما است. حتی یک کسی مثل صاحب شعر عجم نوشته که این مسئله آنقدر مهم بود که حتی ترجمههایی که از یونانی شده بود در بغداد و بیتالحکمه قبول نداشتند. فارابی خود تصریح میکند از آنجا که خودش یونانی بلد بوده، آثار را بازبینی کرده اما متاسفانه در آن کتابسوزی از بین رفته است. بنابراین ما در سده چهارم در واقع هویت خودمان را باز یافتیم و باز ساختیم. من در مقالهای هویت را به مثلثی تشریح کردم که هر مثلثی سه ضلع دارد، ضلع زبان و ادب ملی، ضلع اساتید و تاریخ ملی و ضلع حکمت ملی. اگر دنبال دین ملی هم بگردیم که الان جای دین زرتشتی، اسلام را گرفته است در ضلع حکمت باید بگردیم. زیرا حکمت یک معنیاش هم به نوعی دین و مذهب است. در سده چهارم اتفاقاتی که افتاد بازیابی این مثلث هویت بود و من درنگم روی این ضلع سوم است البته مهمترین ضلع سوم زبان و ادب ملی است. تردید نکنید که هر لالایی علیه آن خوانده بشود یعنی ویرانی ما و من بارها این را نقل کردم و گفتم که هر تفسیری که هر فیلسوفی که میخواهد از این سخن هایدگر بکند، بکند که «زبان خانه هستی است». هستی بیهویت نمیشود. بنابراین زبان به نوعی خانه هویت است. وگرنه آن هویت را از ملتی بگیرید چه باقی میماند؟ الان به اطراف نگاه کنید ببینید آن عامل قصهها چیست؟ حکمت نیست. تاریخ هم بعد از آن است در نتیجه زبان مهمترین است. چرا شاهنامه انقدر مهم است؟ برای این که همه این سه تا را دارد. آنچه خوبان همه دارند، او تنها دارد. حتی حکمت و آن هم حکمت اشراقی و آن حکمت اصیل در آنجا حضور دارد و جدی هست. من زمانی آن حرفها را با حرفهای کانت سنجیدم و چاپ شده که دقیقاً آن حکمت اشراقی ما که در واقع آن مفاهیم متافیزیکی به نوعی مبتنی بر اشراف و بر اخلاق هست، دقیقاً من آنها را سنجیدم و چاپ شده است. متن کامل سخنرانی ایشان به زودی در سایت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی قرار خواهد گرفت.
این مطلب بدون برچسب می باشد.