نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
چهارشنبه, ۰۶ تیر ۱۳۹۷ مراسم بزرگداشت دکتر سیمین دانشور استاد دانشگاه، ادیب، مترجم و نویسنده برجسته با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز چهارشنبه ۶ تیرماه ۱۳۹۷ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی همچون دکتر مهدی محقق، دکتر مجتهد […]
مراسم بزرگداشت دکتر سیمین دانشور استاد دانشگاه، ادیب، مترجم و نویسنده برجسته با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز چهارشنبه ۶ تیرماه ۱۳۹۷ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید.
در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی همچون دکتر مهدی محقق، دکتر مجتهد شبستری، احمد مسجد جامعی، استاد صدوقیسها و دکتر توفیق سبحانی برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن؛ دکتر فاطمه راکعی، مشاور شهردار تهران در امور زنان و استاد دانشگاه؛ حسین سناپور؛ دکتر محمدحسین دانایی؛ محمدرضا کائینی، استاد دانشگاه و پژوهشگر به ایراد سخنرانی پرداختند. چکیده سخنرانی دکتر حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «در باب علمالجمال و الادب سیمین دانشور » بدین شرح است: الف) برای من که زیباییشناسی و فلسفۀ هنر خواندهام و این مباحث را تدریس میکنم، طبیعتاً موضوع رسالۀ دکتری خانم دکتر سیمین دانشور (با عنوان علمالجمال و جمال در ادب فارسی تا قرن هفتم هجری ) و نیز تدریس زیباییشناسی و جامعهشناسی هنر در پردیس هنرهای زیبا به مراتب از دیگر ابعاد شخصیتی او جالبتر و جذابتر است. اینکه در سالهای پایانی دهۀ ۲۰ (از این قرنِ جاریِ شمسی) زنی از زنان جامعۀ ایرانی به زیباییشناسی گرایش پیدا کند و رسالۀ دکتریاش را در این باب بنگارد و حتی در آغازین سالهای دهۀ ۳۰ برای تکمیل مطالعاتش در این موضوع به دانشگاه استنفورد امریکا برود، آن هم در جامعۀ آشوبزده و سرگردان در امواج مختلف اندیشههای سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی ایران آن روز، و مهمتر آنچه بعدها همسرش جلال نام آن را غربزدگی گذاشت، بسیار جالب توجه است. امری که نهتنها نشان از موقعیتهای غریب، متناقض، آشفته و در عین حال بارور، عصیانگر، سرزنده، پویا و اندیشگرانۀ نیمۀ اول قرن چهاردهم شمسی ایران دارد، بلکه نشانگر تهور و بیباکی زنی از زنان این مرز و بوم است. فراموش نکنیم در این نیمۀ طوفانی که ایران رنگ و رویی دیگر گرفت، به موازات تلاشهای گسترده و حسابگرانۀ انگلیس و امریکا در تصرف این مرزوبوم، زیر پوست شهر و دیارمان نوعی آزادنگری و روشنفکری رشد یافت که مطلقاً وضع موجود را برنمیتافت و اعتراض و عصیانش را به اشکال مختلف، بهویژه در عرصۀ ادبیات و هنر مینمایاند. سیمین دانشور در مصاحبهای ضمن بیان خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود گفته که دروس مدارس انگلیسی در ایران به گونهای طراحی شده بود که نسبت میان استعمارگر و استعمارشونده تعیین شود: «کتابهای انگلیسی که تدریس میشد (ریدرز) بود که برای کشورهای استعمارزده نوشته شده بود. این کتابها پُر بود از قصههای جن و پری و خوشبختیهای دروغین و اجرای آداب و ادب قلابی و تسلیم و رضا ـ کتابهای درسی وزارت معارف هم بر همین منوال بود ـ در هر دو تلویحاً حدود روابط استعمارزده و استعمارگر تعیین شده بود.» این معنا در کنار روحیۀ خاص پدر مرحومش که نوعی ستیز پنهان با موقعیتهای سیاسی جامعۀ ایرانی در دو دهۀ اول و دوم این قرن (۱۳۰۰ـ۱۳۲۰ ش) بود، سیمین را به مبارزهای با شرایط حاکم بر جامعه کشاند که در سووشون و تحلیل کامل قصۀ آن، کاملاً نمایان است. در حالی که همسرش جلال، موقعیت حاکم را ناشی از غربزدگی میدانست دانشور بر پایۀ تربیتی که یافته بود و درسی که خوانده بود، سویۀ دیگری از مبارزه را به نمایش گذاشت که در داستانهایش نمایان شد و همین معنا، مقدمۀ کلام من برای ورود به بخش دیگر این نوشتار است. ب) آیا سیمین در انتخاب این نوع از مبارزه و تفاوت آن با روش جلال، کاملاً متأثر از موضوع مطالعاتی خود بود؟ بگذارید ابتدا از تفاوت این دو روش به نقل از خود او بگویم و سپس به تحلیل نکتۀ فوق بپردازم: «من حرف خودم را میزدم و جلال هم حرف خودش را. معمولاً اکثریت دیدارکنندگان کسانی بودند که طرز تفکر (جلال) را میپسندیدند، اما در مورد آنهایی که نمیپسندیدند، بحث و جدل داغ میشد و به درازا میکشید. کسانی هم بودند که از جلال بسیار تندروتر بودند و من گاهی از حرفهایشان مبهوت میماندم و نگران آیندۀ آنها میشدم و بعدها ثابت شد که حق با من بود. این را هم بگویم که در ته دلم احساس میکردم که مبارزۀ سیاسی در کشورهای جهان سوم و مخصوصاً در کشور ما به علت موقعیت خاص جغرافیایی و همسایگی با شوروی و داشتن منابع زیرزمینی (و از همه مهمتر نفت) در برابر کشورهایی که بایستی با آنها مبارزه کرد و قدرت آن کشورها و گوناگون بودنشان، راه پر پیچوخم و دشواری است، تازه اگر امیدوار باشیم به نتیجه برسد؛ اما نمیشد که دست روی دست گذاشت و به تماشا نشست. دست کم آگاهی سیاسی قدم اول که بود.» تفاوت در متد کاملاً آشکار است، گر چه در سووشون، یوسف بازتابی از شخصیت جلال است، لیک قصه، بیان راه مبارزۀ سیمین است نه ورود به تحلیل عمیق جامعهشناختی شرایط جامعۀ آن زمان، آن هم با استفاده از سبک و سیاقی که حرکتی را در جامعه برانگیزد، حرکت از آن جنس و سنخی که جلال در مبارزات سیاسی خود دنبال میکرد. سیمین به تعبیر خودش وارد هیچ حزب سیاسی نشد («حزب توده به من چشمک فراوان زده بود اما به آن حزب نپیوستم، خلیل ملکی اصرار فراوان کرد وارد نیروی سوم بشوم که نشدم»)، زیرا ورود به احزاب را مُخل آزادفکری خود میدانست، اما با کسی زیستِ همسرانه داشت که درگیر مبارزات سیاسی بود و شاید جانش را نیز در این راه گذاشت. گرچه دانشور دخالت ساواک در مرگ جلال را رد میکرد: «باور کنید شانزده سال بلکه بیشتر است مرتب از مرگ جلال از من میپرسند. نمیگذارند فراموش کنم. برای من مرگ یکبار شیون یکبار، به صورت مرگ یکبار شیون صدبار درآمده. چگونه جلال را ساواک کشت که ما نفهمیدیم؟ بایستی خیلی مهارت به خرج داده باشد. آیا ما آنقدر خنگ و خرفت و بیعرضه بودیم؟ مهین توکلی و من و خدمتکارمان و نظام، نگهبان خانهها، با جلال در اسالم بودیم. مواظب خورد و خوراک و دیدارکنندگان جلال هم بودیم؛ چرا که چندبار جلال به مرگ تهدید شده بود. در تجریش، در خانهمان که بودیم زنگ در را که میزدند من نمیگذاشتم جلال دم در برود، میترسیدم تیر خلاص را بزنند. خودم در را باز میکردم و اگر خودم نبودم به خدمتکارمان میسپردم که خودش دم در برود. بیشتر تصور میکنم جلال را دقکش کرده باشند تا کشته باشند. حالا مگر حتماً آدم باید کشته شود تا توجیه شود؟ کارهایی که جلال کرده بس نیست؟ زندگی جلال، خودش، شاهکارش نبوده؟ دکتر عبدالحسین شیخ، دکتر خانوادگی و دوست شفیق جلال و من، همۀ بطریهای محتوی آشامیدنیها را با خود برای تجزیه به تهران آورد و چیزی پیدا نکرد. وقتی از اسالم برگشتیم مواجه با شایعۀ قتل جلال شدم. گفتم این شایعه را دامن نزنید چرا که ممکن است دیگران را از مبارزه دلسرد کند و یا باز بدارد. هر چند آدمی که در این راه قدم میگذارد تا پای جان ایستاده.» میخواهم بگویم این نوع مبارزۀ سیمین که بهویژه در سووشون متجلی است، متأثر از تربیت خانوادگی او بود (و بهویژه تأثیری که از شخصیت پدر گرفته بود؛ پدری که خود از خاندان اشرافی شیراز بود اما به روایت سیمین با وضعیت رضاخانی و بهویژه حضور انگلیسیها هیچ موافقتی نداشت و به شدت مردمدار و حامی مردمان فقیر بود) یا از تأمل بر موضوعی چون زیباشناسی و هنر که به هر حال جان و جهان دیگری میسازد و یقیناً تفسیری دیگر از مبارزه در جان برمیانگیزد. در باب رسالۀ دکتریاش بیشتر بگویم تا حیطۀ سخن فراختر و البته روشنتر شود. عنوان رسالۀ دکتریاش چنانکه گفتم در باب علمالجمال و جمال در ادبیات فارسی بود و این عنوان، عنوانی اسلامی است در برابر واژۀ بسیار مشهور انگلیسی آن، یعنی موضوعی که دکتر فاطمه سیاح به او پیشنهاد کرده و او با آغوش باز آن را پذیرفته و چون این استاد راهنما دار فانی را وداع گفته، با مرحوم فروزانفر آن را ادامه و نهایت دفاع کرده است. میدانیم علمالجمال ایرانی و بنا به عنوانش اسلامی رویکرد تقریباً متفاوتی به جمال و زیبایی در نسبت با زیباییشناسی غربی دارد. شاید به همین دلیل در سال ۱۳۳۱ با رفتن به دانشگاه استنفورد امریکا دورۀ عالی زیباییشناسی را گذرانده است تا در هر دو حوزۀ علمالجمال و Aesthetic کامل باشد. هرگز نمیتوان گفت موضوع مطالعاتی یک انسان که سالها با آن میزید و کار میکند و درس میدهد و مینویسد هیچ تأثیری بر شاکلۀ شخصیتی او و نوع زیست، اندیشه و مواضعش ندارد و نمیتواند داشته باشد. این محال است؛ البته دانشور در تمامی موارد به تلفیق مفاهیم و تأثیر و تأثر ابعاد مختلف زندگی بر هم اعتقادی ندارد. مثلاً در مورد نسبت هنر و اخلاق، این دو را مؤثر بر هم نمیداند، به همین دلیل هنرمند فاسدالاخلاقی میتواند صادقانه اثری هنری بیافریند. لکن تردیدی نیست شاکلۀ شخصیتی دانشور کاملاً متأثر از دو جریان قَدَر حاکم بر زندگی اوست: یکی تربیت خانوادگی در خانوادهای خاص و بر یک معنا جامع اضداد، و دیگر موضوع تحقیق و تدریسش تا سال ۱۳۵۸ که از دانشگاه تهران بازنشسته میشود؛ و البته شاید مادر هنرمندی که با نقاشیهای خود میتوانست بر شکوفایی قریحۀ هنرمندی و زیباشناسیفرزندش تأثیر گذاشته باشد. ج) زیباییشناسی که او مورد تحقیق قرار داد شامل دو دوره است: دورهای که بر پایۀ عنوان رسالهاش زیباییشناسی ادبیات فارسی پیش از قرن هفتم هجری است و دورهای که به نوعی تاریخ زیباییشناسی در غرب است و با افلاطون آغاز میشود. فیلسوفی که بهحق نخستین اندیشمند نظریهپرداز هنر و زیبایی است و پس از او ارسطو و پسین او فلوطین. این اندیشه یونانی در باب زیبایی و استحسان است اما زیباییشناسی مسیحی، زیباییاندیشی اصحاب رنسانس و پس از آن جریان بلند و رو به کمال زیباییشناسی قرون جدید که بزرگی چون کانت را با خود دارد و البته آرای شلینگ، هگل و شوپنهاور. اما علمالجمال ایرانی که ابتدا در آرای فیلسوفانی چون فارابی، ابنسینا، غزالی، اخوانالصفا و حکمت اشراقی در رسالۀ دانشور ظهور مییابد و با جمال در مشرب صوفیانۀ مولانا ادامه مییابد، به جمالشناسی در شعر فارسی میرسد و سپس جمال روی یار و اعضای این روی و رخ. چون خال و خط و زنخ و موی و زلف و چشم و ابرو. بنابراین دانشور ترجیح میدهد زیبایی را در اعیان جستوجو کند و نه در دریافتها یا نگاه و نظر ناظری که بینندۀ آثار هنری است. یعنی در میانۀ دو رای حاکم بر تاریخ زیباییشناسی که «زیبایی مجموعۀ اوصافی است در اعیان یا کیفیتی است در اذهان؟» رای اول را برمیگزیند و این البته غریب نیست؛ هم مطالعاتش در استنفورد میتوانست او را به چنین نظری برانگیزد هم واقعیتگرایی وسیعش در زندگی و هم سمت و سوی جمالگراییاش در شعر ایرانی با تأکید بر رخ و روی معشوق. اصولاً اندیشمندانی که از منظر آثار هنری و واقعیت به جان و جهان هنر و زیبایی مینگرند نمیتوانند پدیدهها را از منظر ذهنی صرف و کاملاً ایدئال، تصویر و تفسیر کنند. اگر چنین باشند آنگاه قطعاً نمیتوانند خالق آثاری چون سووشون و جزیرۀ سرگردانی باشند. در این آثار واقعیت چنان واقعی است که امکان و مجال ظهور هیچ امر و ایدۀ تجریدی و ایدئال را نمیدهد. ضمن سپاس از همکارانم در معاونت علمی پژوهشی انجمن و استادان محترمی که دعوت انجمن را برای نگارش مقاله متقبل شدند، به روح مرحومۀ مغفوره سرکار خانم دکتر سیمین دانشور سلام میفرستم و از خداوند متعال برای این بانوی فرهیخته و ارجمند ایرانی، در این ایام و لیالی مبارک و سراسر رحمت و مغفرتِ رمضان، علو درجات و غفران واسعۀ الهی خواستارم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.