گزارش آخرین جلسه درس گفتارهایی درباره ناصرخسرو با سخنرانی دکتر محقق

تاریخ ایجاد : یکشنبه, ۰۶ دی ۱۳۹۴ آخرین جلسه‌ درس‌گفتارهایی درباره‌ ناصرخسرو، روز چهارشنبه ۲۵آذر ۱۳۹۴ به «از ناصرخسرو چه آموخته‌‌ایم؟» اختصاص داشت. در این جلسه دکتر مهدی محقق به ایراد سخنرانی پرداختند. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: مملکت ما، مملکت علم و دانش بوده است. در این مملکت از هر شهر و روستایی […]

تاریخ ایجاد :

یکشنبه, ۰۶ دی ۱۳۹۴

IMG 5491

آخرین جلسه‌ درس‌گفتارهایی درباره‌ ناصرخسرو، روز چهارشنبه ۲۵آذر ۱۳۹۴ به «از ناصرخسرو چه آموخته‌‌ایم؟» اختصاص داشت. در این جلسه دکتر مهدی محقق به ایراد سخنرانی پرداختند.

متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:
مملکت ما، مملکت علم و دانش بوده است. در این مملکت از هر شهر و روستایی یک دانشمند درجه یک برخاسته است. مثلاً سیبویه اهل بیضای فارس، نخستین کسی است که به نحو عربی نظام بخشیده و کتابی به نام «الکتاب» تألیف کرده است. مجدالدین فیروزآبادی اهل فیروزآباد فارس، وقتی کتاب «قاموس» یعنی بهترین کتاب لغت عربی را به زبان عربی نوشت، پیش عرب‎ها رفت. عرب‌ها به ما «عجم» می‌گویند. «عجم» به معنای «گنگ» و «بی‌زبان» و «لال» و لغت عرب برعکس به معنای «سخنور» و «سخندان» و «فصیح» است و گفت: شما به ما عجم می‌گویید؟ شما زبان خودتان را از دست یک آدم که شما آن را بی‌زبان می‌خوانید، می‌گیرید. او در حقیقت خواست آنها را ملامت کند.
در سایر نقاط ایران نیز دانشمندانی بوده‌اند. مثلاً در یکی از کتاب‌های جغرافی نوشته که مردمان عادی و عوام اهواز مانند خواص علاقمند به بحث در مسائل علمی هستند. می‌گوید: من دو تا حمال را دیدم که پشتشان زیر بار خم بود و با هم درباره تأویل و تنزیل بحث می‌کردند. این یعنی مردم این سرزمین علاقمند به بحث هستند.
بزرگترین کتابی که معتزله در مسائل اصول دین نوشته‌اند توسط شخصی به نام قاضی عبدالجبار همدانی به نام کتاب «المغنی فی ابواب التوحید و العدل» تألیف شده است که بیست جلد می‌باشد و در هر جلد یک مسئله مطرح شده است. یک جلد آن به نام « روئیت الباری» است که موضوع آن دیدن خداوند است و این که خداوند را با چشم می‌شود دید یا خیر. یک جلدش خلق قرآن است و جلد بیستم درباره امامت است. فرهنگستان مصر مجموعه «الغه العربیه» شامل این بیست جلد را چاپ کرده است. من یگانه ایرانی هستم که عضو فرهنگستان مصر است.
قاضی عبدالجبار در آخرش می‌گوید: این کتاب را من در مسجد رامهرمز املاء کرده‌ام. املاء یکی از اصطلاحات نقل حدیث یا نقل کتاب بوده است. یعنی کسانی بوده‌اند که استملاء می‌کردند و استملاء هم از اصطلاحات حدیث است. آن چه را استاد دیکته می‌کند املاء و آن چه را که شاگرد می‌نویسد استملاء می‌گویند. حتی سمعانی کتابی به نام « ادب الاملاء والاستملاء » تألیف کرده است. علاقه به علم و دانش به قدری بوده که یکی از دانشمندان به نام شمس الائمه محمد بن احمد سرخسی که مورد غضب پادشاهی بود در یک چاهی زندانی کرده بودند و بعد خواستند یک درجه تخفیف بدهند که از آن چاه بیرون آورده و او را در یک اتاقی زندانی کنند. ولی او خواهش کرد که در همان چاه بماند و در برابر اجازه دهند، شاگردانش بر لب چاه بنشینند و او از ته چاه املاء یا دیکته کند و آنها بنویسند. خوب ما یک چنین مملکتی در علم و دانش داشتیم. شاید بسیاری از دانشمندان هستند که ما آنها را نمی‌شناسیم. باید امثال این‌گونه مجالس زیاد باشد که نسل جوان ما بیایند بشنوند و الگو بگیرند. الگویی که مطابق زمان و مکان فعلی باشد. مردم از همان نسل هستند. من دانشمندی به نام ابوعبدالله تبریزی را کشف کردم که کتابش جزء اولین کتاب‌هایی بود که بعد از صنعت چاپ در ونیز ایتالیا چاپ شد و من متن عربی آن را در اینجا چاپ کردم. کلمه تأویل در قرآن کریم آمده است که قرآن آیاتش بخشی از آن محکمات است یا همان ظاهرش مراد است. بعضی متشابهات است که باید تأویل شود و این پاسخ بسیاری از ایرادهایی که در قرون گذشته به اسلام می‌گرفتند. ایراد می‌گرفتند که اسلام می‌گوید: «تو کار خوب بکن که خداوند در بهشت دختر سیاه چشم یا درشت چشم به تو بدهد.» خوب کار خوب را برای خوبی آن بایستی انجام داد. دختر سیاه چشم و دختر درشت چشم در همین دنیا هم هست. لذا شما می‌بینید در ادبیات عرفانی طعنه می‌زنند:

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم       حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

همان‌طور که حضرت علی بن ابی طالب(ع) هم همین را فرمودند:
« الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک »
ای خدا من عبادت نمی‌کنم که از آتش دوزخت بترسم. عبادتت نمی‌کنم که طمع به بهشت داشته باشم بلکه تو را شایسته عبادت دیدم و عبادتت کردم.
لذا ما می‌بینیم ناصرخسرو می‌گوید: «تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا»
کلمه غوغا به معنی مردم عوام و جاهل است.تأویل برای مردم خواص است و تنزیل برای مردم جاهل و عوام است. از این جهت است که می‌گفتند قران یک ظاهر و یک باطنی دارد که از ظاهرش تعبیر به تنزیل و از باطنش تعبیر به تأویل می‌شود. باطن قرآن نیز باطنی دارد تا هفت باطن که در آثار اسماعیلیه این ظاهر و باطن و یا تأویل و تنزیل دیده می‌شود. تأویل یا تنزیل یک تعبیر دیگری هم دارد که گاهی با یک اصطلاح دیگر اشتباه می‌شود و آن تعبیر مثال و ممثول است. که این تعبیر در دیوان ناصرخسرو دیده می‌شود و در دیوان مؤید فی‌الدین شیرازی هم که داعی ناصر خسرو بوده است دیده می‌شود که می‌گوید آن چه در کتاب است مثل است یعنی تنزیل است، ظاهر است و در باطنش ممثول آن است. این تعبیر مثل فرق می‌کند با آن کلمه که ما به کار می‌بریم در مورد ضرب‌المثل. اصطلاحی است که اسماعیلیه به کار می‌برند مثل و ممثول به معنای ظاهر و باطن قرآن. من فکر می‌کنم اهمیت ناصر خسرو به این بود که به آن چه می‌گفت معتقد بود و زندگیش را پای عقیده‌اش گذاشت.

در بلخ ایمن‌اند ز هر شری           می‌خوار و دزد و لوطی و زن‌باره
ور دوستدار آل رسولی تو              چون من ز خاندان شوی آواره

او آوارگی را برگزید بر پایه عقیده مذهبی خودش که ارادت به حضرت علی بن ابی طالب (ع) بود و دین اسلام و آن چه که گفت بر خلاف شعرای دیگر ظاهر این طور نبود که فقط برای خوشایند کسی باشد. ناصر خسرو درباره دیگر شعرا می‌گوید «شعر فروش».

ای شعر فروشان خراسان بشناسید     این ژرف سخن‌های مرا گر شعرایید

و راست هم می‌گوید این شعرا شعر فروش هستند. شاعر کسی را که بر سر حکومت است مدح می‌کند ولی از حکومت که افتاد نکوهش می‌کند. من باب مثل متنبی شاعر عرب هم زمان بود با عضدالدوله دیلمی و سیف‌الدوله، آل حمدان و کافور اخشیدی که امیر سیاه چهره حلب بود. تا زمانی که وی سرکار بود شعری با این مضمون را در مدح او می‌گوید:
«پوست بدن مثل لباس است و مهم نیست که لباس سیاه یا سفید پوشیده باشی. سفید بودن قلب بهتر است از سفید بودن جامه»
همین شخص را وقتی از کار می‌افتد نکوهش می‌کند و می‌گوید:
«امید خیر نداشته باش از کسی که دست برده فروش بر سرش خورده باشد»
ولی ناصرخسرو این طور نبود. شعرای که در آن دوره بودند مثل فرخی سیستانی که ما از نظر زبان به او اهمیت می‌دهیم ولی از نظر محتوا هیچ فضیلتی ما نمی‌بینیم زیرا سلطان محمود پادشاه متعصب ۲۰۰ دانشمند ری را به دار زد و کتاب‌هایشان هم در زیر دار آن‌ها سوزاند. اعم از این که به اسم قرمطی و یا رافضی بودند. رافضی به شیعه اثنی عشری گفته می‌شود. که ناصرخسرو می‌گوید:

«نام دهی اهل حکمت و دین را                 رافضی و قرمطی و معتزلی»

فرخی همین پادشاهی را که ۲۰۰ دانشمند را به دار کشیده چنین مدح می‌کند:

ای ملک گیتی، گیتی تراست        حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست
ملک ری از قرمطیان بستدی                میل تو اکنون به منا و صفاست
دار فرو بردی باری دویست           گفتی کاین در خور خوی شماست
هر که از ایشان به هوی کار کرد       بر سر چوبی خشک اندر هواست

این را مقایسه کنید با ناصر خسرو که دم از فضیلت، راستی و درستی، پاکی، صداقت و ایمان می‌زند و بر سر همین ایمان خود را آواره و دچار کژدم غربت می‌کند:

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا           گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

پس بنابراین ارزش ناصرخسرو در آن است که به آن چه که می‌گفت معتقد بود. در آن زمان دو قطب حکومت وجود داشت. یکی حکومت بغداد که خلفای عباسی بودند. کلمه خلیفه یعنی جانشین پیامبر اکرم(ص). ولی اینها مجالس عیش و نوش و فسق و فجور داشتند که شعرا توصیف آن مجالس را کرده‌اند. قطب دیگر خلفای فاطمی مصر بودند که در قاهره متمرکز و تابع تشیع بودند. عقیده بسیاری بر آن است که تشیع آنها تشیع اثنی عشری بود و به جهت این که قدرت در دست شیعه اسماعیلیه یا همان هفت امامی بود، مدارا می‌کردند.
من در یک سخنرانی که در مشهد در مورد امام موسی‌بن‌جعفر(ع) داشتم گفتم در قرن چهارم و یا پنجم هجری قمری یک نزاعی بین شیعه و سنی پیدا شد، آمدند قبر حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) را شکافتند و می‌خواستند جسد را بیرون بیاورند و کنار قبر احمد‌بن‌حنبل دفن بکنند. مؤید فی‌الدین شیرازی، داعی‌الدعات شیرازی -و از فلاسفه، شعرا و مبلغان اسلامی که راهنمای ناصر خسرو- بوده و مذهب اسماعیلیه داشته قصیده‌ای‌ درباره این واقعه می‌گوید او خود می‌گوید من با وجودی که شاعر نبودم وقتی این ماجرا را شنیدم چنان جگرم سوخت که این قصیده را گفتم. در ضمن از این قصیده نکته‌ای استنباط می‌شود که او شیعه اسماعیلیه نبوده بلکه شیعه امامی بوده است. قصیده او این است:
«آیا این شرم‌آور نیست که قبر موسی‌بن جعفر(ع) شکافته شود، زمانی که هنوز حشر و نشرش نرسیده است و حریمش به آتش کشیده شود در حالی که بر زیارت کننده قبر موسی‌بن جعفر(ع) آتش جهنم حرام است.»
بر اساس امامت ما نمی‌توانیم دو امام داشته باشیم. اگر اسماعیل حق است، آن دیگری باطل است. اگر آن کس دیگر یعنی موسی حق است، اسماعیل باطل است و این توصیفی که می‌کند و می‌گوید که آتش جهنم بر زائر وی حرام است و این بدین معنی است که او به امامت موسی‌بن‌جعفر(ع) اعتقاد دارد.
ناصرخسرو را می‌توان از جهات مختلف مورد بحث قرار داد. دانشجویان می‌توانند درباره لغات نادری که ناصرخسرو به کار ‌برده، کار کنند. وی لغاتی را که متأثر از زبان پهلوی بوده به کار ‌برده است. مثلاً لغت «پاداشاً» به کار می‌برد که در زبان پهلوی «پات دهش» است و «دهش» یعنی چیزی را به انسان می‌بخشند و «پات» یعنی خلاف آن. حتی کلماتی را به کار می‌برد که شاید به دشواری در برابرش کلمه‌ای فارسی پیدا شود. او کلمه‌ «علی‌رغم»را به کار می‌برد که ما از عربی گرفتیم. «رغم» یعنی بینی کسی را به خاک مالیدن.

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند              جمال چهره او حجت موجه ماست

«به رغم» یعنی بر خلاف میل.
و یا: الحمدالله تعالی که علی رغم حسود
«علی رغم حسود» یعنی «بر خلاف میل حسود». او در یکی از قصایدش که یکی از آیات شریفه قرآن را ترجمه می‌کند می‌گوید:

گفتم که «به قرآن در پیداست که احمد         بشیر و نذیر است و سراج است و منور
ور خواهد کشتن به دهن کافر او را                      روشن کندش ایزد “بر کامهٔ” کافر

کلمه «بر کامه» لغتی است که ناصرخسرو در برابر این کلمه ساخته است. شما هیچ کلمه فارسی دیگری ندارید در برابر همین به رغم و علی رغم.
در این جور مجالس اگر دو کلمه هم انسان یاد بگیر غنیمت است و امتیاز انسان بر حیوانات همین دانش است و ناصرخسرو می‌گوید که فرق ما با خر چیست؟ خوب خر هم می‌خورد و می‌خوابد و تولید مثل می‌کند.

جهان را بنا کرد از بهر دانش                       خدای جهاندار بی‌یار و یاور
تو گویی که چون و چرا را نجویم      سوی من همین است بس مذهب خر

می‌گوید فرق ما با خر این است که ما علت و سبب را می‌پرسیم که در همین جامع‌الحکمتین جویندگان چون و چرا خاموش گشتند. ناصر خسرو از کسانی است که می‌گوید ما باید جستجوگر باشیم و تنها به قاضی نرویم و گوش بدهیم که طرف مقابل چه می‌گوید و حتی علم در صورتی پاک می‌شود که بر دشمن عرضه شود:

با خصم گوی علم که بی‌خصمی         علمی نه پاک شد نه مصفا شد
زیرا که سرخ روی برون آمد               هر کو به پیش حاکم تنها شد