نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
دوشنبه, ۲۷ فروردین ۱۳۹۷ همایش بینالمللی عطار نیشابوری، زندگی، آثار و افکار با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز دوشنبه ۲۷ فروردینماه ۱۳۹۷ به صورت دو نشست علمی در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی داخلی و خارجی همچون دکتر […]
همایش بینالمللی عطار نیشابوری، زندگی، آثار و افکار با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز دوشنبه ۲۷ فروردینماه ۱۳۹۷ به صورت دو نشست علمی در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید.
در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی داخلی و خارجی همچون دکتر محمدباقر نوبخت، دکتر علیرضا حاجیاننژاد، دکتر محمدجواد شریعت باقری، دکتر علی محمد موذنی، دکتر ابوالکلام سرکار از کشور بنگلادش و خانم ملک دیکمن از کشور ترکیه و هیأتی از برگزار کنندگان همایش بینالمللی عطار نیشابوری در نیشابور همچون دکتر محمد نجفی، شهردار نیشابور؛ عباس کرخی، مدیر اداره فرهنگ و ارشاد نیشابور؛ مهندس غلامحسین علیپور، مسئول دبیرخانه انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نیشابور و خانم دکتر چنارانی، نماینده مردم نیشابور در مجلس شورای اسلامی برگزار شد، دکتر حسن بلخاری قهی، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ دکتر توفیق سبحانی، استاد دانشگاه پیامنور؛ دکتر محمود براتی، استاد دانشگاه اصفهان؛ دکتر جبهاد شکری رشید، استاد دانشگاه صلاحالدین اربیل(عراق)؛ دکتر شیرزاد طایفی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی؛ دکتر بهرام گرامی؛ دکتر سیدعلیاصغر میرباقریفرد، استاد دانشگاه اصفهان؛ دکتر محمود جعفری دهقی، استاد دانشگاه تهران؛ خانم کامله چتین، استاد دانشگاه سلیمان دیمرال(ترکیه)؛ دکتر علیرضا حاجیاننژاد، استاد دانشگاه تهران؛ دکتر محمد سیلاوی، استاد دانشگاه بغداد(عراق) و دکتر مهدی محقق، ریاست عالیه همایش و مدیر مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران- دانشگاه مکگیل به ایراد سخنرانی پرداختند. همچنین پیام ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران توسط رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و بیانیه این همایش توسط دکتر ساغر سلمانینژاد مهرآبادی، دبیر علمی این همایش قرائت شد. چکیده سخنرانی دکتر حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی بدین شرح است: یکی از سوالات مهم در باب حیات و احوال عطار این است که آیا عطار صرفاً یک تذکره نویس بوده (بنا بر اثر مهمش تذکره الاولیاء) یا خود در قلمرو عرفان و سلوک، مواجهات عرفانی داشته است؟ ما در حوزه رویتها و مشاهدات یک مشاهده مبتنی بر حس داریم که آن را تجربه مینامیم و دیگری مشاهده بر بنیاد رویت درونی و معنوی که آن را مواجهه میدانیم. عرفا تجربه ندارند مواجهه دارند و مواجهات بر خلاف تجربه نه قابل تکرارند و نه همگانی. عرفا دارای مواجهاتند. حال عطار آیا مواجهه عرفانی داشته یا ناقل مواجهات دیگر عرفا بوده است؟ حقیقت این است که هر کس در آثار عطار کوچکترین تأملی داشته باشد با نکات نغز و ابیاتی صریح و روشن روبه رو می شود که آشکارا بیان مواجهات شهودی و عرفانی اوست، به عنوان مثال در بخش آغازین الهینامه میگوید:
زهی گویا ز تو کام و زبانم تویی هم آشکارا هم نهانم زهی بینا ز تو نور دو دیده تو را در اندرون پرده دیده
که بالصراحه از نوعی رویت باطنی سخن میگوید یا در همین الهی نامه :
گدایی گنج عشق توست عطار تو بخشیدی مر او را گنج اسرار
که باز به صورت روشن از عطیهای الهی بر جان و روح خود سخن میگوید و مهمتر ادراک و دریافت این عطیه الهی. باز در الهی نامه مفاهیم روشنتری در اثبات مواجهات عرفانی عطار داریم:
دل عطار پرخون شد در این راه که تا شد از وصال دوست آگاه کنون چون در یقینم راه دادی مرا اینجا دلی آگاه دادی به جز وصفت نخواهم کرد ای جان که تا مانم به عشقت فرد ای جان
دلیل دیگر غزل زیبایی است که در دیوان غزلیات او آمده و خود بیانگر آن است که به ویژه در مسئله عشق مواجهاتی عارفانه داشته و این مسیری بوده که برای خود برگزیده. این غزل امر دیگری را نیز نشان میدهد و آن تردید و تشکیک در باب داستان مشهوری است که در باب آغاز گرایشات عرفانی او گفته میشود(همان داستان مشهور درویش و نحوه جان دادن در مقابل چشمان عطار). این غزل نشان میدهد او امثال حلاج را در طریقت خود برگزیده:
پیر ما وقت سحر بیدار شد از در مسجد بر خمار شد از میان حلقه مردان دین در میان حلقه زنار شد کوزه دردی به یک دم برکشید نعرهای دربست و دردیخوار شد چون شراب عشق در وی کار کرد از بد و نیک جهان بیزار شد اوفتان خیزان چو مستان درصبوح بادهای بر کف سوی بازار شد غلغله در اهل اسلام اوفتاد کای عجب پیری که از کفار شد هر کسی میگفت کین خذلان بود؟ کانچنان پیریعجب غدار شد هرکه پندش داد بندش سخت کرد در دل او پند خلقان خوار شد خلق را رحمت همی آمد برو گرد او نظارگی بسیار شد آنچنان پیر عزیز از یک شراب پیش چشم اهل عالم عار شد پیر رسوا گشته، مست افتاده بود تا از آن مستی دمی هشیار شد گفت اگر بدمستیی کردم رواست جمله را میباید اندر کار شد میسزد در شهراگر مستی کند هر که او او خود بد دل و عیار شد خلق گفتند: این گدای کشتنیست دعوی این مدعی نهمار شد پیر گفتا: کار را باشید زود کین گدای گبر دعویدار شد صد هزاران جان فدای روی آنک جان صدیقان برو ایثار شد این بگفت و آتشین آهی بزد وانگهی بر نردبان دار شد از غریب و شهری و از مرد و زن سنگ از هر سو برو انبار شد پیر در معراج خود چون جان بداد در حقیقت محرم اسرار شد جاودان اندر حریم وصل دوست از درخت عشق برخوردار شد قصه آن پیر حلاج این زمان انشراح سینه ابرار شد در درون سینه و صحرای دل قصه او رهبر عطار شد
و نهایت روایت حیرت انگیزی که در پاسخ هدهد به منکران عشق گفته میشود این ابیات در بیان عشق چنان شور انگیز و شیدایانه و متعالی است که قطعاً نمیتوان گفت صرفاً تذکره یا تعبیری عبارت گون از عشق الهی است بدون مواجهت شهودی و تجربه عینی آن. میدانید هر که به حقیقت از عشق گفت باید عاشق باشد و عاشقی را تجربه کرده باشد ورنه کاذب است. این ابیات نشان میدهد که چگونه عطار عاشقی معنوی را تجربه کرده است به ویژه که در بیتی میفرماید:
ساقیا خون جگر در جام کن گر نداری درد از ما وام کن
عطار جواب هدهد را چنین باز میگوید:
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان کانک عاشق شد نه اندیشد ز جان چون بترک جان بگوید عاشقی خواه زاهد باش خواهی فاسقی چون دل تو دشمن جان آمدست جان برافشان ره به پایان آمدست سد ره جانست، جان ایثار کن پس برافکن دیده و دیدار کن گر ترا گویند از ایمان برآی ور خطاب آید ترا کز جان برآی تو که باشی، این و آن را برفشان ترک ایمان گیر و جان را برفشان منکری گوید که این بس منکرست عشق گو از کفر و ایمان برترست عشق را با کفر و با ایمان چه کار عاشقان را لحظهای با جان چه کار عاشق آتش بر همه خرمن زند اره بر فرقش نهند او تن زند درد و خون دل بباید عشق را قصه مشکل بباید عشق را ساقیا خون جگر در جامکن گر نداری درد از ما وامکن عشق را دردی بباید پردهسوز گاه جان را پردهدر گه پردهدوز ذره عشق از همه آفاق به ذره درد از همه عشاق به عشق مغز کاینات آمد مدام لیک نبود عشق بیدردی تمام قدسیان را عشق هست و درد نیست درد را جز آدمی درخورد نیست هرکه را در عشق محکم شد قدم در گذشت از کفر و از اسلام هم عشق سوی فقر در بگشایدت فقر سوی کفر ره بنمایدت چون ترا این کفر وین ایمان نماند این تن تو گم شد و این جان نماند بعد از آن مردی شوی این کار را مرد باید این چنین اسرار را پای درنه همچو مردان و مترس درگذار از کفر و ایمان و مترس چند ترسی، دست از طفلی بدار بازشو چون شیرمردان پیش کار گر ترا صد عقبه ناگاه اوفتد باک نبود چون درین راه اوفتد
قطعاً این ابیات نمیتواند از جان و دلی برخیزد که عشق را تعلیم یافته باشد. خیر این ابیات بیان کسی است که در عشق سوخته و حقیقت آن را تجربه کرده است.
این مطلب بدون برچسب می باشد.