متن سخنرانی دکتر محقق در بزرگداشت حضرت آیت‌الله العظمی علاّمه رفیعی قزوینی

تاریخ ایجاد : سه شنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ در مراسم بزرگداشت مرحوم مغفور حضرت آیت‌الله العظمی علاّمه رفیعی قزوینی، که روز ‌ شنبه ۲۸فروردین‌ماه ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار شد، دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: من به‌عنوان سخنران […]

تاریخ ایجاد :

سه شنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۵

IMG 7716

در مراسم بزرگداشت مرحوم مغفور حضرت آیت‌الله العظمی علاّمه رفیعی قزوینی، که روز ‌ شنبه ۲۸فروردین‌ماه ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار شد، دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به ایراد سخنرانی پرداخت.

متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:
من به‌عنوان سخنران در اینجا نیامدم بلکه به‌عنوان میزبان آمدم که از بزرگانی که در این جا تشریف دارند تشکر و سپاسگزاری کنم.
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی تا‌کنون ۱۵۰ جلسه را برای مفاخر فرهنگی و ایران‌شناسانی که سهمی بسزا در معرفی وگسترش فرهنگ و تمدن ایران اسلامی و زبان و ادبیات فارسی داشته‌اند برگزار کرده است. جای بسی خوشوقتی است که یکصد و پنجاهمین مراسم بزرگداشت خود را ویژه تکریم و تعظیم اوستاد اوستادان، فیلسوف فقیهان و فقیه فیلسوفان مرحوم حضرت آیت‌الله‌العظمی سید ابوالحسن رفیعی قزوینی قرار داده است. این از برکت مکتب آل محمد(ع) است که فیلسوفانشان فقیه و فقیهانشان فیلسوف هستند. در کشورهای دیگر این دو با هم جمع نمی‌شوند. در بسیاری از کشورها هنوز هم فلسفه را تکفیر می‌کنند و دانشمندانشان می‌گفتند: «هر کسی فلسفه بخواند، کافر می‌شود.» ولی در مملکت ما در جهان تشیع مفسری قرآنی مثل علامه طباطبایی فیلسوف هم بودند یا کسانی مانند مرحوم امام راحل هم عارف بودند و «فصوص‌الحکم» را نوشتند و هم فقیه بودند. بایستی این موضوع را تذکر بدهم که این ضدیت با فلسفه از کجا پیدا شد. چون که ما می‌بینیم در کتب اهل سنت مثل سیوطی و دیگران تشنیع و بدگویی از فلسفه زیاد شده است و می‌گفتند: آنچه که ابونصر فارابی و ابوعلی‌سینا گفته‌اند ننگ است. یا مثلا به صورت‌های مختلف در کتاب‌هایی از فلسفه و فیلسوفان بد می‌گویند. این که این امر از کجا پیدا شد و چگونه در جهان تشیع این تشنیع، فلاسفه و متکلمین متوقف شد؟! وقتی که کتاب‌های یونانی را در بیت‌الحکمه از زبان یونانی به عربی ترجمه کردند بیشترش در زمان مأمون بود. در ترجمه کتاب‌هایی مانند پزشکی، نجوم، زمین‌شناسی و جانورشناسی اشکالی پیدا نشد ولی چون که مترجمین یهودی و یا مسیحی بودند، این‌ها در ترجمه نمی‌توانستند رعایت این نکته را کنند که چیزی را عرضه نکنند که مخالف با اسلام باشد زیرا خود تسلط به مبانی اسلام نداشتند. لذا ما می‌بینیم در کتاب‌هایی که مترجمین آن مسلمان بودند اشکالی پیدا نشد. مثلاً ابونصر فارابی کتابی به نام «تلخیص نوامیس افلاطون» دارد که کتاب نوامیس افلاطون را خلاصه کرده است. چون خودش عالم مسلمان بود، مراقب بود که چه چیزی را در خلاصه خود بیاورد و چه چیزی را نیاورد و یا مثلا وقتی که کتاب «یوگاسوترا» از زبان سانسکریت به زبان عربی ترجمه شد، چون که مترجم آن ابوریحان بیرونی و خود عالم به اسلام مراقب بود که این ترجمه را به کیفیتی قرار بدهد که قابل عرضه بر مسلمانان باشد ولی کتاب‌هایی که مسیحیان و یهودیان ترجمه کرده بودند این نکته در آن رعایت نشده بود، لذا قابل قبول نبود و آغاز مخالفت با فلسفه شروع شد. اول گفتند «فلسفه» که یک کلمه یونانی است، «فیلاسوفیا» یعنی «دوستدار حکمت» یک وجه اشتقاق مغرضانه برایش درست کردند و گفتند فلاسفه اولش «فل» و آخرش «سفه» است. «فل» به معنای «لغزش» و «سفه» به معنای «احمق» است. یعنی کلمه یونانی را آمدند وجه اشتقاق عامیانه و مغرضانه برایش درست کردند تا به جایی که تمامی اسامی‌ای که آخرش «سین» دارد مثل فیثاغورث، ذی مغراطیس و… را گفتند این کلمات، کلمات نحس است. زیرا «سین» در آخرش است. در حالی که نمی‌دانستند که این کلمه «سین» جزء اسم نیست بلکه به منزله ضمه یا رفع است که در عربی به علامت فاعلی است. لذا اگر همین کلمات اگر آخرش «سین» است. اگر مفعول شوند، نون به جای آن می‌آید. از همین جهت در بعضی کتاب‌ها هم می‌بینیم مثلاً جالینوس را گالینوس یا گالینون می‌گویند. آن جا که سین است علامت رفعی و فاعلی است و آن جا که نون است علامت مفعولی.
این دشمنی همین‌طور ادامه پیدا کرد و فلسفه را کفر می‌دانستند و حتی منطق را هم به همین کیفیت می‌گفتند منطق مدخل فلسفه است و فلسفه کفر است، پس منطق هم کفر است. خود من در مشهد پیش استادی شرح منظومه منطق حاج ملاهادی سبزواری را می‌خواندم. فردای آن روز که به مدرسه رفتم به من گفتند که شنیدیم که تو فلسفه می‌خوانی؟ گفتم نه، منطق می‌خوانم و گفتند منطق مدخل فلسفه است و مدخل کفر، کفر است. تا اینکه بعد به تهران آمدم و در این جا استادان بزرگی از جمله علامه رفیعی قزوینی بودند. من توفیق حضور در محضر درس استاد را نداشتم، زیرا در همان زمان‌ها دروس فلسفه را نزد مرحومان میرزا مهدی آشتیانی، سید محمدکاظم عصّار تهرانی، شیخ محمدتقی آملی و میرزا ابوالحسن شعرانی و میرزا مهدی الهی قمشه‌ای -رضوان‌الله تعالی علیهم اجمعین- می‌خواندم. فقط یک بار با پروفسور توشی هیکو ایزوتسو و پروفسور هرمان لندلت خدمت ایشان رسیدم و مکالمات و مفاوضات این استادان بزرگ را ترجمه می‌کردم و خود بنده در برخی از مطالب شرکت می‌جستم. در همان زمانِ کوتاه مرحوم رفیعی را مصداق این مصراع یافتم: هُوَ البحرُ مِن أیّ النّواحی أتیتَهُ. خداوند بزرگ باران‌های رحمت خود را بر او فرو ریزاند و او را در بهشت‌های برین خود جای دهد. بمنّهِ و کرمه.
کسانی که از محضر مبارک ایشان استفاده می‌کردند مانند مرحوم آقا جلال آشتیانی، توصیف نثر ایشان و تحریرات فلسفی که در دروس خودشان به کار می‌برند برای من تعریف می‌کردند. خب ما می‌بینیم که در همان زمان در همین تهران شاید ده دوازده نفر بودند که واقعاً متمحض در تدریس فلسفه بودند ولی الان ما می‌بینیم که در این زمان افراد معدودی هستند که خداوند عمرشان را طولانی کند که نسل جوان از وجود مبارکشان استفاده کند. ولی این نباید به این کیفیت باشد. یک مرتبه قحطی حکمت در مملکت ما پیدا شود مملکتی که سرچشمه حکمت و فضل بوده نه تنها در دوره اسلامی بلکه در دوره پیش از اسلام هم فیلسوفان یکی از طبقات ممتاز جامعه بودند که در زبان پهلوی به فیلسوفان، «داناکان» می‌گفتند. چهار طبقه بودند: فیلسوفان، منجمان، زمین‌پیمایان یعنی مهندسان و…
در پیش از اسلام هم علم ارزش خودش را در مملکت ما داشت و بعد از اسلام این توجه و علاقه زیادتر شد. در سنت اسلامی این بود که شاگرد باید علمش زیادتر از معلم و متأخر با سوادتر از متقدمین باشد. ولی شما ملاحضه می‌کنید در مملکت ما همین الان وقتی بزرگانمان از دنیا می‌روند، ما با خفت و ذلت می‌گوییم این‌ها جانشینی ندارند. چرا نبایستی جانشین داشته باشند؟ در حالی که سنت علمی ما این بوده که جانشینان  بایستی علم پیشینیان را داشته باشند و علاوه بر آن چیزی زیادتر بدانند.
در هر حال ما خوشحال هستیم که افرادی که می‌شود از آنان به‌عنوان بقیه‌الماضین یاد کرد و حضرت آیت‌الله شیرازی و مصطفوی و تعداد محدودی باقی مانده‌اند. امیدوارم که توجه بیشتری شود به این فلسفه که آغازش با برکت تشیع ایران و استقلال سیاسی ایران شروع شد و کسانی مانند میرداماد، ملاصدرا، فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی و حاج ملاهادی سبزواری و جانشینان آنان و باید شرایط به کیفیتی باشد که افراد از وجود مبارک این بزرگان استفاده کنند.
شهرت دادند که مأمون رفت و فلسفه یونان را آورد که در خانه آل محمد(ص) را ببندد. این تعبیر، تعبیر ضعیفی است که خانه آل محمد(ص) یک مقوله است این علوم اوائل، علومی که مأمون دستور داد در بیت‌الحکمه ترجمه کنند یک مقوله دیگر است. ریاضیات مجسی بطلمیس یا کتاب الاصول اقلیدوس و سایر علومی که از یونانی به عربی ترجمه شد، یک مقوله دیگر است. مثلاً کتاب آرطامیدروس فی تعبیر رویا و یا مثلاً کتاب هرون اسکندرانی را ترجمه کردند و موضوع آن این بود که چگونه با عدسی یا ذره بین ما می‌توانیم نور خورشید را پایین بیاوریم. آینه‌هایی که سوزاننده بود. این‌ها مسائلی نبود که ارتباط به مسائل دینی داشته باشد. مسایل زمین‌شناسی، مسایل کیهان‌شناسی به وسیله مسلمانان توسعه داده شد. همین مسئله ابصار یا دیدن که این گلدان را داریم می‌بینیم چه فعل و انفعالاتی بین چشم و این گل حاصل می‌شود.
خب این گونه مسائل وارد اسلام شد. به جهت آن تسامحی که در اسلام بود از برای این که علم را از هر کجا که هست یاد بگیرند ولو این که از چین باشد. لذا ما می‌بینیم که در قرون اولیه مسلمانان در همه چیز حرف اول را می‌زدند. در صرف و نحو، معانی بیان، فلکیات و همچنین الهیات.
این است که این دو مقوله را نبایستی با هم اشتباه کرد و عرض کردم که علت تکفیر این بود که مترجمین در ترجمه پزشکی و نجوم و این‌ها صایب بودند ولی در مسایل الهیات صایب نبودند. لذا کتاب‌هایی که به وسیله دانشمندان اسلامی ترجمه و تدریس می‌شد مثل همین نوامیس افلاطون که به وسیله فارابی خلاصه شد، این نکته ملحوظ بود که طوری خلاصه کنند که قابل عرضه بر مسلمانان باشد یا همین کتاب یوگاسوترا که از سانسکریت ترجمه شده بود به زبان عربی تحت عنوان «پاتانجال». ابوریحان عالم به اسلام بود و دقت این را داشت که طوری ترجمه کند که قابل عرضه بر مسلمانان باشد ولی الهیاتی که مسیحیان و یهودیان ترجمه می‌کردند. مثلاً کلمه خدایان در ترجمه هست و ما در اسلام خدایان نداریم ممیزه اسلام بود و توحید است و مبرا هستیم از ثنویت. در هر حال ما خوشحال هستیم که دعوت از کسانی که مستقیماً شاگرد مرحوم رفیعی قزوینی بودند، کردیم. شاعری می‌گوید:

خواند قزوین را خراسان آن دگر خاورشناس        چون از آن جا شد پدید آفتاب خاوری

من خودم افتخارم دارم که شاگرد مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی و آقا شیخ مجتبی قزوینی بوده‌ام و برای آقا شیخ هاشم قزوینی مقاله‌ای نوشته‌ام که در یادنامه ایشان منتشر می‌شود و برای آقا شیخ مجتبی قزوینی هم در قزوین سخنرانی کردم. این‌ها هر دو از قزوین برخاسته‌اند. امیدوار هستیم که قزوین همچنان مرکز علم و دانش و فرهنگ اسلامی باشد.