متن سخنرانی دکتر محبتی در نشست «فلسفه هنر از دیدگاه مولانا»

تاریخ ایجاد : دوشنبه, ۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ در هشتمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «فلسفه هنر از دیدگاه مولانا» که روز سه‌شنبه ۳۱ فروردین‌ماه۱۳۹۵ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، دکتر مهدی محبتی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه زنجان به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: […]

تاریخ ایجاد :

دوشنبه, ۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

IMG 7934در هشتمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «فلسفه هنر از دیدگاه مولانا» که روز سه‌شنبه ۳۱ فروردین‌ماه۱۳۹۵ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، دکتر مهدی محبتی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه زنجان به ایراد سخنرانی پرداخت.

متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:
من در ابتدا خوشحالی خود را از اینکه در خدمت آقای دکتر محقق هستم، ابراز می‌کنم. هنوز دانش آموز دوره راهنمایی و دبیرستان بودم که به حوزه می‌رفتم و کتاب «فیلسوف ری» تألیف استاد دکتر محقق را می‌خواندم. همچنین کتاب‌های تألیف دکتر توفیق.هـ سبحانی را می‌خواندم و همیشه این حرف «هـ» برایم رمزآمیز بود تا زمانی که ایشان را دیدم و از خودشان پرسیدم و سال‌ها از این کتاب‌ها استفاده می‌کردم.
موضوع سخنرانی امروز من «فلسفه هنر از دیدگاه مولانا» می‌باشد. قبل از این که وارد این مبحث شوم چند موضوع را بیان می‌کنم. ابتدا معنای فلسفه هنر را بیان میکنم و به این می‌پردازم که فلسفه‌های مضاف اصطلاحاً چه معنایی دارد. فلسفه‌های مضاف، فلسفه‌ای است که به یکی از این شاخه‌ها اضافه می‌شود مثل فلسفه اخلاق، فلسفه علم، فلسفه تاریخ و…
آیا در اینجا این فلسفه مراد همان فلسفه‌ای است که تحت عنوان مطلق فلسفه استفاده می‌شود و یا تفاوت دارد؟ طبیعی است که این فلسفه به آن معنا نیست و این جا فلسفه معنای مشخص‌تر و محدود‌تری دارد. و به معنای علت، وجود، دلیل، مکانیسم کارکرد و اینگونه معناست و می‌توان این کلمه فلسفه را برداشت و ترکیب دیگری به جای آن گذاشت. مثلاً وقتی می‌گوییم فلسفه تاریخ یعنی علم علت‌ها و دلایلی که باعث حرکت تاریخ می‌شود.
به همین معنا فلسفه هنر ربطی به مباحث فلسفی به معنای خاصش ندارد و به معنای دلیل و کارکرد و معنای هنر در دیدگاه مولاناست.
نکته دوم این که هنر یعنی چه؟ تا متوجه این معنی نشویم منظور مولانا را نمی‌فهمیم. هنر از نظر لغوی از هونره گرفته شده است که در زبان پهلوی به معنای انسان خوب، مرد نیکو یا نیک مرد است. اما در یک جریان و فرآیند تاریخی این معنای لغوی از معنای اصطلاحی تغییر پیدا کرده است. هنر سه مرحله دارد. هنر در کارکرد آغازین(معنای لغوی هنر)، هنر در تاریخ ادبیات فارسی(معنای اصطلاحی)، هنر در معنای امروزی
هنر در معنای اصطلاحی:
۱.    هنری به معنای فضل، فضیلت، کمال:  که بیشترین کاربرد را دارد. فرخی سیستانی می‌گوید:
هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ     نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
هنر در اینجا به معنای معرفت است.
و یا حافظ می‌گوید:
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند    تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم(حافظ)
در اینجا ارباب هنر به معنای آدم اهل معرفت است.
ویا:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه     که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند(حافظ)
“بی‌هنر” در اینجا به معنای کسی که شایستگی انجام کاری را ندارد.
۲.    “هنر” به معنای توانایی خاص به کاری که دیگران از انجام آن عاجز هستند.
۳.
هنر به معنای “خطر و اهمیت” : بعضی اوقات هنر به معنای خطر و ارزش و اهمیت است. بیهقی می‌گوید:آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد      بزرگ‌تر هنر آن است که پل را با دکان‌ها از جا بکند
این هنر به معنای “کار فوق العاده” است.
۴.    هنر به معنای “لیاقت و کفایت”: در اینجا هنر به معنای کاردانی است.
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا    صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

هنر در معنای امروزی
هنر در معنای امروزی به ده شاخه اطلاق می‌شود: ادبیات، شعر، موسیقی، نقاشی، خط، رقص، مجسمه، سینما، هنرهای زیبا و معماری
مقوله‌های کلی قابل تعریف به ذات نیستند. مانند انسانیت، شعر و عشق مگر در مصادیق.
در مورد هنر نیز ما هیچگاه نمی‌توانیم هنر را در کلیات خودش ببینیم و باید مصداق‌ها را در نظر داشته باشیم. وقتی می‌گوییم عشق، عشق که ظهور خارجی ندارد و یا انسانیت، عینیت ندارد. هنر مفهومی کلی است مگر اینکه مصداق برای آن پیدا کنیم. شعر یکی از مصادیق هنر است مانند رقص و موسیقی.
امروزه وقتی می‌گوییم هنر دیگر معنای تاریخی‌اش در نظر ما نیست و آن هنر امروزی است.
یک معنای دیگر هنر هم تداول عرف عام است مانند آشپزی که هیچ‌کدام از سایر معانی نیست ولی حرف نامربوطی هم نیست اگر بگوییم هنر آشپزی.
تقریبا ۸۰ تعریف از هنر شده است که هیچ‌کدام حرف آخر را نتوانسته‌اند بزنند. زیرا هنر به مفاهیم علوم انسانی و روانشناسی ربط دارد. پس نکته مهم این قضیه این است که هنر هرگز به تعریف آخر نمی‌رسد، زیرا انسان‌ها همواره در حال رشد هستند. برخی تعریفات مشهور از هنر عبارت است از:
•    کروچه: نوعی شهود خداست در مظاهر جمال
•    تولستوی: فعالیت آگاهانه انسانی است که به یاری نشانه احساسات تجربه شده خود را به دیگران انتقال می‌دهد و سه ویژگی: خودآگاهی، انسانیت و هدفمندی را دارد.
•    انعکاس تخیل و تصور هنرمند
•    تجلی اراده آزاد آدمی
•    تلاش برای ایجاد جهانی زیبا و آرمانی به صورت مذهب، عرفان و هنر
•    اقبال لاهوری: هدف هنر تجلی و تمثل حقیقت و هدف فلسفه، کشف حقیقت است.
•    امام(ره) : دمیدن روح تعهد در انسان‌ها
هنر از دیدگاه مولانا:
هنر در نظر مولانا سه قلمرو معنایی دارد که لایه به لایه بر روی هنر است:
الف) به همان معنای متعارف قدیمی:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد    صد حجاب از دل به سوی دیده شد (مثنوی)
هنر در این بیت به معنای “کمال و فضل” است
می‌گویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم و نجوم و رمل و غیره آموخته بودند…. فیه ما فیه
اهل هنر یعنی “صاحبان فضل”
ب) ناظر بر برخی از رشته‌هایی که امروزه هنر می‌گویند.
* موسیقی و رقص در نگاه مولانا: موسیقی گاهی به معنای هماهنگی نغمه‌ها و صداهااست با آن صدای کلی که کل جهان بر اساس آن است.
ناله سرنا و تهدید دهل      چیزکی ماند بدان ناقور کل
بانگ گردش‌های چرخست این که خلق          می‌سرایندش به طنبور و به حلق
پس حکیمان گفته‌اند این لحن‌ها      از دوار چرخ بگرفتیم ما
مومنان گویند ک آثار بهشت            نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بوده‌ایم       در بهشت آن لحن‌ها بشنوده‌ایم
پس غذای عاشقان آمد سماع    که در او باشد خیال اجتماع
قوتی گیرد خیالات ضمیر        بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر
آتش عشق از نواها گشت تیز     آن چنان که آتش آن جوز ریز
این بخش به سه قسمت تقسیم می‌شود:
۱.    موسیقی و رقص دوباره آن خاطره ناب یگانگی را در آدمی زنده می‌سازد
۲.    این نوا باعث تیز شدن حقیقت عشق در نگاه آدمی می‌شود.
۳.    حقیقت وحی هم نوعی رساندن همان نواست. ( این برای من بسیار عجیب است که مولانا در آن زمان به چنین حقیقتی رسید که وحی، بانگ انبیاء است.)
حدیث است که از پیامبر(ص) پرسیدند که وحی را چگونه دیدی؟ گفت: مانند بانگ جرس.
انبیا را در درون هم نغمه‌هاست     طالبان را ز آن حیات بی‌بهاست
نشنود آن نغمه‌ها را گوش حس   کز ستم‌ها گوش حس باشد نجس
۴.    ابزاری برای فراموشی: از نگاه مولانا آن است که کارکرد دیگر موسیقی ، ابزار فراموشی است. زیرا این هستی سبکی تحمل ناپذیری دارد که انسان را به خفگی می‌اندازد و مردم می‌خواهند که از این سنگینی نجات پیدا کنند. پس به خمر یا زمر پناه می‌برند. زمر به معنای موسیقی است. شراب حرام است ولی موسیقی چون حرمتش مشخص نیست انسان به آن پناه می‌برد تا برای زمانی کوتاه از سنگینی نجات پیدا کند.
جمله عالم ز اختیار و هست خود    می‌گریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وا رهند     ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند
جمله دانسته کای این هستی فخ است     فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
می‌گریزند از خودی در بیخودی         یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
* شعر و قصه: بعد از موسیقی بیشترین کار مولانا درباره شعر و داستان است که ما به آن ادبیات می‌گوییم. مولانا عمیقاً دلداده شعر و قصه است. بعضی می‌گویند مولانا اهل شعر و قصه نیست ولی این طور نیست. مولانا تا وقتی که در قالب عرفان است، وانمود می‌کند که اهل شعر و قصه نیست اما وی در قالب شخصیت حقیقی خود این عشق را نشان می‌دهد.
به عقیده من دو نوع معمار وجود دارد. اول: معماری که آنقدر در کار خود ضعیف است که دیوار بنا را کج بالا می‌برد و در حال فرو ریختن است. دوم: معماری که آنقدر استاد و ماهر است که بنا را به طور ظاهری کج می‌سازد و گویا در حال فرو ریختن است اما در حقیقت بسیار مستحکم و استوار است، وی اوج استادی خود را در این بنای ناسازگار اما استوار نشان می‌دهد. و این همان کاری است که مولانا انجام می‌دهد.
بنابراین این بخش به دو قسمت تقسیم می‌شود:
•    حرف‌های متعارف:
ای برادر قصه چون پیمانه‌ایست   معنی اندر وی مثال دانه‌ایست
دانه معنی بگیرد مرد عقل       ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
قافیه اندیشم و دلدار من      گویدم مندیش جز دیوار من
•    نگاه واقعی مولانا:
۱.    استقراق عمیق در قصه:
ای ایاز از عشق تو گشتم چو موی      ماندم از قصه تو قصهٔ من بگوی
بس فسانهٔ عشق تو خواندم به جان      تو مرا که افسانه گشتستم بخوان
۲.    فقط شعر و شعر و شعر
ج) دریافتی بی‌صورتی در صورت:
۱. همه رنگ‌ها و صداها و مواد حسی، عاریه هستند و حقیقت آنی است که نیست.
آن ندا که اصل هر بانگ و نواست       خود ندا آن است و این باقی صداست
ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب                 فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب
و یا:
ما عدم‌هاییم و هستی‌های ما         تو وجود مطلقی فانی‌نما
۲. هنر واقعی، نقب زدن از این صورت ظاهر بدان بی‌صورت باطن است اما هر کس به میزان تصفیه دل و ظرفیت وجودی بدان می‌رسد. آغاز پیدایش صورت و دیدن آن آغاز کشف زیبایی است که این آغاز ارتباط با خدا هم هست. یعنی درک وجود جز درک زیبایی مطلق نیست.
هر کسی اندازه روشن‌دلی    غیب را بیند به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید      بیشتر آمد برو صورت پدید
۳. درک این بی‌صورتی، جان را گسترش می‌دهد و امر زیبا را به آدمی نشان می‌دهد.
* زیبایی اصل و اساس هستی است. «کل جمیل محبوب»(فیه ما فیه)
* درک حقیقت وجود، چیزی جز درک زیبایی مطلق نیست.
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی        که رهاند روح را از بی‌کسی
هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند    از برای دیده بینا کنند
کی بود آواز لحن و زیر و بم     از برای گوش بی حس اصم؟
۴. هستی لایه به لایه است و میزان هنر آدم‌ها، کشف و احساس این لایه‌هاست. هر لایه، پایه‌ای برای درک و کشف لایه بعدی است. هر کسی به میزان ظرفیت وجودی‌اش به این لایه ها نزدیک می‌شود.
نقش ظاهر بهر نقش غایبست       وان برای غایب دیگر ببست
تا سوم چارم دهم بر می‌شمر           این فواید را به مقدار نظر
اول از بهر دوم باشد چنان            که شدن بر پایه‌های نردبان
و آن دوم بهر سوم می‌دان تمام     تا رسی تو پایه پایه تا به بام
۵. حق برای هر کس از لابه‌لای این لایه‌ها ظهور می‌کند: در تکوین، طبیعت با تمثیل
ستاره، ماه، خورشید و خود
۶. در تشریع، قرآن و احادیث هم نظیره‌ای کلامی برای همین کشف درون است.
حرف قرآن را بدان که ظاهریست        زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم               که درو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی خود کس ندید              جز خدای بی‌نظیر بی‌ندید
۷. نهایت تمام لایه‌های تکوینی و تشریعی، درک یگانگی هستی با قلب آدمی است.
۸. بنابراین: هستی شناسی مولانا بر معرفت شناسی او استوار است و معرفت شناسی او بر زیباشناسی او. هنر در این معنا کشف همسویی این سه است.
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم       همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم    اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم.