نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : سه شنبه, ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ در مراسم بزرگداشت مرحوم مغفور حضرت آیتالله العظمی علاّمه رفیعی قزوینی، که روز شنبه ۲۸فروردینماه ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار شد، دکتر غلامحسین رضانژاد، پژوهشگر علوم حکمی و عرفانی به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: از هستیبخش یکتا و […]
تاریخ ایجاد :
در مراسم بزرگداشت مرحوم مغفور حضرت آیتالله العظمی علاّمه رفیعی قزوینی، که روز شنبه ۲۸فروردینماه ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار شد، دکتر غلامحسین رضانژاد، پژوهشگر علوم حکمی و عرفانی به ایراد سخنرانی پرداخت.
متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: از هستیبخش یکتا و بخشایشگر یگانه استمداد میکنم که در تحقیق زندگی حکیمی فرزانه و دانشمندی گرانسنگ و عظیم و فقیهی دقیق و عارفی موشکاف و عمیق مرا یاری و پایداری بخشد، و به حکمت بالغه و عنایت و فیض خود، مرا از افراط و تفریط که شیوهای جاهلانه است باز دارد و خاطرم را در واقعبینی و حقیقت نگری تاب و توان دهد، مگر بتوانم بدون توجه به مصلحتگرایی، و با حوصلهای فراخ، اندکی از بیشمار و قطرهای از دریا و مشتی از خروارها در پیرامون خطمشی فکری و اسلوب حکمی و بینش نظری فیلسوفی نامدار و دانشوری نامور و خرد پژوهی بیهمانند را ابراز دارم. بار پروردگارا، اگر در این برهه از زمان به پاس بهرههایی که از فیض و لطف عام تو، به وسیله حکیمی بیبدیل و یگانه و متفکری بیمثیل و فرزانه بردهام، زبان به حقگزاری نگشایم و تو را به وجود چنین علامه بینظیری در فرصت خود چگونه نستایم به صدق فحوای: «من لم شکر المخلوق لم یشکر الخالق» در لقای تو سر خجلت برآرم و خود را بندهای در بند حقیقت شمارم؟ پس آن بِه که به یاری تو چیزی را فرو نگذارم و در تعرفه افکار فیلسوف و دانشمند گرانقدری، چون شادروان آیتالله آقامیرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی(جعلهالله تعالی فی بحبوحۀ جنانه) دست از پایمردی برندارم، باشد که حقوق حقه این اعجویه روزگاران و نابغه حکمت و فقه و عرفان، که جز تنی معدود از خاص، کمتر کسی به ژرفای ذهن نقاد و طبع و قریحه فلسفی و علمی وقادش پی بُرد، گزارده آید و حاضران و آیندگان بدانند که:
به صبر کوش تو ای دل، که حق رها نکند چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
اگر حوصله تنگ و ظرفیت اندک مردم روزگار، تحمل شناخت ابرمردی در دانش و فلسفه و حکمت را نداشت، دریغ بر آن مردم و تفو بر چنان روزگار. اگر هاضمه تحقیق دوران، توان هضم لقمهای پربرکت و سنگین را ندارد، هرگز از خاصیت و لذت جانپرور آن لقمه مبارک نکاهد و اگر گنجائی بینش عوام، طاقت فهممعانی و اسرار را نیارد، هیچ و هیچ از عظمت و رفعت اندیشه بلند حکیمی عالیقدر فرود نیاید. آنگاه که مبدأ اعطاء دانش و کردار خردمندانه و پاکیزگی دل و جان دانشمند و خردپژوهی بزرگ را ذات بیزوال فیاض علیالاطلاق بدانیم و هر خیر و شرف و نزاهت و قداستی را بدو منسوب داریم، پس ادراک این همه خصائل و صفات ارجمند و نفیس را نیز نفوسی کریم و شریف و پاکیزه دل باید، تا به سبب همسنخبودن، به مراتب فیض و کرائم اخلاق و شرافت ذاتی او آگاه گردند، چنانکه سراینده تازی سروده است:
اَلعِلمُ صعْبٌ لیْس یدْرِکه الْفتی اِلّا بتوفیق الاله و بَسْطِهِ لکنَّ لِلتّوْفیْقِ شَرْطاً لازِماً و هُو التقی، ان التُّقی مِن شَرِطْهِ
حکیم مفضال و فقیه ستودهخصال و دانشمند بارع، آیتالله آقا میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی، که قران سعدین دیگر باید تا مادری چون او فرزندی به فضیلت و نبوغ زاید، نه تنها در فلسفه مشاء و اشراق و حکمت ذوقالتأله از سرآمدان حکما و فلاسفه سده اخیر در شمار بود، که در فقه و اصول و تفسیر و معارف اسلامی و ملل و نحل، در زمره نامآوران روزگار خود قرار میگرفت و در مساوقت با دانشمندان و بزرگان، سر و گردنی از همگنان فراتر داشت:
و اذا طَلَبْتَ العلْمَ فاعلم انه حِمْل، فَتَنْظرَ ایَّ حِمْل تَحْمِل و اذا عَلِمْتَ بأنَّه متَفاضِل فَاشغلْ فؤادک بالّذی هو افضل
این فیلسوف دقیقالنظر و حلیم ستوده مخبر، که بهحق از استادان طراز اول علوم و معارف حقیقی و الهی بود و در جودت قریحه و تقریر لطیف و دلنشین و پرداختن عبارات ظریف و براهین متین از مفاخر وراثت کریمه یا علوم انبیاء و اولِیا محسوب میشد، از مجددان رأس مائه و از الفقدانی بود که در هرِ اَلْفی به ظهور میپیوندند.
به هر اَلْفی اِلفقدّی برآید الِفقدّم که در الْف آمدستم
نام و شهرت و نسب و تاریخ ولادت او به سال ۱۲۶۸ شمسی، برابر با ۱۳۱۰ قمری در شهر قزوین تولد یافت و چندین پشت و نسل خانواده پدری و مادریاش از علمای بزرگ زمان خود بودند. نام پدرش، چنان که از نقش مُهر ایشان بر صفحه اول کتاب اسرارالحکم ملکی آن حکیم و علامه مشهود افتاده و به خط نستعلیق زیبایی تحریر شده، «ابوالحسن ابن خلیل الحسینی» میباشد و بدانگونه که نقش و خاتم دیگری از ایشان به خط کتیبهمانندی نشان میدهد، «ابوالحسن الحسینی» است و این نقش خاتم در ذیل پاسخ به یکی از استفتائاتی که از ایشان شده، مشاهده گردید. آیتالله حکیم بارع قزوینی در اغلب حواشی و تعلیقات خویش بر کتب معقول و منقول، خود را به نام «ابوالحسن الحسینی القزوینی» یا «میرزا ابوالحسن» و یا «قزوینی» و یا «میرزا ابوالحسن قزوینی» و گاهی هم «میرزا ابوالحسن الحسینی العلوی» و در برخی از موارد، «میرزا ابوالحسن القزوینی» و «القزوینی» معرفی کرده و گاهی به صورت اختصار و با حروف «م ا ح ق» که همان میرزا ابوالحسن حسینی قزوینی است از خود نام برده است. در جلد اول دایرهالمعارف تشیّع در مدخل آلرفیعی نوشته شده: آل رفیعی از قدیمیترین خاندان علمی شیعه در قزوین و تهران. این طایفه از ذریه سید میرزا محمدزمان طالقانی قزوینیاند که از آکابر علمای عصر خویش و از شاگردان ملاخلیلای قزوینی بود، بعضی از علمای این خاندان عبارتند از : ۱٫ سیدمیرزا محمدصالح (۱۰۸۹-۱۱۷۵ ق) فرزند سید میرزا محمدزمان طالقانی قزوینی، حکیم و مجتهد عارف، از شاگردان آقاجمال خوانساری، ۲٫ سید میرزا عبدالباقی (۱۱۵۵-۱۲۴۰ ق) از فحول علمای قزوین، ۳٫ سید آزاد (م ۱۲۹۰ ق) فرزند سید میرزاعبدالباقی، مجتهد نحریر و شاعر ادیب از شاگردان شهید ثالث و ملامحمدصالح برغانی، ۴٫ سیدمیرزا علی فرزند سید میرزا عبدالباقی از اکابر علما. اعقاب ذکور وی، سید میرزا رضی (م ۱۲۸۵ ق) و سید میرزا محمدباقر (م ۱۲۸۶ ق) سید میرزا رفیع، همگی از حجج اسلام و علمای اعلام بودند، ۵٫ سید میرزا رفیع (م ۱۲۷۲ ق) مجتهد و حکیم مشهور، نامش عنوان این خاندان جلیل گشت و این سلسله به آلرفیعی شهرت یافتند؛ اعقاب ذکور وی، سید میرزا یحیی و سید میرزا ابراهیم، همگی از فحول علمای امامیه بودند. ۶٫ سید میرزا ابراهیم (م ۱۳۳۹ ق) مشهور به سید میرزا خلیل از فحول علما، مردی عابد، زاهد و باتقوی بود، اعقاب ذکور وی، سید ابوالحسن رفیعی و سید علیاکبر و سید علی و سید محمدرفیع، مشهور به میرزاآقا هستند، ۷٫ سید ابوالحسن رفیعی (۱۳۰۶-۱۳۹۶ ق) فرزند سید ابراهیم، از اعاظم فقها و فلاسفه شیعه در قرن چهاردهم هجری است. در زمان تصدی او به امامت و تولیت مسجد سلطانی قزوین، از این حکیم متفکر به نام «حاج سید ابوالحسن مجتهد» یاد شده، چنانکه در یکی از اوراق اجاره دکانی مشهود افتاد. لقب «میرزا» مخفف «امیرزاده» است که در دویست سال اخیر بر شاهزادگان و حکام قاجاریه گفته شده و رفته رفته بر منشیان و دانشمندان هم میرزا گفتهاند و بالاخره این لقب بیشتر بر حکما و عرفای اخیر اطلاق گردیده است، از قبیل: میرزا محمدرضا قمشهای، عارف بزرگ، و میرزای جلوه، مدرس مشهور حکمت و فلسفه، و میرزا علیاکبر یزدی و میرزا محمود قمی و میرزا حسن کرمانشاهی و میرزای اشکوری، استاد عرفان و غیره. علاوه بر این که در زمان حیات آن حکیم و فقیه بزرگ، نامبرده را به نام «آیتالله رفیعی و آیتالله قزوینی و حکیم قزوینی و حاج سیدابوالحسن قزوینی و آقامیرزا ابوالحسن قزوینی و سیدابوالحسن رفیعی قزوینی» هم نامیدهاند، لیکن، هیچگاه آن بزرگوار، خویشتن را به شهرت رفیعی در نامه و حاشیه کتاب یا دفتر و مضبطی معرفی نکرده است، در حالی که در زمان زندگانی او، فرزندان محترم و خانوادهاش به شهرت «رفیعی» مشهور بودند. به نظر میرسد شهرت رفیعی از جد ایشان به نام آیتالله میرزا رفیع مأخوذ باشد، و به هر وجه، این حکیم بیمثیل، فرزند حجهالاسلام میرزا خلیل بن میرزا رفیع است و به طوری که مسموع افتاده، بیشتر اجداد پدری ایشان تا حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)، اهل علم و ورع و تقوی بودهاند. نسبت مادری آیتالله حکیم و فقیه بزرگ، آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، به واسطه آیتالله حاج سید علی مجتهد قزوینی به شادروان آیتالله حاج سیدابراهیم، معروف به صاحب ضوابطالاصول و دلائلالاحکام میرسد؛ زیرا مادر این حکیم مفضال، دختر مرحوم سید علی مجتهد، صاحب حاشیهای بر کتاب قوانینالاصول است، و در صفحه اول حاشیه مزبور مرقوم است: «هذه حاشیه شریفه متعلقه بقوانینالاصول، من مصنفات مولانا الجلیل و شیخنا النبیل و صاحب الشرف الاصیل، و السید الرفیع و الحاوی للمناقب المنیع، الجناب السید علی المجتهد القزوینی اعلی الله مقامه و رفع فی الخلد اعلامه» و این حواشی در سال ۱۲۹۷ هجری بر قوانینالاصول پایان یافته است. شادوران سید علی، صاحب حاشیه از شاگردان مبرز و دانشمند مرحوم شیخ انصاری است و مقبره او و آیتالله حاج سید ابراهیم، صاحب ضوابط در صحن بزرگ حضرت اباعبداللهالحسین (علیهالسلام) در کربلا میباشد.
تحصیلات و تدریس شادروان حکیم علیالتحقیق، میرزا ابوالحسن قزوینی از ابتدای عمر و اوان کودکی در قزوین به یاد گرفتن کتب دستوری و بلاغی ادبیات عرب، از صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و غیره پرداخت و از همان دوران صباوت، آثار بلوغ فکری و نبوغ علمی در نامبرده مشهود بوده است. به طوری که در مقدمه کتاب رجعت و معراج ایشان مرقوم است، نامبرده کتب ادبی و بلاغی را در «مدرسه صالحیه» قزوین و در محضر مدرسان فاضل آن زمان به پایان رسانده و آنگاه دوره سطوح علمی و کتب فقهی و اصولی را در نزد استاد خود، حاج ملاعلی طارمی و آیتالله ملاعلیاکبر تاکستانی که تحصیلکرده نجف و مقیم در قزوین بود، فرا گرفته و این ملاعلیاکبر به سیاهدُهْنی تاکستانی معروف بوده است. حکیم علامه رفیعی قزوینی پس از اخذ مقدمات علمی و فراگرفتن کتب سطوح درسی، به منظور ادراک محاضر علمی استادان بزرگ عصر که در آن زمان، همگی در تهران به تدریس کتب عقلی و نقلی اشتغال داشتند و حوزه تهران، یکی از پرفیضترین حوزههای علمی به ویژه علوم عقلی و عرفانی در شمار میآمد، از زادگاه خود، قزوین عازم تهران گردید و در سال ۱۳۳۳ هجری به مجلس درس آیتالله حاج شیخ عبدالنبی نوری (نوّرالله مرقده) راه یافت و با کسب فیض از محضر او، در ضمن از مجلس درس حاج میرزا مسیح طالقانی و آیتالله سیدمحمد تنکابنی و آیتالله آقا شیخ محمدرضا نوری استفاده و تحصیل علوم فقه و اصول کرد، و از آنجا که ذوق فطری و جبلت الهی او متمایل به معارف حقه حقیقی بود و تار و پود وجودش از عشق به علوم عقلی ـ کلام و حکمت و عرفان و ریاضیات ـ در هم بافته شده بود، چنانکه از آثار او نیز مشهود است، حکمت را در نزد حکیم متأله، مرحوم میرزا حسن کرمانشاهی که استاد مشهور این فن بود، فرا گرفت و علاوه بر این استاد، از محضر درس مرحوم حاج فاضل تهرانی شمیرانی و مرحوم میرزا محمود قمی (رضوانالله تعالی علیهم) بهرههایی شایان اهمیت گرفت، و سپس علوم ریاضی را از محضر آقا میرزا ابراهیم زنجانی ساکن و مقیم تهران تحصیل کرد؛ و به طوری که حواشی مرقوم به خط ایشان بر کتاب الاُکَر ثاوذوسیوس حاکی است، بسیاری از حواشی و تقریرات و توضیحات استاد خود را نیز در هامش کتاب چاپسنگی ملکی خود ضبط کرده است؛ و در همان موقع به قرائت شرح چغمینی و تضاریسالارض شیخ بهایی پرداخته، و چنانکه آخرین حاشیه ایشان بر کتاب مزبور حاکی است، قرائت این کتب در مدرسه صدر تهران و در تاریخ سوم ماه محرم ۱۳۳۶ قمری بوده است و چون بر بسیاری از صفحات کتاب یاد شده حاشیه نوشته، به خوبی مشهود است که آن حکیم جامع و فقیه اصولی بارع، مسائل و مطالب این کتب را با دقت و تحقیق تمام در نزد استادان خود قرائت کرده است. باری، استاد علوم هیئت و اسطرلاب و هندسه ایشان هم بنابر نقل مؤلف کتاب گنجینه دانشمندان علاوه بر میرزا ابراهیم زنجانی، مرحوم آقا شیخ علی رشتی هم بوده و از این دو استاد، مجموع علوم ریاضی را فرا گرفته است. آیتالله حکیم متأله قزوینی در سال ۱۳۳۸ از تهران به قزوین مراجعه کرده و پس از یکی دو سال توقف در زادگاه خود، مجدداً به تهران بازگشته و به تدریس کتب فقهی از قبیل شرح لمعه و قوانین و نیز کتب حکمی، نظیر شرح منظومه سبزواری و اشارات بوعلی پرداخته و در این زمان در مدرسه عبداللهخان اقامت داشته است، لیکن چون در همین اوقات، نبوغ خود را در فهم مشکلات علمی آشکار نموده، طلاب مدارس دیگر هم به درس پربرکت او حاضر میشدند، و حدود مدت دو سال در تهران از مدرسان بلامنازع در شمار آمده، تا این که در سال ۱۳۴۰ قمری که حوزه علمیه قم تشکیل گردید، به محضر درس فقیه استاد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی شتافت و از درس فقه و اصول این مؤسس گرانقدر، استفاده شایانی کرد و در ضمن، خود نیز بنابر شیوه مرضیه و سنت دارالعلوم اسلامی، یعنی حوزههای علمی، به تدریس کتاب کفایه آخوند خراسانی و رسائل و مکاسب شیخ انصاری و کتاب اسفار اربعه و شرح منظومه سبزواری پرداخت و در ماه رمضان سال ۱۳۴۴ قمری به امر مؤسس حوزه قم، علامه بارع و فقیه ورع، حاج شیخعبدالکریم (اسکنهالله تعالی فی بحبوحه جنانه) در مسجد بالاسر بر کرسی تدریس نشست و در این موقع در حدود دویست و پنجاه تن از فضلا و طلاب مستعد از محضر درس او استفاده میکردند، و در همین اوقات نیز به تحریر حواشی خود بر کتاب شرح منظومه پرداخته و تعلیقات ایشان بر کتاب رسائل شیخ انصاری هم در همین تاریخ میباشد، و چنان که مؤلف کتاب گنجینه دانشمندان در ترجمه آن حکیم آورده، در سال ۱۳۴۸ قمری با اجازه صریح در اجتهاد و حرمت تقلید ایشان از مراجع دیگر، دروس خارج کفایه و متن اسفار اربعه و کتب فقهی متداول و تفسیر قرآن کریم را تدریس میکرد. آیتالله رفیعی در همین تاریخ، بنابر عللی به زادگاه خود، قزوین مراجعه کرده و تا سال ۱۳۸۰ قمری، یعنی قریب سی و اندی سال، علاوه بر تدریس متون فقهی و حکمی و دروس خارج، به اقامه نماز جماعت در مسجد سلطانی قزوین و عقد و حل امور و مرجعیت عوام و خواص در علوم نقلی و عقلی پرداخت، چنانکه از بعضی اسناد اجاره دکانها و مغازههای مربوط به مسجد مزبور بر میآید، در حفظ درآمد مسجد از طریق اخذ اجاره دکانها و نظارت در هزینه تعمیر و نگهداشت آن کمال امانت و دقت را به کار میبرده است، به طوری که در ذیل این اسناد، مُهر و امضا میکرده و اهتمام شگفتی در نحوه اداره امور آن به خرج میداده است. در این مدت، جماعتی از طلاب علوم عقلی و پژوهندگان حکمت و علوم نقلی شدّ رحال کرده و به سوی قزوین میرفتهاند تا این علوم را در محضر حکیم متأله تحصیل کند، و اسامی بیشتر این محصلان را در فصل مربوط به شاگردان آن حکیم یادآوری کردهام. از سال ۱۳۸۰ قمری، علامه رفیعی قزوینی از قزوین به تهران رحل اقامت میافکند و در جنب مسجد جامع در منزلی محقر و بسیار قدیمی و فرسوده، با کمال زهد و دلکندگی از دنیا سکونت میکند و از این تاریخ تا زمان قبول دعوت حضرت حق و لبیک اجابت گفتن آن، در مسجد مزبور به اقامه جماعت بسیاری از شریف و وضیع و خرد و کلان و پیر و جوان، از مواعظ ساده و در عین حال علمی و عمیق و مکتب ولایی آن حکیم بارع استفاده کردهاند که از جمله آنها، مقداری نیز سهم و نصیب این نویسنده فقیر گردیده است. برخی از شاگردان آن حکیم و فقیه علامه در قزوین و تهران، عبارتاند از: حجج اسلام، آقایان سیدرضی شیرازی و شیخ محییالدین انواری و مرحوم شاهچراغی و حاج آقا مصطفی مسجد جامعی و حکیم دانشمند، مرحوم حاج شیخ محمدعلی ذهبی شیرازی ـ استاد شرح منظومه و الشواهد الربوبیه و شرح فصوصالحکم این نویسنده که از مفاخر علوم عقلی و به ویژه عرفان بود ـ و آقایان کنی و دانشمند محترم آیتالله حسن حسنزاده آملی و آقای شیخ یحیی نوری و شیخ ذبیحالله محلاتی و چندین تن دیگر از فضلای حوزه علمیه و پژوهندگان علوم و معارف اسلامی از بازار، مانند دانشمند محترم، آقای حاج احمد سیاح و برخی از استادان دانشگاه و همکار محترم، آقای ذوالمجد طباطبایی، وکیل دادگستری و استاد بزرگوار و دانشمند عالیمقدار، آقای دکتر سیدحسین نصر. چون ملاک تحریر زندگینامه و خصایص شخصی و علمی این حکیم پرنبوغ را بر مبنای مدارک موجود و بیشتر به خط و قلم خود آن دانشمند سترگ نهادهام، بنابراین، دنباله همین مبحث را با این که به اطاله گراییده است، از اسناد و مدارک موصوف میآورم: این حکیم دانشمند در صفحه ۲۶ و حاشیه مبحث «اشتراک وجود» کتاب شوارق لاهیجی و نیز در صفحه ۱۹ همین کتاب و در حاشیه آن نوشته است که از محضر درس حکیم الهی و استاد محقق بارع، مرحوم میرزا محمود قمی (رضوانالله تعالی علیه) استفادهها کرده و کتاب مزبور را در محضر درس همین استاد خوانده است، اما بدانگونه که از دیگر حواشی او بر کتاب شوارق بر میآید، به نظر میرسد که علامه رفیعی بخشهایی از کتاب یاد شده را در نزد فیلسوف بزرگ، حاج میرزا حسن کرمانشاهی فرا گرفته باشد. زیرا در حاشیه صفحه ۴۷ کتاب شوارق ملکی ایشان به خط خوش آن حکیم بزرگوار، مرقوم است: «کذا سمعت عن استاذنا الحکیم الفیلسوف دام ظله العالی فی بعض تقریراته فی الدرس» و در مورد تعیین این استاد گوید: «و هو مولانا المیرزا حسن الکرمانشاهی مدظله.» بنابراین، شادروان حکیم قزوینی، کتب حکمی و کلامی را در تهران و از محضر استادان بزرگی چون میرزا محمود قمی و میرزا حسن کرمانشاهی و دیگر استادان متدرب و خِرّیت فن حکمت که به ذکر اسامی آنان پرداخته خواهد آمد، فرا گرفته است، چنان که در حاشیه صفحه ۲۶ جلد اول شوارق نوشته است: «کذا افاده استاذنا الحکیم الالهی القمی دامظله» و در صفحه ۱۹ از حاشیه همین کتاب مرقوم داشته: «هکذا افاده استاذنا المحقق، الحکیمی الالهی القمی دام ظله العالی» که مراد، همان میرزا محمود قمی، استاد حکمت و عرفان است. اما مدرسهای که حکیم مفضال و آیتالله المَلِک العلام، رفیعی قزوینی در آن سکونت داشته و به تحصیل مشغول بوده است، معروف به «مدرسه صدر» بوده، چنان که به خود در پشت کتاب شوارق الالهام، جلد اول نوشته است: «قیل و الله دَرّ مَن قال:
مجموعه کون را، به قانون سبق کردیم تصفّح ورقاً بعد ورق حقا که نخواندیم و ندیدیم در او جز ذات حق و شئون ذاتیّه
کتبه العبد المذنب الخاطی به صد تسعر قزوینی الآثم، ابن الخلیل، ابوالحسینی القزوینی، فی دارالخلافه طهران، فی المدرسه المبارکه المعروفه بالصدر، یوم الخمیس شهر رجب المرجب، سنه ۱۳۳۵ هجری». تاریخ اقامت نامبرده در تهران به منظور تحصیل کتب حکمی و کلامی و عرفانی سال ۱۳۳۳ هجری است که به طور مسلم، چند سالی قبل و پس از آن نیز در تهران سکونت داشته است، و از یادداشت دیگری که بر صفحه اول شرح اشارات طبع سنگی ملکی وی مشهود است، معلوم میگردد که نامبرده قسمت حکمت کتاب شرح اشارات خواجه طوسی (قدس الله سره القدوسی) را در همین سال و در محضر درس رئیس حکمای وقت، آقا میرزا حسن کرمانشاهی خوانده است، زیرا به خط خویش نوشته: «شروع به خواندن حکمت این کتاب مستطاب، مسمی به شرح اشارات، در محضر حضرت مستطاب، حکیم بارع متأله، رئیسالحکماء المتألهین، آقای آقا میرزا حسن کرمانشاهی دام ظله العالی، یوم یکشنبه بیست و سوم شهر شوال المکرم، سنه ۱۳۳۵ هجری قمری» و در خاتمه عبارات مرقوم، برای خود، توفیق اتمام آن را خواستار شده و نوشته است: «اللهم وفقنا باتمامه، بمحمد و آله صلوات الله علیه و علیهم، و اناالعبد میرزا ابوالحسن قزوینی» و از همین عبارت دعایی اخیر نیز میتوان فهمید که حکیم و فقیه بزرگ قزوینی به لقب «میرزا» از همان اوان تحصیل علوم عقلی در تهران معروف بوده است. استادان دیگر وی، یکی شادروان، حکیم و ریاضیدان و شاعر با ذوق، ملامحمد ابن معصومعلی هیدجی زنجانی است که او نیز از شاگردان میرزا حسین سبزواری از سرآمدان تلامذه حاج ملاهادی، فیلسوف کبیر میباشد. هیدجی، استاد آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، مدتی هم از حوزه درس میرزای جلوه به تکمیل معارف الهی پرداخته بود و از این رهگذر، دل و دماغی از علوم عقلی و نقلی آکنده داشت و تعلیقات او بر منظومه سبزواری و دیوان اشعارش به فارسی و ترکی معروف است که در مهر ماه سال ۱۳۶۷ شمسی، به نام دانشنامه و دیوان حکیم هیدجی با مقدمه و تصحیح اینجانب غلامحسین رضانژاد «نوشین» چاپ و منتشر شده است. و بالاخره حکیم هیدجی در ربیعالآخر از سال هزار و سیصد و سی و نه هجری قمری در تهران، دعوت حق را لبیک گفت؛ رحمهالله علیه رحمۀ واسعه. حکیم قزوینی در برخی از حواشی خویش بر کتب حکمی و از جمله آنها بر منظومه حکمت سبزواری و در مبحث «غرر فی بداهه الوجود» اعتراض و ایراد حکیم بارع و عارف الهی، حاج فاضل رازی بر «شرحالاسم» بودن تعاریف وجود نقل کرده و نوشته است: «و اعترض علیه بعض المحققین من حکماء العصر ـ دام ظله العالی ـ بأن تعریف الوجود لیس تعریفاً اسمیاً، بل یکون و التعریفاللفظی» و در حاشیه دیگری در جنب همین حاشیه با تعیین علامت روی جمله:«بعض المحققین» مرقوم داشته: «و هو الحکیم العارف الالهی، استاذنا الحاج فاضل الرازی مدظله، و قد افاده فی البحث و انا کتبت فاستمعته منه سلمه الله» و این حاج فاضل رازی از اهالی شمیران و از شاگردان آقا میرزا حسین سبزواری بوده است و اواخر عمر حکیم بینظیر، آقا علی مدرس و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه اصفهانی را نیز درک کرده است و آقا سید ابوالحسن قزوینی کتاب منظومه و شوارق را در محضر او خوانده و خلاصهالحساب شیخ را در نزد مرحوم حاج ملامحمد معصوم هیدجی قرائت کرده و مفتاحالحساب غیاثالدین جمشید کاشانی را هم از محضر آقا میرزا ابراهیم زنجانی فرا گرفته و خود این استاد نیز از شاگردان مرحوم میرزای جلوه و آقا علی مدرس بوده است. باری، حاج فاضل رازی بنابر گفته مرحوم آیتالله آقا میرزا جلال آشتیانی حکیم متتبع، ساکن مدرسه «عبدالله خان» نرسیده به تیمچه حاجبالدوله بوده و در همانجا هم به تدریس منظومه و شوارق اشتغال داشته است. حکیم محقق قزوینی در آخر حاشیه مذکور «غرر فی بداهه الوجود» در مقام نصرت استاد خود، حاج فاضل راضی طهرانی اضافه کرده است: «و لقد أجاد هذا المحقق الاستاذ فیما قال و لامحیص عنه بوجه». اما در خصوص تسلط علامه بارع در ریاضیات و هیئت قدیم، این معنی را میتوان از حاشیه مرحوم علامه رفیعی قزوینی بر مبحث امامت کتاب اسرارالحکم سبزواری، فیلسوف متأله و در توضیح این بیت، منقول از شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید معتزلی به دست آورد:
امام هدی رُدّت له الشّمس جهرهً فَصَلّى اداءً، عصره بعد مغرب
حکیم علامه مرقوم داشته است: «و این ضعیف، مطابق قواعد نجوم، استخراج طالع آن حضرت را نمودم، طالع مبارک ایشان برج اسد است، و برج اسد منسوب به آفتاب میباشد» و نیز در صفحه اول کتاب شرح مطالع که آن را طبق خط و مُهر مخصوص خود در ماه صفر سال ۱۳۳۳ هجری ابتیاع کرده است، مبحثی از مباحث ریاضی را به نقل از اقلیدس از کتاب تحریر آورده و پس از نقل مبحث، نوشته است: «اقول لمّا تقرر سابقاً انه اذا قام خط علی خط، کیف کان حدثت عن جنبیه زاویتان معادلتان لقائمتین، اما محققاً او مقدراً». دیگر از اساتید مرحوم رفیعی قزوینی، چنان که آقای حاج احمد سیاح در مقدمه کتاب رجعت و معراج آن حکم آورده است. آیتالله حاج شیخ ابوالقاسم کبیر قمی است و بالاخره استادان دیگرش. مرحوم حاج شیخ محمدرضا مسجد شاهی اصفهانی و آقا میرزا هاشم اشکوری در عرفان میباشد.
تاریخ سفر حج و برگشتن از مکه بر ظَهر جلد کتاب منظومه سبزواری طبع ناصری خود علامه رفیعی تاریخ رفتن به حج و برگشتن از مکه را چنین یادداشت کرده است: «یوم حرکت ، عصر از قزوین به عزم زیارت مکه معظمه زادها الله شرفاً یکشنبه بیست و یکم شهر شوال هزار و سیصد و چهل و هشت (۱۳۴۸) هجری، دوم برج حمل ۱۳۰۹ شمسی؛ مراجعت از مکه معظمه و ورود به قزوین، عصر یوم سهشنبه دهم شهر صفر من شهور۱۳۴۹ تقریباً چهار ماه طول مسافرت بوده است»، و نیز این تاریخ را یادداشت دیگری به خط آن حکیم و فقیه بزرگ تأیید میکند؛ زیرا بر روی جلد مصحف خریداری شده در مکه و در سفر حج نوشته است: «استهدیت هذا المصحف الشریف به مکه المعظمه زادها الله مجداً و شرفاً بباب السلام، عام الف و ثلاثمائه و ثمانیه و اربعین (۱۳۴۸) من الهجره فی ۱۳ شهر ذی حجهالحرام، بعد اتمام أعمال الحج رزقنی الله و اخوانی لها ثانیاً، بل کل عام» و به نظر میرسد که پس از آمدن از قم و رفتن به حج بیتالله، در قزوین اقامت کرده و به قم برنگشته است.
اخلاق علمی و تدریس و نظریات او درباره فلاسفه و آثار آنان شادروان سیدابوالحسن قزوینی در حوزه علمیه قم از مدرسان طراز اول در شمار بود؛ به طوری که در لطف بیان و دقت در نکات و فروع مباحث علمی و به حدت اندیشه و خوشفهمی و جودت در تقریر مطالب، زبانزد خواص اهل علم محسوب میشد. بدانگونه که از شاگردان وی مسموع افتاده است، در تدریس مباحث اسفار اربعه ملاصدرا چه در حوزه علمیه قم و چه در سنوات تدریس در قزوین، یکی از ممتازترین مدرسان پرنبوغ و از نامبرداران علمای علوم عقلی و نقلی بود. دقت علمی و کثرت مطالعه او در کتب و آثار حکما و متکلمان اسلامی، از هرگونه توصیف و تعریفی بینیاز است. بیشتر براهین عقلی و حکمی مندرج در کتب حکمای بزرگ و به خصوص صدر متألهان جهان، ملاصدرا را، خود با تقریری لطیف و مختصرتر بیان میفرمود. آن حکیم نابغه از ابتهاج علمی خاصی برخوردار بود؛ به طوری که کمتر حکیم یا دانشمندی از معاصران را به لقب حکیم و علامه و القابی از این قبیل میخواند. از حکمای یکصدسال اخیر به حاج ملاهادی سبزواری و حکیم مؤسس، آقا علی مدرس طهرانی احترام ویژهای قایل بود. در فهم مطالب و مباحث کتاب اسفار اربعه ملاصدرا، اگر نه بینظیر که به سختی میتوان در معاصران، همانندی برایش یافت. شهرت او در تدریس کتب علوم عقلی و حکمی به حدی بود که هر شاگردی، یک دوره، محضر درس او را ادراک کرده و نیز دارای قریحه علمی نه چندان وقاد هم باشد، میتوان او را به آسانی فلسفهدان شناخت، چه رسد به شاگردان تیزهوش و دقیق وی. بیشتر مدرسان و علمای صاحبنام و آوازه کنونی، ریزهخواران سفره دانش و خوشهچینان خرمن فضایل آن حکیم بیبدیل میباشند. از شادروان آقا شیخمحمدعلی ذهبی شیرازی معروف به «حکیم» که استاد این بیمقدار در حکمت بود و تمام امور عامه و جواهر و اعراض و الهیات منظومه حکیم سبزواری را در نزد او به طور خصوصی فرا گرفتهام، شنیدم که میگفت مدتی از محضر درس آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی استفاده کرده است. خود این نویسنده به طور سئوال و جواب، مباحثی از کتاب الشواهد الربوبیهۀ فی المناهج السلوکیۀ ملاصدرا، حکیم عدیمالنظیر را از محضر آن علامه بزرگوار فرا گرفتم، لیکن بدبختانه مرض سکته مغزی آن حکیم، مرا از این موهبت بزرگ محروم گردانید. در این اواخر که علیالاصول استاد بیهمتای حکمت اسلامی، به تدریس فقه و اصول اشتغال داشت؛ حوزه درس وی در مسجد جامع تهران، یکی از پربرکتترین و بارآورترین حوزههای علمی در شمار میآمد. این بیبضاعت، چون ابتهاج ایشان را در تدریس فقه و پاسخ به پرسشهای فقهی میدانستم، با چند سئوال فقهی، یکی از مباحث حکمی را میآمیختم تا از پاسخ دادن بدان سئوال فلسفی طفره نروند، و هر گاه ایرادی به نظرم میرسید آن را بیان میکردم، مرا در پرسش و تعلم تشویق و تفقد میکرد. او بر عکس ظواهرش، از بهجت علمی خاصی برخوردار بود و قدر علوم الهی را خیلی خوب میدانست و از تعلیم آن به نااهل، برحسب وصیت بوعلیسینا و تکرار خواجه طوسی خودداری میکرد و آن را به هر کسی تعلیم نمیداد. به خاطر دارم، آنگاه که در بیماری سکته مغزی که او را تقریباً زمینگیر کرده بود، احوال ایشان را پرسیدم، با دو کلمه : «فیالجمله بد نیستم» پاسخ گفت و من قصیدهای را که در تبجیل و بزرگداشت او سروده بودم، برایش قرائت کردم، وقتی بدین ابیات رسیدم:
سلمان روزگارا، پرهیزت بخشید روح، قالب تقوی را بنشین یکی به مسند و فتوی ده کامروز نیست، غیر تو فتوی را
به بنده فرمودند: «چرا هست، دیگران هم هستند» و سپس اضافه نمود: «من شصت و پنج سال عمر خود را در فقه و اصول و حکمت و کلام و عرفان گذراندم و امروز که به خود نگاه میکنم، میبینم که نه مرا فقیه و اصولی میتوان گفت، و نه حکیم و عارف» و یاللعجب از این همه فروتنی و خضوع، و به قول سراینده عرب:
حمیدُ السجایا، کلّما ازداد رفعهً تواضَعَ، حتی قیل ماذا التواضعُ
اما این فقیر از عبارت آن حکیم چنین دریافتم که در قبال نوابغ علمی سلف، از قبیل شیخ طوسی و مفید و میرداماد و ملاصدرا و از این دست دانشمندان و حکما، خود را فقیه و حکیم نمینامید، و نه در برابر معاصران و یا برخی از گذشتگان که بر حواشی و آثار بیشتر آنان اشکالات متعدد بدون پاسخ داشت، چنان که در صفحه ۲۳ کتاب شوارق لاهیجی، مبحث اشتراک وجود بر حاشیه آقا شیخ علی نوری معروف به شیخالشوارق تعلیقه اعتراضآمیزی دارد بدین عبارت: «فلا جدوی لتنییه المحشی سلمهالله تعالی بهذا الکلام» و از این عبارت برمیآید که در موقع نوشتن حواشی خود بر کتاب شوارق، یعنی سال ۱۳۳۵ هجری، مرحوم آقا شیخ علی نوری در حیات بوده است، اگرچه آن دانشمند کلامی در همین سال بدرود زندگی گفته است. علاوه بر این که در برخی از حواشی ملاسلیمان و ملااولیا بر شفای بوعلیسینا، مطالب و توضیحات آنان را مورد طعن و قدح قرار داده و با جمله: «دع عنک» محققان را از تضییع عمر و فرسودن چشم و ذهن در مطالعه آن حواشی تحذیر کرده است، چنان که به معرفی برخی از دانشمندان و متکلمان اسلامی هم پرداخته و در تعریف وی نوشته است: «اعلم ان هذا الکتاب للمولی الامام الهمام، الحبر المحقق العلامه والنحریر المدقق الفهامه، سلطانالحکماء و المتألهین، نصیرالمله والدین محمد بن محمد الطوسی قدس سرّه….» ایشان خوانندگان و پژوهندگان علوم عقلی را نسبت به تحقیق مطالب و مباحث برخی از کتب ترغیب و تحریض فرموده و آنان را به شناخت و مطالعه کتب این دسته از حکما برانگیخته است، چنانکه در پشت کتاب اسرارالحکم سبزواری، حکیم بزرگوار قرن سیزدهم، مرقوم داشته: «انّ قرائه هذا الکتاب و فهمه لمن وفّق له قیام قیامه العقلییّه، و حشره الی الله تعالی و مقرّبی حضرته، تدبر فیما ذکرناه تفهم» و باز در تعلیقه خود بر حواشی کتاب شوارقالالهام که محشی آن نوشته است: «فان قدرته قاصره» حکیم بارع قزوینی بر این حاشیه قدحآمیز، به طعن علمی نوشته است: «کالمحشی نفسه، کما یظهر بعد التأمل فی حواشیه» و بدین بیان، تکلیف خواننده را نسبت به محشی کتاب مزبور روشن کرده است، چنان که در «مبحث وجود» اسفار ملکی خود، صفحه هفتم در مورد حواشی خطّی یکی از شاگردان میرزای جلوه به نام «سلطانالفلاسفه» بر امور عامّه مینویسد: «و ارجاع کلامهای فی علمالاسفل کما فی بعض الحواشی مع انّه باطل فی نفسه لایلائمه عبارات الکتاب، کما لایخفی علی المتأمّل فی دقایق العباره. فافهم، میرزا ابوالحسن قزوینی». و بالاخره در صفحه ۱۳ جلد اول اسفار خود نوشته است: «فافهم ذلک و دع عنک ما قد یوجد فی بعض حواشی الکتاب فانّه غفله و ذهولٌ عن فهم المراد» و منظور آن حکیم از جمله: «فی بعض حواشی الکتاب» حاشیهای است که یکی از شاگردان میرزای جلوه، شخصاً و یا به نقل از استاد خود، مرقوم داشته و به محمد حسین سلطانالحکماء مرسوم بوده است. حکیم قزوینی حدود مدت شصت سال از عمر افتخارآمیز خود را به مطالعه کتب کلام و حکمت و دیگر آثار علوم عقلی گذرانده و چنان رنج تحقیق و سعی تدقیق را بر خود هموار داشته که انسان را متحیر میدارد. چنان که حتی در تصحیح حواشی کتب بدخط و مغلوط هم، بر انگیزه پژوهش کامل علمی، کوششی زایدالوصف کرده است و نمونه آن را میتوان در حاشیه صفحه دهم کتاب اسرارالآیات چاپسنگی، راجع به حواشی ملاعلی نوری نگریست، که این حکیم تحریر از باب تعریض به تصحیح عبارات مغلوط و ناخوانای آن پرداخته و نوشته است: «رحم الله الطّابع، قد اتعینا فی تصحیح الحاشیه». در حاشیه صفحه بیست اسفار اربعه چاپسنگی متعلق به خود، درباره صدر اعاظم حکمای متأله، ملاصدرا، فیلسوف نابغه اسلامی میفرماید: «فی مطاوی هذا التّحقیق لطائف و اسرار شریفه، فاغتنمها و اصرف نقد العمر فی تحصیلها و استکشافها حّی تعرف عظمه هذا الرّجل العظیم فی الدّوره الاسلامیّه، شکرالله سعیه و رفع قدره». حکیم محقق آقا میرزا ابوالحسن قزوینی در تکریم و تبجیل شاگرد علّامه و داماد ملاصدرا، مرحوم ملاعبدالرزّاق لاهیجی متخصص و ملقب به «فیّاض» که در شاعری نیز همانند حکمت و کلام و معارف الهی دارای یدی طوْلى و تسلطی اعجابانگیز بوده، با تعرفه کتاب گوهر مراد او که یک دوره حکمت اسلامی منقّح به فارسی میباشد، در آخر کتاب یادشده طبع سنگی ملکی خود نوشته است: «کتاب مستطاب گوهر راد که مؤلف آن مرحوم حکیم کامل مولانا عبدالرّزاق لاهیجی قدّس سرّه العزیز است، بسیار کتاب مرغوب و مطبوع است و در تحقیق مسائل دینیّه و معارف الهیه وحید و فرید است، تحریراً فی ۲۴ شهر رمضان سنه ۱۳۵۰». در زیر حاشیه مرقوم نیز از محدّث والاقدر و حکیم عارف کاشانی ملامحسن فیض که او نیز داماد دیگرش بوده و از جانب ملاصدرا مقلب به «فیض» گردیده است، بدینگونه یاد کرده : «و کان رحمهالله حکیماً بارعاً یحذو حذو المشّائین، لکنّه جیّد الفهم و الذّوق، و کان متخلّصاً بالفیّاض؛کما انّ معاصره الجلیل الحکیمالعارف، مولانا محسن الکاشی و کان متخلصاً بالفیض و کان تلمّذهما عند مولانا الحکیم الفیلسوف الالهی، صدرالدّین محمد بن ابراهیم الشّیرازی، صاحب الاسفار رحمه الله». باز هم در آغاز کتاب گوهر مراد به معرفی ملاعبدالرزاق لاهیجی پرداخته و او را از متبحرین در علم حکمت و کلام دانسته و به دو مورد از اقوال او، یعنی نفی حرکت در جوهر و اعتباری بودن وجود و اصالت و مجعولیّت ماهیّت اشاره کرده و عقاید او را مخالف با نظریه استاد وی صدرالمتألهین دانسته است و مینویسد: «ولی عجب است که در غالب مسائل مخالف استاد خود رأی میدهد» سپس در آخر این نوشته مرقوم داشته است: «تحریر گردید فی دارالخلافه طهران، یوم پنجشنبه شهر ذیقعده ۱۳۳۵». به طوری که از دو تاریخ مرقوم در سنوات ۱۳۵۰ و ۱۳۳۵ مشهود است، به نظر میرسد که حکیم محقق آقا میرزا ابوالحسن قزوینی به طور مداوم و به نحو استمرار بدین کتاب و سایر کتب حکمی و فلسفی دیگر خود مراجعه میکرده، و جای جای آنها را، چه بر متن و چه بر حاشیه، تعلیقه و حواشی مفید و مختصری مینوشته است؛ چنانکه بر حاشیه خود بر صفحه هفتم کتاب شرح مطالعه چاپسنگی سال ۱۳۱۵ هجری، پس از مدتی مرور و مطالعه مجدد نوشته است: «هذا، حررته فی سالف الزّمان، و الآن اقول فیه تأمّل، اذا لیس مراد الشّارح العلاّمه بهذا الکلام…». در مورد تدریس کتابهای حکمی و فلسفی به شاگردانش در برخی از کتب خود به ذکر تاریخ شروع به تدریس آنها مبادرت کرده است؛ چنان که در صفحه اول الشواهد الربوبیه طبع سنگی ملکی خود نوشته است: «و قد شرعت فی تدریسه یوم الخمیس من العشر الثالث من شهر ذی حجّه من سنه الخمس و خمسین و ثلاثمائه بعد الالف». اما در خصوص کیفیت روحی و فکری آن حکیم بارع باید دانست که بسیاری از حواشی خود بر مباحث و مسائل حکمی و فلسفی را بر انگیزه حدس صائب و خاطر ملکی و الهامات غیبی و استمداد از نفوس زکیه ائمّه طاهرین (صلوات الله علیهم اجمعین) مرقوم داشته؛ چنان که بر پشت صفحه اول جلد دوم اسفار طبع قدیم خود، تحت عنوان «فائده علویّه» نوشته است: «اعلم یا اخ الحقیقه انّی قد اشکل الأمر علیّ فی أنّ اللذه هی عین ادراک الملائم اوامر آخر مرتّب علیه، إلی ان کنت اطالع مبحث اللذه و الالم من هذا الکتاب المستطاب… ولکن رأیت للنفس اضطراباً و وسوسه فی الاذعان به، فتوجهت توجهاً جبلیاً الی مولای و امامی، سیّد الکماء الراسخین و امیر الأولیاء الموحدین، امیرالمؤمنین افاض الله علی روح المقدس الاقدس روائح تسلیماته و تحیّاته ، و تضرّعتُ الی جنابه تضرّعاً قلبیاً سرّیاً، فو الله العلیّ الحکیم استشرق قلبی فی الساعه و استنار روحی و صرتُ راسخاً فیما افاده صدرالمتألهین، رفع الله درجته و قدره و اُلهمت بهذه الکلمه الجامعه و هی أن اللذه…» و آنگاه بعد از سطری چند در همین مبحث اضافه میکند: «انّ حصول الرّسوخ و الیقین فی لغوامض الالهیه لیس بمجرّد النّپر الفکریّ البحثی، بل تحتاج الی توجه الهی من المبادی العالیه و مخازن الحکم، کما یکرّره هذا الحکیم البارع الشامخ». سپس به آوردن تاریخ این نکته الهامی پرداخته و نوشته است: «و کان ذلک لیله الاربعاء قریباً من طلوع الفجر، سادس شهر محرم الحرام سنه ۱۳۴۰».
شاگردان قدیم و جدید آن استاد حکیم محقق، آقا میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی (حشره الله تعالی مع المقرّبین) شاگردان دانشمند و مبرّزی تربیت کرد و از این حیث، یکی از پرتوفیقترین مدرّسان عصر حاضر در شمار بود. همه آنان که محضر درس و مجلس علمی او را چه خصوصی و چه عمومی ادراک کردهاند، به اتفاق در یک حقیقت، همزبان و همفکر و هم عقیدهاند و آن حقیقت عبارت از دقت نظر و وسعت محفوظات و لطافت در بیان و جزالت در تقریر و نیل به مرام و عمق مباحث حکمی و فلسفی و فقهی و اصولی است که نه تنها در معاصران، بلکه در بسیاری از متأخّران، همانندی نداشت. دانشمندی که زبانش به گاه بیان مصطلحات حکمی و علمی به نحو حیرتآمیزی، روشنگر حقایق و مبیّن دقایق و مبتکر براهین و مبدع ادّله نوینی بود، به گاه سخنوری برای عامه مردم و در منبر و مجالس نیز از همین خصیصه ذاتی بهرههایی فراوان داشت. نامبرده در زمان مرجع تقلید شیعیان جهان، مرحوم آیتالله بروجردی (رضوانالله علیه) برای بار دوم به شهر قم مشرف گردید و فضلای طلاب و شواخص حوزه علمیه، پروانهوار به سفارش مرجع تقلید یاد شده، برگرداگرد شمع وجودش به پرواز در آمده و از محضر پرفیض و برکت ایشان استفاده میکردند. مرحوم بروجردی فرموده بود: «مرد بزرگی بدین شهر وارد شده، بر فضلا لازم است که از ایشان استفاده کنند، اما دریغ که مدت این افادات علمی، بیش از دو ماه نبود و به مناسبتهایی، شهر قم را ترک گفته و برای برگشتن به قزوین به تهران آمدند، ولی فضلای تهران از رفتن آن علامه بیبدیل به قزوین جلوگیری کرده و خواستار اقامت ایشان در تهران گردیدند و با قبول این امر، آن دانشمند بزرگ اسلامی تا آخر عمر در تهران اقامت فرموده و درس فقه و اصول عمومی خود را در مسجد جامع واقع در بازار تهران دایر نمود و برای فضلا نیز به تدریس دروس حکمی و فلسفی پرداخت، و در ابتدای ورود به تهران، هفتهای دو مجلس در شبهای دوشنبه و جمعه، دروسی عمومی به صورت منبر رفتن داشت و سپس به سبب کسالت مزاجی، تنها شبهای جمعه به منبر میرفت و به بحث و تشریح و توضیح اعتقادات اسلامی و به ویژه مبحث معاد و ولایت و امامت و معراج و از این قبیل معارف مبادرت میکرد. شاگردان دوره اول تدریس ایشان در قم، چنان که از برخی اشخاص مورد اطمینان مسموع افتاده است، عبارتند از آقایان: حجهالاسلام حاج میرزا محمد ثقفی تهرانی و آقا میرزا حسین نوری و آقا سیدمحمد رضایی که در علوم اهل بیت، خود از معارف اعلام و مشاهیر فخام و از نوابغ روزگار ما میباشد. آقای شیخ محمد شریف رازی در جلد چهارم تألیف رجالی خود موسوم به گنجینه دانشمندان و در ترجمه حاج میرزا محمد ثقفی نوشته است: «در سنه ۱۳۴۱ هجری برای تکمیل مدارج علم به بلده مقدسه قم هجرت نموده و قریب هفت سال در آن شهر اقامت داشته و در این مدت، یک دوره معقول را در نزد سید الحکماء و المجتهدین آقای حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی (دامت افاداته) فرا گرفته، و جنابش تصدیق کمال ایشان را در علوم عقلیه و نقلیه نموده است». آقای حاج میرزا محمد ثقفی بر تقریرات شرح منظومه علامه نحریر حاج سیدابوالحسن قزوینی، دارای حواشی میباشد. شادروان مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی مطهری که بهحق در فهم مسائل مشکل فلسفه، دارای ذهنی جوّال و استعدادی شگرف بود، در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام از قول استاد خود گوید: «استاد بزرگ ما، آیتالله خمینی (مدّظلّه) که شرح منظومه و قسمتی از اسفار را نزد او خواندهاند، وی را بالخصوص از نظر حسن تقریر و بیان میستودند» آن مرحوم در مقدمه این نقل قول مینویسد: «آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، از مشاهیر و معاریف اساتید در نیمقرن اخیر بود؛ و جامعالمعقول و المنقول بود». آقای شریف رازی در جلد پنجم کتاب گنجینه دانشمندان در ترجمه احوال «ابواحمد الموسوی المصطفوی» که مراد، آیتالله العظمی حاجآقاروحالله خمینی (رضوانالله تعالی علیه) است، نوشته: «… و حکمت و فلسفه و عرفان را از مرحوم آیتالله میرزا محمدعلی شاهآبادی و آیتالله العظمی حاج سیدابوالحسن رفیعی قزوینی آموخته». مرحوم حجهالاسلام آقا سید محسن رفیعی (قدس سره) فرزند آن حکیم والامقام برای این نویسنده از پدرش نقل کرد که آیتالله، حضرت والد چند بار فرمودند: در سالهای دوره اول اقامتم در قم مقدسه، مرحوم آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، شبها محرمانه به حجره من در مدرسه فیضیه میآمد و مبحث «علت و معلول» اسفار اربعه ملاصدرا را در نزد من قرائت میکرد، و نویسنده این سطور نیز همین حکایت را از برخی افاضل و مدرسان حوزه علمیّه قم به کرّات شنیدهام. شاگردان نزدیک آن حکیم و فیلسوف متفکر جهان تشیّع عبارتاند از: دانشمند متبحّر و حکیم متتبع، مرحوم آقا سیدجلالالدین آشتیانی و حجهالاسلام و المسلمین آقاسیدرضی شیرازی که بسیاری از تقریرات آن استاد حکیم و علامه را ضبط کرده و آیتالله قزوینی نیز اجازه جامعی برای ایشان در علوم عقلی و نقلی نوشته، و دیگر از شاگردان نزدیک او، حجهالاسلام آقای محمدرضا ربّانی تربتی میباشد که از آن حکیم، دارای اجازهای در علوم عقلی است، و دیگر، حجهالسلام آقا شیخ محمدحسین اویسی قزوینی میباشد که خود از مدرسان علوم عقلی است. شاگرد دیگری از نزدیکان آن مرحوم که به وکالت دادگستری اشتغال داشت، همکارم شادروان میرزا ابوالقاسم خرمشاهی است و برخی دیگر از شاگردان دانشمند آن حکیم عبارتاند از: حجهالسلام آقا سید محمدرضا کشفی، نویسنده کنکاش عقل نظری و آیات و حجج اسلام، آقایان محمدرضا مهدوی کنی و برادر ایشان، مهدی باقری کنی و بالاخره آیتالله آقای حسن حسنزاده آملی، مدرس دانشمند حوزه علمیه قم و آیتالله سیدحسن سعادت مصطفوی است و یکی دیگر از آنان، آقای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی است، و کسانی دیگر که کم و بیش از محضر درس آن حکیم علامه استفاده کردهاند، عبارتند از آقایان: ۱٫ مرحوم سیدعلی شاهچراغی ۲٫ محییالدین انواری ۳٫ حجهالسلام شادروان سیدابوالقاسم حاج سیدجوادی ۴٫ آقای سیداحمد عماد حاج سیدجوادی ۵٫ حجهالسلام میرزا یحیی نوری ۶٫ آقا سید ابوتراب ابوترابی قزوینی و دانشمند محترم، حجهالسلام سید عباس که از تلامذه نزدیک آن علامه بوده است ۷٫ آیتالله آقای محمد امامی کاشانی ۸٫ حجهالسلام شیخ محمدتقی شریعتمداری ۹٫ آقای نجمالدین اعتمادزاده ۱۰٫ آقای نظامالدین الهی قمشهای ۱۱٫ شادروان آقای میرزا احمد تألهی، پدر همسر مرحوم حجهالسلام آقا سید محسن رفیعی ۱۲٫ استاد دانشمند، آقای دکتر سیدحسین نصر ۱۳٫ مرحوم حاج سید محمدمهدی تقوی ۱۴٫ آقا شیخ هادی سلیمانی و بالاخره فرزند دانشمند آن حکیم، مرحم حجهالاسلام والمسلمین آقا سید محسن رفیعی و خود این نویسنده ناچیز که سالهای متمادی، حضوراً و گاهی به وسیله تلفن از آن استاد نحریر استفاده میکردم. همچنین بسیاری از فقها و صاحبنظران معاصر و برخی از اکابر و مراجع علمی نیز از شاگردان آن حکیم عالیقدر میباشند.
اجازات علامه رفیعی قزوینی مرحم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع تقلید شیعیان جهان، اجازهای با کسب نظر از مرحم آیتالله حائری یزدی برای آقا میرزا ابوالحسن قزوینی فرستادند و به علاوه، مرحوم حاج شیخ محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی به نامبرده، اجازه اجتهاد و روایت داده بودند. شادروان علامه رفیعی، حکیم پرمایه و محقق علیالتحقیق، دارای رسایل و مقالات بسیاری است که همگی از اوصاف ایجاز در لفظ و تراکم در معنی و مضمون، برخوردار میباشد. آن حکیم علامه، به مصداق: «مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید» بر اثر تحصیلات لازم و زحمات طاقتفرسای علمی و سعی عاشقانه در کسب علوم عقلی و نقلی به مرتبه اجتهاد مطلق رسیده و بالفعل دارای ملکه قدسیّه استنباط فروع از اصول گردیده بود، و داشتن اجازه از مراجع دیگر و یا نداشتن آن تأثیری در مقام و مرتبه نامبرده نداشت، و بلکه در حقیقت بیشتر از شاگردان آن علامه، خود دارای مرتبهای از اجتهاد بودند، چه رسد بدان نابغه نحریر و دانشمند خِرّیت که با نیل به مراتب عالیه اجتهاد در تسلط و تبحّر و اقتدار علمی ایشان کمترین تأملی جایز نیست، و علیالاصول باید این حقیقت را متذکر شد که اخذ اجازه اجتهاد از مراجع عصر، نه تنها چیزی بدان فقیه و حکیم یگانه نمیافزود، بلکه دون رتبت علمی او مینمود، زیرا بیشتر علمایی که از تتلمذ محضر او بینیاز نبودند، کم و بیش اجازاتی از مراجع عصر خود داشتند، و به همین مناسبت فرستادن این اجازات برای ایشان، به بهجت و انبساط خاطرش میافزود و بدین لحاظ نیز خلاف برخی از مراجع علمی، به ضبط و حفظ آنها نپرداخت، تا دستخوش نسیان و فقدان گردیدند و امروزه اثری از آنها در ماترک و مسودّات و کتب و اشیای شخصی دیگر آن حکیم بزرگوار مشهود نیفتاده است. یکی از علائم و آثار رشد کامل فکری و بلوغ عقلی حکیم علامه آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، این بود که با وجود کتب درسی مهمی چونان منظومه منطق و حکمت فیلسوف بارع حاج ملاهادی سبزواری و کتابهای تحقیقی حکمی همانند اسفار اربعه صدرالمتألهین شیرازی و کتب کلامی نظیر شرح حکمۀالاشراق قطبالدین شیرازی و قبسات میرداماد و دیگر آثار ملاصدرا چون مبدأ و معاد و الشواهد الرّبوبیه و مشاعر و عرشیه و مواریث ارزشمند متأخران اسلامی پس از صدرالمتألهین مانند بدایعالحکم آقا علی زنوزی طهرانی و دیگران، با کمال انصاف و دیانت علمی هرگز حاضر به تحریر و تدوین کتابی مستقل در کلیه مسائل اصول و فروع حکمت متعالیه نگردید، و این ویژگی و خصوصیت، ما به الامتیاز آن علامه بیمثیل است نسبت به برخی از معاصران و حتی متقدّمانش. حق این است که با بودن کتابی نظیر اسفار اربعه، بنابه ضربالمثل: «وکل صید فی جوف الفراء» اگر کسی دارای اهتمامی برتر از همت ملاصدرا و سبزواری و آقا علی مدرّس غیره نیست، هرگز نفس خود را به رذیلت داعیهای از این دست نیالاید، و جز حاشیه و تعلیقه مفید و لازم، آن هم به نحو موجز و مختصر، چیزی به نام تألیف و تصنیف بر این کتب نیفزاید، تا هم عِرض خود نبرد و هم بر پژوهندگان آینده زحمت انتخاب کتاب درسی را نیفزاید. هنوز هم حکیم و عارف و دانشمند کلامی و محققی پدید نیامده است تا بتواند در جمع کلیه مشارب حکمی و مسالک عقلی و گزینههای فکری، دست به تألیفی نه بالاتر که همانند شرح منظومه منطق و حکمت فیلسوف کبیر حاج ملاهادی سبزواری بزند و یا به تصنیفی جامع و کاملتر از کتاب اسفار اربعه ملاصدرا توفیق یابد. گویی شاعر تازیزبان هم در این معنی سروده است:
إذا عُد المکارمُ کُنتَ مِنها بمنزلهِ الجبالِ مِنَ الوَهاد فإنْ ذکر الاکارمُ کنتَ نارا مُضَرَّمهً، فکانوا کالرّماد
بنابر همین انگیزه بود که دانشمندی بلندمرتبه و حکیمی دانادل و پرنبوغ و منصف، همانند آقا میرزا ابوالحسن قزوینی در طول مدت عمر نسبتاً طولانی و پربرکت خود، هرگز سودای تألیف و تصنیفی از این دست را در سویدای دل و دماغ نپروراند و کلیه نظریات فلسفی و حکمی خویش را به صورت حاشیه و تعلیقه بر حواشی متون کتب عقلی، آن هم خیلی مختصر و موجز با خطی خوش و عباراتی سهلالتناول بر جای گذاشت، و حقاً چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار، و به قول حکیم نظامی گنجوی:
لاف از سخن چو دُر توان زد آن خشت بود، که پُر توان زد
بیشتر حواشی آیتالله رفیعی قزوینی بر کتبی چون منظومه و اسفار و شوارق و حکمهالاشراق و شفا و اشارات و مشاعر و عرشیه و گوهر مراد لاهیجی و اسرارالحکم و شرحالأسماء سبزواری و مفاتیحالغیب و اسرار الآیات ملاصدرا و مقدمه فصوصالحکم قیصری و شرح اصول کافی و قبسات، از چند سطر و یا حداکثر از صفحه و نیمی تجاوز نمیکند، لیکن این تعلیقات و حواشی در عین وجازت، دارای عمق و دقت نظر و لطافت بیهمانندی است، و به قول لسانالغیب شیرازی:
بیا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار
علاوه بر حواشی علمی و تعلیقات حکمی که علامه قزوینی بر کتب فلسفی و کلامی و عقلی نوشته است، آن حکیم و فقیه اهل بیت و دانشمند نامی را در حدود بیست رساله و مقاله و کتاب در پیرامون مسائل کلامی و حکمی و عقلی و فلسفی است که معارف اسلامی را در این کتب، مورد بررسی و عنایت تامّی قرار داده و به شیوه خاصّی بر اساس علوم عقلی و نقلی، به توضیح و اثبات عقاید حقّه و قواعد محکمه تشیع و معارف اهل بیت عصمت (علیهمالسلام) پرداخته است. ۱٫ شرح دعای سحر ۲٫ رساله معراج ۳٫ رساله در رجعت ۴٫ مقاله اسفار اربعه ۵٫ مقاله در بیان قوه مولده ۶٫ مقاله در تخلیه و تجلیه و تحلیه ۷٫ مقاله در حرکت جوهریه ۸٫ مقاله در اتحاد عاقل و معقول (به فارسی) ۹٫ مقاله دیگر در اتحاد عاقل و معقول (به عربی) ۱۰٫ رساله در وحدت وجود ۱۱٫ رساله در حقیقت عقل ۱۲٫ مقاله در حدوث دهری ۱۳٫ مقاله در شب قدر ۱۴٫ سخن در معاد ۱۵٫ مقاله در وجود رابطی ۱۶٫ مقاله در تفسیری بر دو آیه از سوره یونس ۱۷٫ مقاله در تشریح اجزای حملیه و اجزای حدیه ۱۸٫ مقاله در قضایای ضروریّه ازلیّه ۱۹٫ مقاله در اراده و مشیّت ۲۰٫ مقاله در مسح رأس و وضوء از حیث عقلی. همچنین آن حکیم بیدلیل در نظر داشته است تألیفی جامع در باره تحقیقات حکمی و تأسیسات قواعد عقلی مخصوص به صدرالمتألهین شیرازی (قدسالله سره) در نگارش آرد، لیکن توفیق، رفیق او نشده و این مهم برآورده نگردیده است؛ چنان که در صفحه اول کتاب اسرار الآیات طبع سنگی ملکی خود نوشته است: «و فی نیتی إن ساعدتی التوفیق الالهی، أن اؤلّف کتاباً وجیزاً و اورد فیه ما اختص تحقیقه و تأسیسه فیالمعارف الحکمیه، بصدرالحکماء و المتألهین عظمالله قدره و احقق ما افاده غایه التحقیق و أوضحه نهایه التوضیح، لیکون قره عینٍ للاولیاء المحبین، و شهاباً راصداً للاعداء و المنافقین، و اسمّیه..» شادروان علامه و فقیه جامعالشرایط و مجتهد بارع قزوینی را غیر از آثار و حواشی و رسائل حکمی و کلامی و فلسفی، آثاری در زمینههای فقه استدلالی است که بدانگونه که شخصاً در یکی از منابر خود اظهار داشته، عبارتنداز: ۱٫ کتاب صلوه از اول تا آخر ۲٫ کتاب خمس استدلالی از اول تا آخر ۳٫ کتاب حج از اول تا آخر به طور مفصّل ۴٫ کتاب میراث ۵٫ کتاب نکاح ۶٫ کتاب طلاق ۷٫ در قاعده لاضرر ۸٫ کتاب مکاسب و بیع و تجارت که هیچ یک چاپ و منتشر نشده است ۹٫ کتابی در حول عقائد امامیه در ردّ کتاب سنی کویتی به نام «جبّانی» که او در ردّ شیعه نوشته و چاپ شده است ۱۰٫ توضیح المسائل یا حواشی بر رساله عملیه مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی ۱۱٫ کتاب هدایهالانام در رساله عملیّه، که هر دو کتاب اخیر به چاپ رسیده است. ۱۲٫ حواشی بر کتاب عروهالوثقی مرحوم سید کاظم یزدی از اول تا کتاب خمس ۱۳٫ رساله شریفه مناسک حج که فتاوی مرحوم شیخ انصاری (رضوانالله علیه) را تحشیه کرده و در مقدمه آن مرقوم داشته: «عمل به این رساله شریفه مناسک حج، با ملاحظه فتاوی و حواشی احقر جایز و مجزی است، الاحقر ابوالحسن الحسینی القزوینی ۱۴٫ تقریرات درس اصول عقاید ۱۵٫ اسرار حج از تقریرات درس آن فقید سعید در شبهای جمعه ۱۶٫ حواشی بر جلدین کفایهالاصول علاّمه آخوند خراسانی، ۱۷٫ تعلیقات بر رسائل شیخ، ۱۸٫ حاشیه بر وسیلهالنجاه مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و غیره.
اختصاصات فکری و استقلال فلسفی شأن حکیم، استقلال رأی و استدلال در مباحث و نظریّات و محکم کردن مبانی اندیشه و متقن نمودن بنای فکری و عقیدتی و نقل و تقلید را در ذهن و نفس فیلسوف راهی نیست؛ بنابراین، عظمت روح و تعالی تفکّر عقلی در شواهق معانی و مضایق کلام، از مختصّات هر حکیم و متکلّم و هر دانشمند و محقّقی است. آیتالله علاّمه رفیعی، کلیه متون عقلی و فلسفی و حکمی و کلامی و عرفانی را با دقّتی زیدالوصف سطراً بعد سطر و ورقاً بعد ورق، متناً و حاشیهً، اوّلاً و آخراً، آن هم در کمال تدقیق و غایت تأمّل و تحقیق مطالعه کرده و به تار و پود و جزء و کلّ و نصّ و ظهور و ظاهر و باطن مباحث و مطالب و مسائل حکمی و کلامی نایل گردیده بود. خواننده گرامی، اگر توفیقت رفیق باشد و به عین کتب ملکی آن دانشمند یگانه دسترسی یابی و با صبر و حوصله وافر به تحقیق و تأمّل و تدقیق در حواشی و تعلیقات آن شادروان (اعلیالله مقامه الشّریف) بپردازی، آنگاه این سخن حقیر را به سمع رضا و به گوش جان میشنوی که هیچ یک از معاصران و برخی از متأخّران نیز هرگز زحمت این همه دقّت نظر و مطالعه و تفکّر در علوم عقلی را آن هم در آن حواشی بسیار ریز و پر نقش و نگار و گاهی بدخطّ و ناخوانا بر خویش هموار نکردهاند، و بنا به ضربالمثل معروف: رخش باید تا تن رستم کشد. شگفت این که ایشان برخی از کتب علوم فلسفی که در حیات آن حکیم به طبع نرسیده بود و یا پس از طبع در ایران یافت نمیگردید، نسخه خطی آن را پیدا کرده و یا از کسی به امانت گرفته و از روی آن دستنویسی نموده است، و این کار، تنها از عاشق علم و معارف الّهی سر میزند و نه از هیچ کس دیگر، چنان که کتاب شرح هیاکل النّور موسوم به شواکل الحور تألیف علاّمه جلالالدین دوانی را از کسی به امانت گرفته و از روی آن به دستنویس، نسخهای فراهم کرده است، و پس از مطالعه، حواشی قابل توجّهی بدان نوشته است. آقا میرزا ابوالحسن قزوینی در هیچ مسألهای از مسائل فکری و عقیدتی، مقلّد حکمای سلف و گوش بر کلام متأخّران نبوده و در هر مبحث و زمینهای از اعتقادیّات و فروع مسائل فلسفی، به نحوی مبدعانه و مبتکرانه دست به تتبّع و تحقیق زده و از عظمت اندیشه و بکارت معانی و بطون موضوعات حکمی پرده برداشته و در خلوتسرای فلاسفه و حکما و عرفا راه یافته و محرم حریم و پردهدار سراپرده آنان شده است. مجموعه تعلیقات و حواشی ایشان از حیث محتوا، یا مبنی بر تأیید و توضیح لفظ و عبارات حکما و متکلّمان و فلاسفه است، و یا مبنی به ردّ و اعتراض و انکار، و به هر صورت، هرگز خالی از دلیل و برهان نمیباشد. اینک به نقل و تحقیق در نظریّات حکمی و علمی و عقلی این حکیم دانادل پرداخته میآید و به قدر وسع و حوصله این مقدمه، به ذکر عقاید فلسفی و اعتقادی این نِحریر کبیر مبادرت میشود:
۱٫ مسئله اتّحاد عاقل و معقول از پیش باید دانست که شیخ رئیس، ابوعلی ابنسینا، مسئله اتّحاد عاقل و معقول را به باد انکار گرفته و عقیده بدان را مورد سخریّه قرار داده است، چنان که به سخن «فرفوریوس» حکیم صوری که پیرو مکتب مشّاء بود، در فصل دهم از نمط هفتم کتاب خود موسوم به الاشارات و التّنبیهات خرده گرفته، فرماید: «کان لهم رجل یُعرف بفرفوریوس عمل فی العقل و المعقولات کتاباً یثنی علیه المشّائون، و هو حشف کلّه» یعنی: در قائلان به اتّحاد عقل و عاقل و معقول، شخصی بود به نام فرفوریوس، و او در عقل و معقولات کتابی پرداخت که حکمای مشّاء بر او ستایش کردند و حال اینکه کتاب مزبور همانند پستترین خرمای خشک و فاسد، حشف و بیمایه بود. آنگاه به دنبال این عبارت فرماید: پیروان مشّاء به نفس خود آگاهند که چیزی از آن را نمیفهمند و نیز خود فرفوریوس هم از آنچه نوشته چیزی نمیفهمید، و در زمان او یکی از حکما بر کتاب فرفوریوس خردهگیری کرده و به نقض نظریّات او پرداخت، لیکن فرفوریوس با شخص خردهگیر در مقام معارضه و دفع ایراد برآمد و سخنانی در توجیه نظرّیه ابداعی خود گفت که از سخنان نخستین وی بیپایهتر بود. ولی همزمان با بوعلی، ابوریحان بیرونی در کتاب فی تحقیق ماللهند با جمله: «و یتّحد العاقل و العقل و المعقول و یصیر واحداً» به تأیید فرفوریس پرداخته است. از عرفای بزرگ، شیخ کبیر صدرالدّین قونوی در کتاب نُصُوص به اتّحاد علم و عالم و معلوم توجه داشته و سنایی و مولانا نیز در جهت تأیید آن اشعاری سرودهاند، تا نوبت به صدر حکمای جهان ملاّصدرا میرسد و نامبرده در کتاب اسفار اربعه و کتاب مشاعر به آوردن براهین و به ویژه از طریق برهان تضایف و تکافو دو امر متضایف در قوّه و فعل به اثبات اتّحاد عاقل و معقول پرداخت؛ سپس فیلسوف کبیر حکیم سبزواری در دو مورد از کتاب شرح منظومه، یکی در مبحث وجود ذهنی و دیگری در مبحث علم حق تعالی به ذات خود با قبول اتّحاد این دو، برهان تضایف را دلیل بر اتّحاد این دو ندانست، زیرا معتقد بود که تکافؤ در آن مرتبه که از احکام تضایف است، زیادتر از تحقّق یکی از دو امر متضایف با حضور دیگری را اقتضا نمیکند، اگرچه این معیّت دو امر متضایف به نحو مقارنت بوده و تقدّم و تأخّری هم در دو امر مزبور نباشد و به هر وجه تکافؤ تنها معیّت این دو امر را اثبات میکند و نه اتّحاد آنها را، چنانکه فرماید: «والتّکافؤ لایستدعی إلاّ ثبوت المعیّه فی المرتبه بین طرفی کلّ منهما، لا اتّحادهما وجوداً و حیثیهً، وإلاّ اجتمع المتقابلان فی موضوع واحد من جهه واحده». آنگاه فیلسوف متألّه آقا میرزا ابوالحسن قزوینی در جهت نصرت صدر فلاسفه جهان ـ ملاّصدرا ـ برخاسته و در ردّ سبزواری و تأیید استدلال صدرالمتألهین در دو مقاله مستقل که در این خصوص ـ به فارسی و عربی ـ نوشته، فریاد: «خیلی از دانایان مثل شیخ رئیس ابنسینا نیز از درک آن قصور داشته… و از متأخّران، حکیم سبزواری با اینکه بارع در فنّ است، در فهم آن و تمامیّت برهان بر آن، اضطراب در کلمات خود نمودار کرده» سپس در مقام عرض نظریه خود گوید: صوَر حقایق خارجی که در عالم نفس حاضرند معقول بالّذات نامیده میشوند. این صوَر علمی نفس، مجرّد بوده و از سنخ خود نفس میباشند و وجود آنها عین ارتباط و اتّصال به جوهر نفس بوده و هرگز اضافه و اتّصال آنها به نفس از وجودشان زایل نمیگردد و اگر این اضافه و ربط از بین برود، همان دم وجود واقعی آنها هم نابود و باطل گردیده است. آنگاه باید دانست که اتّحاد عاقل و معقول، از سنخ اتّحاد معانی و مفاهیم مختلف در هستی است، مانند اتّحاد جنس و فصل در وجود نوع، و نه از قبیل اتّحاد دو چیز همعرض خواهد بود، چون اتّحاد دو امری باشد که در طول یکدیگر واقعاند، بدین تعبیر که یکی از آنها در وجود ناقص، و دیگری، صورت کمالی آن وجود ناقص است که به وسیله آن از قوّه به فعل خارج میشود، همانند دانا گردیدن نادان و جوان شدن کودک و هر چه که به معنی استکمال و ارتقا باشد، و اتّحاد عاقل و معقول از همین قسم است. به علاوه، چون عاقل و معقول دو امر متضایفاند و امور متضایف از حیث قوّه و فعل بودن متکافیء یا برابرند، پس تصوّر معنی عاقل و معقول هم در ذهن آدمی در یک مرتبه خواهد بود؛ بنابراین، هرگاه عاقل بالفعل باشد، معقول هم بالفعل خواهد بود و برعکس، زیرا تضایف، برابری دو طرف اضافه را اقتضا میکند. پس هرگاه نفس آدمی، صورت معقول یا علمی را در مقام تعقّل حقیقتی حاصل کند، بدون تردید، آن صورت علمی یا معقول، عرض و بالقوّه باشد، و در عین عرض بودن، آن را سبب عاقل بالفعل بودن نفس بدانیم و استکمال نفس را به همین جهت انگاریم، این اشکال پدید میآید که چگونه عَرَض، موجب فعلیّت و کمال جوهر نفس خواهد گردید؟! زیرا عَرَض آنگاه عارض بر جوهر یا معروض خود میشود که ذات جوهر در جوهر بودن خود کامل و تمام باشد و امکان ندارد که عرض، سبب کمال و فعلیّت جوهر گردد؛ و در نتیجه عاقل، بالقوّه خواهد ماند، در صورتی که معقول آن بالفعل است و این ممتنع عقلی میباشد، بدین دلیل که ممکن نیست یک طرف اضافه از قوّه به فعل گراییده باشد و طرف دیگر به حالت قوّه و نقص باقی بماند؛ بنابراین، باید صورت علمی یا معقول بالفعل را موجب کمال جوهریّت عقلی نفس دانسته و نفس را به همین صورت فعلی و کمالی، عاقل بالفعل شماریم و در حقیقت باید همین صورت معقول بالفعل را چشم بینش و بصیرت نفس بدانیم و درست در همین جاست که عاقل عین معقول و عقل و تعقل بوده، و به تعبیر دیگر صورت علمی یا معقول بالذّات، در عین معقول بودن، هم چشم بصیرت نفس و هم حیثیّت نوری ادراک میباشد، و در نتیجه ادراک و مدرَک و ادراک شده یکی بوده و این سخن، چیزی جز همان اتّحاد عقل و عاقل و معقول نیست. باری، چون عاقل و معقول هر دو مجرّد و در واقع از سنخ نور معنوی هستند، همانند دو نور حسّی متّحد گردیده و امتیاز آنها از بین میرود و به همین دلیل برهان تضایف و تکافؤ ملاّصدرا در اثبات اتّحاد عقل و عاقل و معقول به نظر این حکیم جامع و حبر ورع از هرگونه خلل خالی است.
تذکّری بر اهل فنّ مراد از این که عاقل و معقول بالذّات دو نور معنویاند که همانند دو نور حسّی به یکدیگر متحّد میشوند، بنابر مستفاد از نظریّه مبدع اوّلین آن، صدر حکمای جهان، ملاّصدرا این است که: در نفس انسان به گاه توجّه و ادراک معقول بالعرض یا صورت جسمانی، نوری به وجود میآید که این نور قائم به نفس بوده و قیام آن به نفس، قیامّ عنه یا قیام صدوری است؛ و همین نور ایجاد شده، عین معقولبالذّات میباشد و دخالت صور جسمی یا معقول بالعرض در ایجاد آن صورت عقلی، همانند دخالت علل مُعدّه در ایجاد معلول بوده و تأثیری بیش از این ندارد. اما خود نفس که جوهری است مجرّد در ذات و مادّی در فعل، مصدر ایجاد صوَر علمی و عقلی بوده، ولی فیاضّ حقیقی صوَر مزبور به نفس، عقل فعّال است که طبق عقیده ملاّصدرا، اگر نفس انسانی متّصل و متّحد با عقل فعّال نباشد، قادر بر خلق و ایجاد صور عقلی بالذّات از خود نبوده و عمل ادراک علمی و عقلی تحقّق نمییابد. بنابراین، یکی از دو نور معنوی، نور افاضه عقل فعّال و ربط و اتّحاد ذاتی آن با نفس است که مفیض حقیقی بوده و به تجرّد تمام خود، موجب صدور صوَر عقلی از حاقّ نفس آدمی است؛ و دیگری، همین صورت نوری صادر از نفس است که به وساطت و اعداد صورت خارجی جسم و معقول بالعَرَض به وجود میآید، و چون هر دو، از حیث فعلیّت و تمامیّت برابر و همانندند و این معنی را میتوان از تضایف و تکافؤ دو امر متضایف استفاده کرد، لذا همانند دو نور حسّی با هم متحد گردیده و به قول حکیم متفکّر قزوینی، همین صورت معقول بالفعل چشم بینش و بصیرت نفس میباشد و اتّحاد عاقل بالفعل با معقول همرتبه خود، تحقّق مییابد. در نتیجه آنچه در میان برخی از حکما در مسئله اتّحاد عاقل و معقول شایع است که «ادراک عقلی به تجرید صورت اشیاء از مادّه و سایر ضمائم و عوارض آن به نحو تمام از صُقع نفس بوده و خلاقیت و افاضه صوَر به علّت اتّحاد نفس مُدرک با عقل فعّال نمیباشد»، وجهه عقلی و علمی ندارد؛ زیرا اگر پیوند نفس با عقل فعّال در مسئله ادراک عقلی نباشد، نفس بالقوّه چگونه میتواند صورت علمی و عقلی بالفعلی را تحصیل کند و اتّحاد این دو، با توجه به عدم برابری در قوّه و فعل چگونه تحقق مییابد؟ و نفسی که خود تاریک و غَسِق و ظلمانی است، چگونه و با چه فیضی قادر به ایجاد صوَر نورانی مجرّد، به واسطه معدّات یا صوَر و عوارض و ضمائم اجسام مورد ادراک بالعَرَض میگردد؟ لازم به یادآوری است که اتّحاد عاقل و معقول، چیزی جز اتّحاد نور معنوی عقل فعّال با نور وجودی صوَر معقول بالذّات که در صُقع نفس به انگیزه و علّت عقل فعّال از قوّه به فعل میرسد و خود به همین صورت معقوله، چشم بصیرت نفس میگردد، نخواهد بود و هر اندازه که اتّصال نفس مدرک با عقل فعّال محکمتر و بیشتر باشد، نور صوَر معقوله شدیدتر بوده و پیوند ذاتی این دو افزون و تمامتر است؛ وگرنه نفس در مرتبه بالقوّه، هرگز قدرت ایجاد صوَر نوری معقول بالذّات و بالفعل را نخواهد داشت، و میتوان نسبت این دو را به همدیگر، به نسبت میان صورت جسم و مادّه یا هیولای آن تمثیل کرد؛ زیرا همانگونه که صورت، عبارت از مرتبه کمال جسم و فعلیّت و خروج از حالت ابهام است، نور افاضه شده از عقل فعّال هم موجب صدور صوَر از نفس بالقوّه بوده، و به همان نحو که اتّحاد صورت و هیولی، عینی است و نه انضمامی، اتحاد نور معنوی و فاعلی نفس، که از عقل فعّال بر آن اضافه میشود، با نور وجودی صوَر معقول بالفعل نیز عینی بوده؛ و بدان سان که صورت، بالفعل و هیولی بالقوّه است، نور عقل فعّال هم بالفعل و نور صوَر معقوله هم نسبت به فاعل و علّت خود بالقوّه میباشد و این دو از حیث وجود و کمالات وجودی در طول یکدیگر واقعاند و نور عقل فعّال فیالحقیقه، صورت کمالی وجودات صادر از نفس میباشد.
۲٫ مسئله معاد باید دانست که متشرّعان و متکلّمان اسلامی، معاد را جسمانی دانسته، عقیده دارند که در روز رستاخیز و قیامت کبری، روح آدمی برای اخذ نتیجه اعمال و افعال و اعتقادات خود در دار دنیا، به همین بدن جسمانی عنصری حینالموت تعلّق میگیرد و به ثواب یا عقاب کردار و پندار و گفتار خود در زندگی دنیوی میرسد، و برای اثبات معاد جسمانی عنصری، گویند که بدن انسان پس از موت در خاک پوسیده و متلاشی و بالاخره اجزای ترابی آن پراکنده میشود، ولی اجزای مادّی اصلی آن باقی میماند و همانند نقطه راسمه، کلّیه اجزای پراکنده بدن دنیوی در حال مرگ، از اینجا و آنجا فراهم آمده و بدن جسمانی اخروی او را به فرمان خداوند عزّوجلّ میسازند و روح او به همان بدن تعلّق گرفته به ثواب اعمال و نیّات خیر و یا به عقاب کردار و پندار شرّآمیز خود میرسد و با همین بدن هم به جهنّم یا به بهشت میرود. این قول، اگرچه مؤیّد به ظواهر آیات و احادیث و اخبار وارده میباشد، لیکن از حیث بحث حکمی و عقلی، تحمّل و توان تجزیه و تحلیل را ندارد، و بهترین اشکالی که میتوان بدان وارد دانست، این است که اگر بدن اخروی، عین همین بدن مادّی دنیوی باشد، نمیتواند از لوازم آن به دور ماند، و یکی از آن لوازم، تحیّز در زمان و مکان است که در آخرت برای این دو راهی نیست و در نتیجه اگر بدن مادّی دنیا، در آخرت هم با همین کیفیت پیدا شود، در واقع آخرت دنبال زندگی دنیا و متّصل بدان خواهد بود و باید برخلاف مفادّ بسیاری از آیات و احادیث و اخبار، آخرت را جای بدن مادّی دنیوی دانست؛ در حالی که دار آخرت از مادّه و عنصر مبرّی بوده و مادّه و لوازم آن را جایی در آخرت که دار تجرّد کامل و تمام است نخواهد بود، زیرا آخرت باطن دنیاست. بنابراین اشکال و ایرادات دیگری که از ذکر آنها در این وجیزه خودداری میشود، دانشمندان و حکمای اسلامی و صاحبان ملل و نحل مختلف که به زندگی روح پس از خراب شدن بدن و معاد در قیامت کبری معتقدند، هر یک به ایجاد راه حلّی برای تصحیح معاد جسمانی دست زدند؛ از جمله متفکّر و مبدعترین آنان ملاّصدرای شیرازی است که در حکمت متعالیه، بر همگان فائق آمده و در ابتکار راهحلهای فلسفی دستی قوی داشت. این فیلسوف متأله میگوید: شئ بودن هر چیزی به صورت آن است و نه به مادهاش، و در مثل آدمی یا سریر یا اسب، به صورت آدمی و سریری و اسب بودن است و نه پوست و گوشت و چوب آن. زیرا گوشت و پوست و استخوان آدمی، در هر حیوان دیگر نیز وجود دارد، ولی آن حیوان آدمی نیست؛ چنان که چوب در میز و صندلی و درب هم وجود دارد، اما کسی بدین لحاظ به آنها سریر نمیگوید. پس، شیئیّت هر چیزی به صورت آن چیز است و نه به مادّه آن. در نتیجه؛ صورت کمالی بدن آدمی، به مادّه فاسد و رمیم آن نیست، تا در تصحیح مسئله معاد بدن، اعتقاد به برگشتن روح به همین بدن مادّی دنیوی حاجت افتد. روح، طبق قول ملاّصدرا را با جدا شدن از بدن مادّی، به همین صورت کمالی و دارای فعلیّت بدن مادّی، تعلق میگیرد در حالی که مادّه ترابی آن پراکنده شده و دیگر نیازی به فراهم آمدن آن برای معاد روح نیست. پس روح آدمی به بدن جسمانی اخروی تعلّق میگیرد، لیکن این بدن جسمانی حاجتی به مادّه ندارد و بدین جهت، نفس انسانی با قوّه خیال که مصّوِر صُوَر جزئی است، پس از مفارقت کامل از بدن مادّی، همیشه در خیال و صورتگر بدن دنیوی است و چون دارای خلاقیت است، بدن دنیوی از خود اختراع میکند و این اختراع به صِرف خیال بدن دنیوی پدید میآید و نفس در چنین بدنی که از مادّه دنیوی به دور است در قیامت کبری عود کرده و به نتیجه اعمال و نیّات خود در دار دنیا خواهد رسید و ورود او به بهشت یا در جهنم نیزبا همین بدن مقداری اخروی و غیر مادّی است؛ زیرا آخرت دار تجرّد تمام و کامل است و مادّه را به هر تعبیر در آن راهی نیست، ملاّصدرا این نظریه را علاوه بر جلد چهارم اسفار چاپ قدیم در سایر کتب خود نیز آورده است. شادروان آقا میرزا ابوالحسن رفیعی، در تصحیح معاد جسمانی با بدن دنیوی، معتقد به نظریّه صدر اعاظم حکما، ملاصدرا نبوده و تقریباً در این مسئله دارای نظریهای نزدیک به نظریه حکیم مؤسس، مرحوم آقا علی مدرّس میباشد، و آقا علی مدرّس نیز در نظریه خود، به نظریه میرغیاثالدین منصور فرزند فیلسوف معروف، صدرالدین دشتکی شیرازی توجه دارد؛ بنابراین اشکالی که به میرغیاثالدین منصور وارد است، به آقا علی مدرّس هم وارد میباشد، لیکن اشکال مزبور به نظریه حکیم محقّق، سیدالحکماء المعاصرین، آقا میرزا ابوالحسن قزوینی شدیدالورود نیست. آقا علی حکیم عقیده داشت که بدن مقبور پس از بوار و تجزیه عناصر آن، براساس حرکت جوهری دائماً در استکمال و ارتقا بوده و علیالدّوام به سوی نفس و روح خود متحرّک است، تا سرانجام به مرتبهای میرسد که مستعدّ قبول نفس خود گردیده و نفس نیز، بدون تجافی و تنزّل از مقام تجرّد تامّ خویش، به بدن متصل میشود و در نتیجه با همین بدن دنیوی محشور شده و به ثواب و عقاب خود در قیامت کبری میرسد. اما حکیم محقّق، آقا میرزا ابوالحسن قزوینی در رساله فارسی خود، پس از نقل مشارب و مسالک مختلف در مسئله معاد به نقل نظریّه مختار خود پرداخته، گوید: روح پس از مفارقت از بدن به بدن برزخی (مثالی) تعلّق گرفته و ماده عنصری و دنیوی بدن، پس از طیّ مراتب کمال و ارتقا به حدّی میرسد که لیاقت ساختمان بدن اخروی را دارا شده و در حقیقت روح با همان بدن مثالی و برزخی به بدن اخروی که نتیجه حرکت جوهری و ارتقا اجزای بدن دنیوی است، تعلّق میگیرد و اشکال یک روح و دو بدن ـ یکی بدن مثالی برزخی، و دیگری بدن مترقّی اخروی ـ پدید نمیآید، زیرا این دو بدن در طول یکدیگرند و نه در عَرض هم تا اشکال وارد باشد، و بالاخره این بدن برزخی مطابق با ملکات و کمالات و اخلاق و صفات روح بوده و بدن خاکی دنیوی هم، مطابق با هیئت و شکل بدن مثالی برزخی میباشد. این نظریّه، اگر چه تکاملیافته نظریات غیاثالدین منصور دشتکی و آقا علی مدرس تهرانی است، و با اعتقادات شرعی و مفادّ آیات و احادیث و اخبار معاد مطابقت دارد، از حیث عقلی و حکمی کمتر از دو نظریه پیشین مورد خدشه و صدمه ورود اشکالات است، و به هر حال تاکنون کسی از فلاسفه و حکمای گذشته و حال، موفق به طرح پیشنهاد نظریهای جامع و کامل نشده که هم با قواعد عقلی و حکمی سازوار افتد و هم بر وفق شریعت حقّه باشد. این فقیر، نظریّه صدرالمتألهین را با دقتی که در پیرامون آن نموده و با مشارب دیگر تطبیق کردهام، مغایر با هیچ یک از آیات و احادیث و اخبار نیافتم، زیرا از ظواهر آیات معاد، لزوم مادی بودن بدن اخروی مستفاد نیست، اگر چه صورت جسمی آن غیرقابل انکار است و جسم بودن هم تنها به ماده نمیباشد، و صورت کمالی و دارای فعلیّت جسم دنیوی هم بدن شمرده میشود و عود روح در آن با آیتالّهی مغایرتی ندارد.
۳٫ مسئله رجعت عارف بصیر و محقّق خبیر، مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدعلی شاهآبادی، در کتاب: الایمان و الرجعه ظهور ارواح مفارقه از بدن مادّی را که در واقع همین رجعت یا برگشتن به دار دنیاست، به بدنهای برزخی میداند و نه ابدان مُلکی و مادّی دنیوی، ولی در این معنی قائل به تفصیل شده، عقیده دارد که ارواح قوی به سبب اقتدار بر تکاثف بدن برزخی و استمداد و استزاده از هوا و اثیر که از آنها به «دابه الارض» تعبیر کرده است، رجعت میکنند و مواردی را مثال میآورد، مانند اظهار داشتن حضرت علی (علیهالسلام) جسد برزخی خود را به فرزندانش حسن و حسین (علیهماالسّلام) در حالی که پایههای جلوی تابوت خویش را که بدن مادی و مُلکی او در آن قرار داشت، بر دوش خود میکوشید و نیز اظهار داشتن شاه ولایت بدن برزخی حضرت رسول (صلیالله علیه و آله) را بر ابوبکر در مسجد قبا، در حالی که بدن مادّی شریفش در مدینه مقبور بود و غیره؛ چنان که گاهی هم روح به اعلان صورت در عالم مُلک و شهادت اراده میکند و یا مشیّت روح قوی به اظهار دستی تعلق میگیرد که با چشم مادّی آن را میبیند و چنان که جبرئیل به صورت دحیه کلبی در مقام فرستادن آیات قرآن بر پیامبر تمثّل یافت و در واقع از موادّ عالم مُلک برای ساختمان بدن مادّی قابل رؤیت به چشم سر و حواسّ مقیّد، استمداد نمود، لیکن چون اشقیا و کفّار و فاسقان و یا ارواح ناتوان مؤمنان، قادر بر ظهور و رجعت برزخی نیستند، بنابراین با استمداد از ارواح اولیا در عالم مُلک و شهادت ظاهر میگردند و از این معنی به «وزع و تقیید و حبس» تعبیر کردهاند. اما علامه و حکیم قزوینی را در خصوص رجعت نظریهای است، بدین معنی که روح را با بدن عنصری علاقه و ربطی تمام است و به همین دلیل با بقای نفس، علاقه و ربط مزبور باقی مانده و هرگز زایل نمیشود؛ لذا هرگاه نفس به بدن دنیوی خود توجه تام و کاملی داشته باشد، زندگی جدید بدن مادّی در دار دنیا از طریق براهین عقلی، امری محال نیست و به علاوه در نظام عالم کبیر، هر موجودی باید بتواند با بروز دادن خاصیّت و اثر خویش به کمال طبیعی خود نایل گردد و اگر مانعی در راه استکمال او بر حَسَب نظام عالم پیش آید، چون قَسر و منع، دائم و اکثری نمیباشد، بنابراین، آن موجود باید بتواند با رفع قسر و مانع، پس از مرگ به دار دنیا برگردد و در این عالم مادّی به کمال خود برسد و سپس فوت کند و عود ارواح و نفوس ناطقه حضرت رسول و حضرات ائمه (صلوات الله علیه و علیهم) به بدنهای مادی، با توجه به قاهریّت سنخ روحانی بر جسمانی، ممکن بوده و روح و نفس قوی آنان قادر به بازگشت به بدنهای عنصری خود در دار دنیا میباشد و براساس مصالح حکیمانه حق تعالی در عرصه نظام طبیعی، باید دوره و زمانی پدید آید که نفوس کلی اللهی که معلمان مدرسه دنیا در مقام تعلیم عموماند، به بدنهای خود توجه کرده و خود را در جامعه بشری دوباره نمایان کنند و به تهذیب و تعلیم همه نفوس انسانی همّت گمارند تا هر کسی به مرتبه کمال و تمام فعلیّت خود نایل آمده و معنی «کنت کنزاً مخفیّاً» و «الصّوره الانسانیه اکبر حجج الله علی خلقه» چهره خود را از پرده خفا بنماید و اگر چنین عصر و دورهای پدیدار نشود، قرار دادن قوّه عالی تعلیمات عمومی و تهذیب نفوس بشری در نهاد روح مبارک حضرت رسول و حضرات ائمه (علیهمالسّلام) از جانب حق تعالی، معاذالله کاری لغو و باطل خواهد بود و حضرت حقّ از امور لغو و باطل مبرّی میباشد. چنانکه مشهود افتاد، حکیم عارف مرحوم شاهآبادی، چگونگی بازگشت را به سبب اقتدار ارواح قویّ اولیا بر تکاثف بدن برزخی میداند و رجعت به ابدان عنصری را با استمداد و استزاده از هوا و اثیر ممکن میشمارد و در مورد ارواح ضعیف و نفوس کفّار و اشقیا، قایل به استمداد ارواح آنان از نفوس قدسی اولیاءالله در بازگشت به ابدان عنصری خود شده است وگرنه در خصوص رجعت با بدن مثالی برزخی و با هیئت و شکل متناسب، استمدادی لازم نیست. اما آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، در پاسخ از شبهه اوّل منکران گوید که در عصر رجعت، گرفتاری و احتباس و مضایق عالم طبع موجود نیست، بلکه در آن عصر، طبایع و قوی و مشاعر نازل، به نحو عموم، تابع حکم روح بوده و از سیر روح کلّی اولیا و نفوس قدسی الهی پیروی میکنند و از طرفی هم روح امام در دوره رجعت آزاد بوده و آن طایر قدسی با کمال همّت در پرواز میباشد و گرفتار منع و قَسری نیست ودر واقع زمان رجعت، عبارت از تتمّه وجود امام است در نظام طبیعی و این حدّ از کمال و فعلیّت او مرهون به عصر رجعت میباشد؛ و لذا احکام و اوضاع آن نیز غیر از اوضاع و حرکات سماوی قبل است و به همین جهت، زمان آن هم با زمان پیش از رجعت مغایرت کلّی دارد و بدین سبب قوانین عالم مادّه هم با قوانین قبلی آن متفاوت است و در نتیجه اشکالات ناشی از این موضوع مرتفع میباشد و نیز ایراد بازگشت عالی به دانی، و فعلیّت و کمال به قوّه و نقص پدید نخواهد آمد، زیرا به واسطه قوّت وجود وسعه عرصه هویّت، نفس امام میتواند همه عوالم و حضرات را جمع کند و با اینکه بالذّات روی در عالم غیب دارد، به عالم طبع هم توجه نماید و این معنی، همان اشراق روح یا اضافه اشراقی نفس به بدن مادّی خود میباشد و رجعت نفس کامل به نشأه حسّ و دنیا از قبیل تمثّل روحالقُدُس در لباس بشریّت است که به وقوع پیوسته و امتناع عقلی و عملی ندارد.
۴٫ مسئله معراج در این که معراج حضرت ختمی مرتبت (صلیالله علیه و آله) جسمانی یا روحانی و یا هر دو با هم بوده است، در میان اهل اسلام، اختلاف است، لیکن همه فرقههای مسلمان آن را به هر وجه از ضروریات دانستهاند. حقیقت این است که طبق نصّ آیه شریفه «سبحان الّذی اسری بعبده لیلاً…»، معراج هم جسمانی بوده و هم روحانی، زیرا «عبد» عبارت از مجموع هویّت مبارک آن حضرت از روح و بدن شریف است و انحصار معراج در یکی از قسم روحانی و یا جسمانی بر خلاف نصّ آیه کریمه میباشد؛ و استناد برخی از ناآگاهان به معارف الهی به مفهوم فقرهای از دعای ندبه بدین عبارت: «وَ عَرجتَ بروحه الی السّماء» و استفاده روحانی بودن معراج آن حضرت، دلیل بر منحصر بودن معراج به روحانی نیست، زیرا پس از صراحت آیه، به هر حدیث یا خبر و اثری را که ظاهراً مخالف آن به نظر آید، باید توجیه یا تأویل کرد و در غیر تأویلپذیری، آن را از معصوم (ع) ندانست. مرحوم حکیم علامه، برای رفع اشکال مزبور، حرف باء را در کلمه «بروحه» باء سببی دانسته و عقیده دارد که به سبب قوت روحی آن حضرت، بدن مبارکش نیز به تبعیت روح، معراج فرموود و بالمآل معنی جمله مزبور چنین خواهد بود: «و تو بدن رسول خود را به سبب قوت روحش به آسمان عروج دادی» و نکته دیگر اینکه معراج در بیداری بوده و روح و جسد مبارک آن حضرت به معیّت یکدیگر معراج فرموده است. آنگاه علامه محقق و حکیم بارع، برای اثبات معراج جسمانی و روحانی به آوردن ادلهای مبادرت کرده، میگوید: پیروی بدن از احکام روح در همه اشخاص برابر نیست؛ زیرا در برخی از مردم عادی روح متوجه به امری است که ایجاد آن را میخواهد، ولی بدن آنها به نافرمانی از روح پرداخته و از احکام آن تمکین نمیکند، اما در خصوص بدن مبارک آن حضرت، موضوع برعکس است، بدین دلیل که جسد مبارکش در غایت لطافت بوده و نظیر آن را در اجسام نمیتوان یافت و طبق قاعده «اشتراک معنوی وجود» که از امهّات قواعد عقلی و حکمی در شمار میآید، افق هر بدنی از حیث مرتبه وجود، مرتبط و متصل به افق وجودی روح بوده و تناسب مستقیمی در میان جسم و روح یک شخص حکمفرما میباشد. بهعلاوه به جهت قوت روح حضرت ختمی مرتبت و تسلط او بر بدن مبارکش، به محض عروج روح به عالم ملکوت و آسمانهای عقلی و جبروت، بدن وی نیز با حرکت جسمانی به همان عوالمی که مقصد روح آن حضرت بوده، عروج و انتقال یافته است و در واقع ظاهر آن جناب عین باطین با ظاهر متحد مینموده و روح او متجسّد و جسد شریفش متروح بوده است و بالاخره سیر روحی آن حضرت در عوالم ملکوت و جبروت، مستلزم سیر جسد وی نیز میباشد؛ چنانکه حواس آن حضرت نیز از همین خصیصه برخوردار بوده و فرماید: «إنّی اشُمٌ رابِحَه الّرحمنِ مِن قِبَل الیمن». این نظریه حکیم عارف آقا میرزا ابوالحسن قزوینی درمثنوی جلالالدین بلخی هم موجود است:
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد چون خدا مرجسم را تبدیل کرد رفتنش بیفرسخ و بیمیل کرد
۵٫ تقریر ادّله حرکت جوهریّه و ردّ اشکالات بوعلی و لاهیجی استاد بزرگ فلسفه و حکمت، آقا میرزا ابوالحسن قزوینی در تقریر مسائل و ادّله فلسفی، دارای شیوهای بکر و مستدل و بینظیر بود، چنانکه بیشتر ادّله حکمای قدیم و متأخر را به سبکی نوین و تقریری دلنشین و متین بیان میفرمود و به ویژه در براهین مبدعانه ملاصدرا به سبب تضلع و تبحر، به تقریراتی دست میزد که کمتر حکیمی پس از صدرالمتألهین به چنان شیوه متقن و بیانی لطیف و موجز دست زده است، و یکی از همان تقریرات مبتکرانه را در بیان اثبات حرکت جوهریه میتوان دریافت. حکیم محقق، پس از آوردن دو برهان بر اثبات حرکت در جوهر اشیاء عالم کَون و فساد، به آوردن انکار و اشکار شیخ رئیس و ملاعبدالرزاق لاهیجی شاگرد و داماد صدرالمتألهین از کتاب گوهر مراد پرداخته، گوید: عمده نظر شیخ رئیس واتباع او در نفی حرکت جوهریه، اشکال در بقای موضوع است که در هر حرکتی، بقای موضوع عقلاً لازم است و عقیده شیخ این است که در حرکت جوهریه، موضوع باقی در احوال متغیر و مختلف را نمیتوان تصویر کرد. سپس در پاسخ ایراد شیخ فرماید: هر چند درجات و مراتب صورت جوهری همیشه در تغّیر و تبدّل است و هر حد و مرتبهای از حدود و مراتب صورت جوهری، بیش از یک «آن» باقی نیست، لیکن قدر جامعی درمیان همه مراتب و حدود مزبور، در حول حرکت محفوظ و باقی است، ومراد از این قدر جامع، سنخ وجود صورت شی متحرک به حرکت جوهری است که دارای شخصیت وسیعی بوده و با همه تفاوت و تغییر مراتب و حدود شخصیت یاد شده یا قدر جامع بین مراتب، محفوظ و ثابت و باقیمانده، و این حقیقت محفوظ و باقی همانقدر جامعی است که مراتب مزبور، حدود و ظهورات آن در شمارند. پس فیالمثل، حقیت انسان از ابتدای شیرخوارگی تا کودکی و جوانی و کهولت و پیری، یکی است، در حالیکه تغیّر و تبدّل در اطوار یاد شده به سبب حرکت جوهری، موجب استمکال او از کودکی تا پیری میباشد و در همه این حدود و مراتب و اطوار، همان شخص اول باقی مانده و اگر فرضاً در جوانی جنایتی کند و در پیری ورثه مقتول بدو دست یابند او را جرم مزبور قصاص میکنند و او نمیتواند به استناد حرکت در ذات و جوهر خود، بگوید «من قاتل نیستم، زیرا به سبب تغییر و تبدیل جوهری، عوض گردیدهام» و بالاخره با توجه به بقای صورت شخصی و وجود قدر جامع و ثابت، اشکال بوعلی مردود است و پاسخ به ایراد لاهیجی نیز با توجه به دفع اشکال بوعلی سینا بدین بیان است: حرکت شیء از یک حد به حد دیگر، در واقع از یک حد جوهری به حد دیگر آن میباشد و تمامی حدودی که جسم در حرکت جوهری طی میکند، از مراتب جوهری بوده و از جوهر به حقیقت دیگر منتقل نمیشود تا لازم آید که ذاتی شیء برای آن حاصل نباشد و در نتیجه موضوع حرکت از جوهر به حقیقتی فرضاً ضد جوهر منقلب گردد. پس ایراد لاهیجی نیز مندفع بوده، تاب تجزیه و تحلیل دقیق حکمی و عقلی را ندارد و اشکالات بوعلی را ملاّعبدالرّزاق هم وارد نیست.
۶٫ وحدت وجود بر حَسَب عقل و ذوق و شرع از میان اقسام وحدت در وجود، تعیین آن وحدتی که با عقل و ذوق و شرع برابر افتد، اگر چه به نحو نامرتب و مضطرب در کلمات برخی از اعاظم متأخران هم مشاهده شده است، لیکن در بیان حکیم بارع آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، لطافت و عذوبتی دیگر دارد. تاکنون شاید از هیچ حکیمی مسموع نیفتاده که مطلبی تا بدین اندازه بلند و غامض را در عباراتی تا بدین مایه مختصر و لطیف، بدون تطویل و حشو بیان کند و علاوه بر اینها، جامعیّت و کفایت مطلب، چیزی است که تنها در نوشته این اعجوبه فنّ حکمت متصوّر است و نه هیچ کس دیگر. او هم وحدت وجود را در چهار قسم انحصار کرده و عقیده دارد: وحدت شخصی که مختار برخی از متصوفه میباشد، با صریح شرع انور مغایرت کلّی داشته و مرجع آن به انکار واجبالوجود بالذّات و نفی مقام شامخ احدیّت است. وحدت شخصی وجود بدین تعبیر است که حضرت حق تعالی شخص واحد و منحصر به فرد در وجود بوده و کثرات امکانی همه «خیالات» همان واجبالوجود میباشند؛ و در مثل میتوان حضرت حقّ را به «دریا» تشبیه کرد و کثرات و ماهیات اشیای موجود را به «امواج» آن، که در نظر بیننده، امواج دریا، غیر از دریاست، ولی در حقیقت، همان دریاست و به قول شاعر: «موجش خوانند و در حقیقت دریاست». اشکال وارد بر وحدت شخصی وجود این است که با اعتقاد بدان باید بیشتر مسائل و قواعد عقلی حکمت را به دور ریخته و آنها را از اعتبار علمی ساقط کنیم و در مثل علیّت حق تعالی و معلولیّت ممکنات و حاجت ممکن در وجود خود به واجب و اساس خداپرستی و بندگی را با اعتقاد بدین قسم از وحدت وجود باید به کناری بگذاریم و به علاوه منکر محسوسات و خواصّ و آثار و تباین ذاتی اشیاء نیز بشویم. قسم دوّم عبارت از وحدت سنخی یا «اشتراک معنوی وجود» است، بدین تعبیر که در اصل معتقد به «حقیقت وجود» باشیم، ولی برای این حقیقت، مراتبی از اعلی یعنی ذات واجبالوجود، تا اسفل یعنی هیولای اولی قایل شده و با قبول بهره این مراتب از حقیقت وجود، تمایز آنها را به فقر و غنی و نقص و کمال و ضعف و شدّت بدانیم. این قسم از وحدت را «وحدت سنخی» یا «اشتراک معنوی وجود» نامیدهاند و حکمای فهلوی و خسروانی معتقد بدین قسم بودهاند، و با اینکه منافات با شرع ندارد، مورد قبول بیشتر محقّقان فنّ هم واقع شده است. قسم سوّم عبارت از وحدت شخصی وجود است، ولی با قبول کثرات امکانی آن. در قول اخیر برخلاف قول نخست، در عین اینکه وجود واحد شخصی میباشد، اما کثرت حقایق ممکنات را مانند امواج دریا، وجودات خیالی نمیدانیم و در واقع وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است و میتوان آن را به نفس ناطقه انسان تشبیه کرد که در عین وحدت شخصی، با قوای باطنی از اوهام و خیالات و تعقّلات و نیز با قوای طبیعی چونان هاضمه و نامیه و مولّده و دافعه و ماسکه و غیره متّحد میباشد و این قوی در حقیقت عین نفس و نفس، عین قوای مزبور است. قسم چهارم عبارت از وحدت وجود (به معنی وحدت شهود) است که حکیم بارع قزوینی جمله «در نظر مردم آگاه و بیدار» را دنبال آن افزوده و مراد از آن وحدتی است که حضرت حق در مظاهر ممکنات ظهور و تجلّی نموده و با این که کثرت و تعدّد و اختلاف در انواع و اصناف و افراد موجودات مشاهده میشود، لیکن همه اینها عکسها و مظاهر مختلفه حضرت حق بوده و عاکس در همه این آینههای کوچک و بزرگ و متوسط و صاف و کدر و مختلفالاشکال، یکی بیش نیست و آن هم تنها ذات حق تعالی میباشد و بس، و آنچه از عاکس – حضرت حق عزّ اسمه – در این آینهها دیده میشود، نه وجود او، که ظهور و عکس اوست، و از این باور، حلول در آینهها و اتّحاد حق با آینههای مورد مثال لازم نمیآید و در واقع ظهور حق تعالی در کثرات عالم امکان، مانند ظهور متکلّم فصیح و بلیغ است در سخن و کلام خود و بدیهی است که هیچ عاقلی، سخن را با گوینده آن متحد به اتحاد عینی نمیداند؛ چنانکه هرگز کسی عکسهای آینه و صوَر مرآتی را با شخص عاکس یکی نمیبیند. غایت امر این است که فصاحت کلام، دلیل بر کمال سخنور بوده و از تنوّع و تعدّد و اصناف عکسها باید همان صاحب عکس یا عاکس را نگریست و نه خود عکسها یا کلام فصیح را. حکیم علامه، این نوع از وحدت را بر سه قسم دیگر برتری داده و آن را از هر اشکال و ایرادی به دور و بر کنار و قابل اعتقاد شرعی میداند.
۷٫ حقیقت و مراتب عقل با این که کمتر حکیم و فیلسوفی را میتوان یافت که در این مقوله، سخنی کم و بیش به تحقیق نگفته باشد، لیکن طلاقت زبان و جزالت کلام حکیم و فقیه اصولی و دانشمند معقولی بارع، آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، از ویژگیهای ممتازی برخوردار است. این دانشمند کامل و نفس قدّیس علمی، پس از بیان و تعریف عقل و استقلال آن در ذات و تنزّه او از صفات جسم و جسمانی، به اثبات هستی صورت علمی و عقلی پرداخته و آن را منشأ ظهورات و بروزات خارجی دانسته است، و نیز هستی آن را از هستی موجودات حسّی نشمرده و مجرّد میداند و عقیده دارد که تا صورت کلّی علمی از تعیّنات و شئون مادّه عاری و برهنه نباشد، هرگز بر افراد خارجی مادّی و متعیّن صادق نخواهد آمد، و در واقع وجود مجرّدات، نوعی از هستی مطلق است که محیط بر موجودات مادّی میباشد؛ چنانکه به تعبیر این حکیم محقّق، وجودات مادّی و حسّی هم یکی از امواج هستی مطلق در شمار است. آنگاه پس از اثبات تجرّد صورت کلّی و علمی در ذهن و نفس آدمی، راهی برای اثبات مجرّدات غیرقائم به ذهن و نفس پیدا کرده، گوید: عقل مجرّد از صوَر علمی نفسانی و موجود در ذهن برتر و در قوّت وجود و هستی، خیلی بیشتر از صورت ادراکی نفس میباشد، زیرا صورت علمی انسانی قائم به نفس و از صفات اوست، ولی وجود عقل مجرّد به تعقّل و ادراک معانی کلّی و حقایق اشیاء میباشد و یکی از کارهای بارز او، صدور آرای صحیح و به دور از شائبه هوی و هوس است و بدین دلیل وجود آن، عین خیر و عالیترین جواهر موجود در نظام هستی است. سپس به تقسیم و تعریف عقل هیولانی و بالمَلَکه و بالفعل و بالمستفاد پرداخته، خصوصیّات هر یک را با تقریری نوین و شیوهای بدیع و شناختی علمی، آن هم در کمال دقّت نظری بیان میکند، که حتّی تقریری نزدیک بدان هم از هیچ دانشمندی مسموع نیفتاده و بدین اسلوب و هنجار به تدقیق نرسیده است.
۸٫ حقیقت زمان و دهر و سرمد یکی دیگر از خصایص فکری و بروزات اندیشه آیتالله حکیم جامع قزوینی این است که در تعاریف علمی و مصطلحات فلسفی حکما، با نظر دقّت و امعان حکیمانهای نگریسته و صِرف شناختهای قبلی و حکمی خاصّی با مسائل و تعاریف موروث از حکمت مضنونه روبرو شده است. از جمله این موارد، تعریف زمان است که حکمای پیشین آن را «نسبت متغیّر به متغیّر» میدانند. مرحوم علامه و حکیم قزوینی این تعریف را خالی از نوعی مسامحه ندانسته و عقیده دارد که این تعریف مربوط به «مفهوم زمانی بودن» است و نه خود زمان، و به همین دلیل، حوادث و حرکات واقع در زمان را نیز مانند خود زمان به نحو ظرف و مظروف متغیّر میداند. بدیهی است معنی ظرف و مظروف در این مورد و سایر موارد دیگر، عین و نفس نسبت است که از آن به حقیقتی ناثابت و غیرقارّ و متصلّالاجزاء تعبیر کرده است، و باید دانست که نوع حقیقت زمان، اعتباری محض بوده و از سنخ حقایق مادّی یا عقلی نمیباشد. آنگاه در تفسیر و شناخت حقیقت دهر گوید: افراد جسمانی و انواع طبیعی همیشه در معرض تبدّل و تغیّر بوده و صوَر موجودات علیالدّوام فانی و نابود شوندهاند. بنابراین، باید برای هر نوعی از موجودات ارضی و سماوی، یک حقیقت عقلی ثابت باشد که جمیع شئون موجود سافل و مادّی را دارا بوده، ولی آن حقیقت عقلی، ثابت و نامتغیّر بماند. از این حقیقت، گاهی به «ربّالنّوع» و زمانی در اصطلاح اهل شریعت به «ملَک موکّل» و نیز به موجود مثالی و غیره تعبیر رفته است، و به هر وجه نسبت موجودات سافل و زیرین به آن حقیقت عقلی و مجرّد، نسبت متغیّر است به ثابت، و چنانکه در متغیّرات، «زمان» غیر از «زمانی» است، در دهر و سرمد برعکس، هر دو یک حقیقت بوده و دهر و دهری و سرمد و سرمدی به یک مصداق موجودند. مولانا جلالالدین بلخی از این موجود دهری که کارش تربیت موجود سافل و مادّی و طبیعی است و در واقع فیضبخش و مدبّر موجودات زیرین و طلسمات مادّی میباشد، در ابیات زیر به زبان شعر یاد کرده، سراید:
او خروس عرشیان بوده زپیش نغمههای او، همه در وقت خویش ای خروسان، از وی آموزید بانگ بانگ بهر حق کند، نی بهر دانگ
زیرا به قول حکیم محقّق، کار این خروس عرشی که در زبان شریعت از آن به ملَک موکّل تعبیر رفته است، توجّه عقلی به مبدأ بوده و با اخذ فیض وجود و کمالات وجودی از مبدأ کلّ، به تربیت و تدبیر و هدایت تکوینی موجودات طلسمگونه یا هیاکل طبیعی و مادّی خود در عالم زیرین میپردازد، و این ارتباط موجود متغیّر با حقیقت ثابت عقلی را «دهر» گویند، و این دو، همانند دو امر اضافیاند، با این فرق که یک طرف اضافه متغیّر و طرف دیگر ثابت است و در مقام تشبیه، حکیم والاقدر اسلامی مبادرت به بهترین مثال کرده، گوید: جوهر عقلی چونان پرتو ماه است که در شب بر آب جوی افتد، عکس ماه در آب به سبب جریان دائمی آن متغیّر است، ولی عاکس که همان خود ماه باشد ثابت میباشد، پس بین آنها نسبت متغیّر به ثابت موجود است. با توجه به مقدمه بالا، باید چنین نتیجه گرفت که: چون عالم مجرّدات و ظرف آنها دهر است، پس عالم جسمانی هم حادث دهری است، بدین معنی که جسمانیّات متغیّر و وجود زمانی آنها در عالم دهر مسبوق به عدم واقعی است، زیرا در عالم مجرّدات، سابقه وجودی نداشته و بهرهای از هستی دهری و تجرّد محض ندارند، ولی در معنی حقیقی، وجود زمانی با عدم دهری معیّت دارند و جمع آنها متناقض با یکدیگر نیست، بدین تعبیر که موجود زمانی در عالمی و عدم آنها در عالم دیگر به نام دهر است، و هیچ وحدتی در آنها متصوّر نیست تا معنی تناقض تحقّق یابد و چون زمان در تحت دهر بوده و دهر فوق زمان میباشد، حکما از این معنی چنین تعبیر کردهاند که وجود جسمانیّات و زمانیّات در دهر، مسبوق به عدم واقعی است. اما در مورد سرمد، باید دانست که نسبت ذات حق تعالی به اسماء و صفات خود و نیز به مجرّدات محضه و عقلیّات صِرفه، همیشه بر یک نهج ثابت بوده و هیچ یک از دو طرف آنها نسبت به همدیگر متغیّر نمیباشند و حکما از این معنی به «سرمد» تعریف کردهاند، زیرا هیچ تفاوتی در حال یکی از دو طرف مزبور با قبل و بعد، پدید نمیآید و قبل و بعد به معنی متعارف خود در آنجا راه ندارد. و به قول جلالالدّین بلخی در مثنوی:
پیش ما، صد سال و یک ساعت یکی است آن دراز و کوته اندر جسمهاست که دراز و کوته از ما منفکی است وین دراز و کوته اندر جان کجاست؟
۹٫ حقیقت و تعیین شب قدر در این که شب قدر چیست و چگونگی و تعیین آن بر حَسَب اختلاف آفاق به چه وجه است، در میان دانشمندان اهل اسلام و متشّرعان اختلاف نظر است، و آنچه مورد اتفاق است، این است که شب قدر یک شب است، و به قول سعدی شیرازی در کتاب گلستان: اگر همه شبها، شب قدر بودی، شب قدر بیقدر نمودی. در قرآن کریم وارد است: «انّا انزلناه فی لیلهالقدر» که هاء در کلمه «انزلناه» کنایه از قرآن مجید بوده و ابنعبّاس میگوید که جمله قرآن به نحوی واحد در شب قدر از جانب حق تعالی در لوح محفوظ نازل گردید و سپس به وسیله جبرئیل به آسمان دنیا نزول یافت. در توجیه این معنی و وجه تسمیه شب یاد شده به «قدر» در میان علما، اختلاف عقیده است. برخی گفتهاند، بدین جهت شب مزبور را «لیلهالقدر» گویند که حضرت حق تعالی کلیه سنن الهی از اوامر و نواهی و احکامی را که در علم قضایی خود داشت، به نحو تقدیر، نازل فرمود و به همین دلیل آن را به وصف «المبارک» موصوف نمود، زیرا هر خیر و برکتی که در علم قضایی خود برای بندگان داشت، آنها را در شب مزبور فرود آورده و به صورت قدر یا علم تفصیلی خود درآورد و بدین لحاظ آن را بر هزار ماه ترجیح و تفضیل داد: «لیلهالقدر خیر من الف شهر»، و جمعی دیگر گفتهاند در این شب، جمیع فرشتگان بر حضرت رسول اکرم (صلیالله علیه و آله) و اهل بیت او (علیهمالسلام) فرود آمدند و آنان مخصوص و ممتاز به الطاف پروردگار خود گردیدند. باری، حکیم محقّق، آیتالله قزوینی را در تعریف و تعیین آن نظریهای مبدعانه میباشد. بدین تعبیر که: هر حقیقتی از حقایق وجودی را برحسب نشآت و عوالم هستی، وجودی متناسب با مقتضیات آن نشئه و عالم است؛ چنانکه هر چیزی در عالم عقل، وجودی صددرصد مجرّد داشته و در عالم مثال و برزخ، نیمهمجرّد و در عوالم طبع و عنصر، تمام مادّی و محسوس. شب قدر نیز حقیقتی است از حقایق وجود که در عالم عقل و ابداع، دارای وجودی عقلانی و بسیطالحقیقه و مجرّد تام بوده و در عالم مثال یا برزخ هم وجودی متناسب با آن دارد، به نحوی که نه دارای تجرّد تمام است و نه مادّی صِرف، و نیز شب قدر را وجودی در عالم زمان است که مرتبه متنزّل آن در شمار آمده و در واقع، وجود عقلی شب قدر، بسیار بسیط بوده و دارای وحدت خاصّی است که از آن به وجود «دهر اعلای شب قدر» تعبیر میکنیم. بدیهی است که این حقیقت، سایه وجودی خود را بر سر وجود مثالی و زمانی شب قدر میافکند و به منزله حقیقت و روح این دو محسوب است. وجود شب قدر در عالم مثال یا برزخ را میتوان وجود دهری اسفل آن نامید، بدان گونه که وجود زمانی آن نیز، همین زمان طبیعی و مدّت گذشت حوادث میباشد که در آن، قبل و بعد و تقدّم و تأخّر و تجزیه و تعدّد متصوّر است. مرحوم علامه محقّق، شب قدر را بنابر قویترین گفتههای راویان، شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان دانسته و گوید: شب قدر، حقیقتی است که دارای وجود عقلانی بوده و محیط به وجود مثالی یا برزخی آن است و در عین حال، وجودی زمانی در عالم طبیعت هم داراست که برحسب اختلاف آفاق و اقالیم، مختلف میباشد و معیار وقوع آن رؤیت هلال است. پس در هر افقی که هلال ماه رمضان رؤیت شود، بیست و دو شب بعد از رؤیت را باید شب قدر دانست و اهل هر افق و اقلیمی باید بیست و دو شب پس از رؤیت هلال ماه را شب قدر در آن افق و اقلیم بدانند. اما نسبت شب قدر زمانی به وجود دهر اسفل آن، مانند نسبت سایه است با ذات و اصل یا دارنده سایه و نیز نسبت وجود شب قدر دهری اسفل به شب قدر دهری اعلی، از همین خصوصیّت برخوردار میباشد و میتوان گفت شب قدر عقلی و ابداعی، عبارت از وجود بسیط و محیط و یا حقیقت آن است و شب قدر موجود به وجود دهری اسفل، عبارت از رقیقه آن حقیقت میباشد و بالاخره شب قدر زمانی واقع در عالم حادثات و طبیعت هم به مثابه وجود متکاثف آن رقیقه و حقیقه خواهد بود. پس شب قدر دهری یکی است و زمانی آن به اختلاف آفاق و اقالیم متعدّد بوده و منافاتی نیز با یکدیگر ندارد، چه از خواصّ وجود عقلی، وحدت و احاطه است و از لوازم وجود طبیعی، کثرت و تفرقه و تعدّد بوده و این معنی اختصاصی به شب قدر ندارد و در کلیّه موجودات معتبر و ملحوظ است، ولی هر چند که شب قدر زمانی برحسب آفاق و اختلاف رؤیت هلال ماه مبارک رمضان، مختلف باشد، از حیث ارتباط و اتّحاد با وجود عقلی و بسیط شب قدر در عالم ابداع، یکی بوده و همه آنها سایهها و پرتو حقیقت وجود دهر اعلای شب قدر میباشند. آنگاه حکیم علاّمه به بیان تلویحی الهامی پرداخته، میگوید: امکان دارد که در شب قدر، مطابق با حیث مربوط بدان، ملائکه با نزول خود، مؤمنان را مورد عنایت قرار داده و حدیث مزبور، اشاره بدین معنی باشد که شب قدر دهری اعلی، وجودی مجرّد و مَلَکی مقرّب است که با توجه خود به شب زمانی مخصوص، شب قدر واقع در عالم طبیعت را رسم کرده و احکام خاصّه «لیلهالقدر» را بر آن مترتّب میکند و هرگاه روح دهر در جسد زمان نبود و شب زمانی لیلهالقدر متقوّم به دهری نمیگردید، آن شب عزیز نیز همانند دیگر شبهای سال بوده و ارج و قدری نداشت. غرض آن که تعریف و تعیین شب قدر بدین بیان مختصر و برهان عقلی و فلسفی، اختصاص بدان علامه بیبدیل داشته و تاکنون توجیهی بدین لطافت و استحکام، در گفتار حکما و دانشمندان دیگر مسموع نیفتاده است.
۱۰٫ قوّه مولّده حکما و اطبّای قدیم، قوّه مولّده را یکی از قوای نفس دانستهاند، و شادروان حکیم محقّق قزوینی را بر این نظریّه اشکالی است، بدین بیان که: نفس از آن حیث که نفس میباشد، جهت کمال برای بدن شخص طبیعی بوده و نیز با آن متحد است و بدین مناسبت لازم میآید که نفس، حافظ نظام خاصّ بدن خود باشد و نه غیر آن؛ و به طور کلی هر آنچه مربوط به کمال بدن و حفظ آن در شمار آید، چه از قوای طبیعی محسوب گردد و چه ادراکی، جایز است که آن را از قوای نفس به ما هی نفس بدانیم. اما در مورد قوّه مولّده باید گفت که شأن آن افراز مادّه و تغییر و تصریف در آن بوده، و نفس دیگری بدان تعلق میگیرد که در واقع شخص طبیعی دیگری است و بالمآل عمل آن مربوط به نظام این بدن شخصی نیست تا از قوای نفس همین بدن در شمار آید. در نتیجه نمیتوان قوّه مولّده را از قوای نفس بما هی نفس محسوب دانست. این که قوّه مولّده نیز مانند قوای دیگر از شئون نفس از حیث همان نفس بودن باشد، فاقد اشکال به نظر میرسد، و عمل او هم که افراز مادّه از بدن متّحد با خود است، تا آنجا که ربطی به نفس و بدن دارد، مربوط و متعلق به نفس خود میباشد. و بدین مناسبت عمل آن هم راجع به نظام همین بدن خواهد بود؛ زیرا پس از افراز ماده از بدن و با توجه به قوّهای که در نهاد آن در جهت تغییر و تبدیل وجود دارد، دیگر راجع به نفس و بدن شخصی جدید التّحصیل نخواهد بود تا از قوای بدن متحد با نفس خود در شمار نیاید. به علاوه این قوّه راجع به بدن بوده و متصدّی به کار تولید میباشد و در این که از قوای نفس شمرده میشود، اشکالی بر آن وارد نیست.
۱۱٫ رهآورد معراج در واقع رهآورد معراج، رهآوردی کریمانه و مبتکرانه از حکیم بارع قزوینی است که نوآوریهای ذهن وقّاد و طبع نقّاد خویش را از مُفادّ احادیث و اخبار معراجیّه بیرون آورده و با بیانی حکیمانه و براهینی عقلی و متّکی به نقل، به اظهار آنها پرداخته است و نیز در فروع هر شقّی از شقوق حدیث مزبور، در غایت متانت و کمال وجازت، دست به توضیح و تفسیری فاخرانه زده و کلام آخر و بهترین تحقیق رشیق را در این باره ارائه کرده است. او از رهآورد معراج، خود به معراجی عقلی رفته و همانند جدّ بزرگوارش، دریاهایی از معارف حکمی را برای تشنگان این زلال عرفانی به ارمغان آورده است، از آن جمله میتوان موارد زیر را برشمرد: الف. آوردن نماز، یعنی کاملترین وسیلۀ تقرّب به حضرت ربّالعزّه، با عنایت بدین که تا پیش از معراج هنوز نمازهای پنجگانۀ روزانه تشریع نشدهبود، اگرچه آن حضرت و علی (علیهالسلام) اقامۀ نماز میکردهاند. آنگاه در عدم تشریع نماز برای مسلمانان تا قبل از معراج عقیده دارد که افاضۀ نماز از حق تعالی بر مکلّفان، منوط به آمادگی و استعداد خاصّ کمالی در بندگان اوست و در جهت اثبات این معنی به افاضۀ صورت و فعلیّت خاصّه در عالم تکوین استناد میکند و در مقام ارسال مثل میفرماید: آنچنانکه افاضۀ صورت انسانی بر جنینِ نارسیده ممکن نیست مگر بعد از عبور از مراتب نطفه و عَلَقه و مضغه و دیگر مواقف و منازل کمالی جنین، همانگونه، حضور در موقف صلاه و قیام عندالله نیز امکان نخواهدداشت مگر با بلوغ به مرتبۀ عقلی و روحانی کامل، و چون حضرت در معراج خود به مقام و مرتبت انسان کامل رسید، در آن شب، اشراقاتی از حضرت ربّالمشرقین و ربّالمغربین به نفس نفیس وی تابید و روح تابناک او را پر تابتر نموده و آینۀ روح و جسم او را بدانگونه شفّاف و صاف نمود که انعکاسی از انوار روحانی و معنویّت ختمی او بر آینۀ وجود پیروانش اشراق کرد و آنان را مستعدّ قبول تشریع نمازهای روزانه قرار داد و این استعداد برحَسَب محاذات ارواح تابعان آن حضرت با روح متعالی وی بود، چنانکه مجانین و برخی دیگر از افراد مسلمانان و غیرمکلّفان که دارای این استعداد و بلوغ عقلی و روحی نیستند، از تکلیف نماز بیبهره ماندهاند. ب. اقامۀ نماز و فریضه بودن آن از احکامی است که به توسّط وحی و به وسیلۀ جبرئیل (علیهالسّلام) بدان حضرت وارد نشده است، بلکه در شب معراج و بدون وساطت جبرائیل، از حضرت حق تعالی به رسولش فایض گردید و آیاتی که دلالت بر اقامۀ نماز و وجوب این فریضۀ فاخر الهی دارد، به طور مستقیم از خداوند منّان بر آن حضرت فایض آمده و این معنی، منتهای کمال و استحقاق و محبوبیّت آن وجود اقدس را در پیشگاه الهی میرساند. ج. مواطن توحید در نفس نمازگزار: نماز که معراج مؤمن است، دارای تأثیر شگرف در نفس و روح و قلب نمازگزار بوده و حکیم علّامه از این مواطن سهگانه به اهمیّت فراوان یاد میکند. نخست توحید مجموع قوای طبیعی و ادراکی است که به توحید بدن نمازگزار موسوم است، و معنی آن تسلیم قوای انسانی به درگاه الهی بوده و این توحید در واقع، یکیکردن هیئت نمازگزار است از قیام و رکوع و سجود و حرکات و سکنات که به مصداق کریمۀ «انّ صلوتی و نُسُکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین» باید این مرتبه از مراتب نماز هم دارای مجموعه وحدانی باشد و حکیم نامبردار، این مرتبه را به دریایی تشبیه کردهاست که حرکات و سکنات در قیام و قعود، امواج دریای مزبورند. موطن دیگر نماز، مرتبه لسان است که باید نمازگزار با بیان کلمۀ توحید، توجّه داشته باشد که زبانش مترجم قلب و رقیقهاش باشد و نه صرف لقلقۀ لسان، آن هم به طریق عادت و مرسوم. موطن سوّم، مقام روح نماز و نمازگزار است که در این مرتبه باید حضرت حق تعالی را حقیقت محض دانسته و ما سوی الله را موهوماتی بیش نداند تا به مقام محوالموهوم و صحوالمعلوم دست یابد. باری، مرحوم آیتاللهالعظمی رفیعی قزوینی، نماز حقیقی را عین موت مؤمن میداند و توجّه به حضرت ربّالعزّه عمّا یصفون را مصداق حدیث: «موتوا قبل ان تموتوا» آورده و میفرماید: نماز با این وصف عالی میتواند معراج مؤمن و عمود دیانت او باشد و در این صورت، نمازی بدین سان عین موت ارادی است که با این موت، بار دیگر در عوالم ملکوت و جبروت تولّد مییابد، زیرا وجهۀ روح نمازگزار به عالم قدس و نذاهت بوده و با فرشتگان، اُنس و اتّفاق دارد. تبصره: آنگاه که نمازگزار در هر پنج بار به موت ارادی برسد، دیگر دلبستگی به جهان کَون و فساد نداشته و همیشه برای قبول دعوت حضرت حقّ لبّیکگویان است و بدین جهت، علی (علیهالسّلام) پس از ضربت خوردن فرمودند: «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَهِ» بعنی به خدای کعبه سوگند که با مرگ طبیعی به مرتبۀ رستگاری حقیقی رسیدم. بالاخره در رساله معراجیّه حکیم نابغۀ قزوینی، دریابارهای معرفت و شناخت فعل و اثر و صفات و اسماء و شئون حضرت حق تعالی موج میزند و اگر کسی آن را با دیدۀ دل به عین انصاف مطالعه کند، میبیند که جهانی از حکمت و معارف حقَه و حقیقی الّهی در آن انباشته گردیده که به هیچوجه مُفّاد آنها مسبوق به سابقه نیست، و در هر موردی که به ابداعی از رهآورد معراج پرداخته، ضمن تمهید مقدّمات عقلی، به تشیید مبانی نقلی آن نیز اقدام فرمودهاست، بهطوریکه در نظر هر دانشمند منصفی، بیشتر مباحث و مسائل آن از نوآوریها اندیشۀ متموّج و رهیاب فلسفی و علمی این حکیم نحریر میباشد.
شرح دعای سحر چنانکه نویسنده حکیم این شرح در مقدّمۀ آن میفرمایند، در سفری که برای ایشان در ایّام ماه شعبانالمعظّم در سال ۱۳۷۰ هجری در تهران اتّفاق افتاد، بدون دسترسی به هیچ کتاب و مضبط در حدیث و علوم، مُفّاد این دعا را از حفظ نوشته و بر هر عبارتی از آن شرح به قدر مقدور و امکان فراهم کرده و در مجموع، این رساله را در سه روز تحریر فرمودهاست. یکی از شئون علمی این دانشمند یگانه و حکیم فرزانه، این بود که به تراویدههای فکر و اندیشه علمی خود و بدون مراجعه به کتاب و دفتر، لطایف عرفان و دقایق حکمت و برهان را اظهار میداشت، و برای اینجانب که کلیّه دستنوشتههای ایشان را خوانده و در مُفّاد آن غور و بررسی کردهام، ثابت و مسلّم است که در هیچیک از آثار خود، جز احادیث طویل و مفصّل، به کتاب و مضبطی مراجعه نمیکرده است، زیرا بیشتر آنچه که این علّامۀ قدّیس در حواشی و رسایل خود آورده است، صِرف باورهای علمی خود وی و تفکّرات مبتنی بر مبانی و قواعد عقلی و حکمی بودهاست که به جهت متشرّع بودن بسیار، به هیچ وجه از اوصاف شرعی و حکم و پسند شارع و ائمّه (علیهمالسّلام) برکنار نمیباشد. شیوۀ این شرح، بر اصول قواعد و قوانین عقلی متّخذ از شریعت نبوی و ولایت وَلَوی بوده، چنانکه اگر خوانندۀ باکمال و منصفی آن را به دقّت و امعاننظر مطالعه کند، متوجه میشود که چنین شرحی بدون مراجعه به کتاب و مضبط، جز در خور شخصیتی کامل و انسانی به نصاب عقل و عرفان رسیده و راسخ در حکمت الهی، عرفانی و ایمانی نمیباشد. در هر فرازی از مطالب و مباحث این شرح و در هر عبارت و متنی از عبارات و متون آن، جز مغز عرفان و مُخّ حکمت و قلب ایمان و روح تقوی و رقیقۀ دانش و جوهرۀ کمال و حقیقت احادیث و اخبار و قرآن، مشاهده نمیشود و جای دارد که دانشمندان سترگ و حکمای بزرگ، این شرح وجیز را بدانگونه که شایسته است بسط و تفسیر و شرح و تعبیر کنند تا از مجملات آن، مفصَّلات و از قیودش، اطلاقات و از مختصر آن، مُطْنب و از متشابه آن، محکم و از تأویلاتش بر حقایق مُرسلۀ جبروتی دست یابند، مگر کوردلان ناآگاه بدین معنی آگاه گردند که یک حکیم اسلامی و یک عاشق معارف و حِکَم ربّانی تا به چه مرتبه از مراتب علمی و عقلی و الهی پای نهاده و عنقای قاف حقیقتنورد اندیشۀ او در اوج قلل آن در پرواز میباشد، به هر وجه در توصیف معانی این دعای عالیهالمضامین و شرح موجز آن باید همزبان با شیخ شبستری گفت:
معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید
مجموعۀ حواشی و تعلیقات حکیم قزوینی بر کتب حکما، متکلّمان و عرفا ۱٫ تعلیقات و حواشی بر الشواهد الرّبوبیه فی المناهج السلوکیّه ملّاصدرا. ۲٫ حواشی بر شرح هیاکلالنّور. ۳٫ تعلیقات بر حواشی حکمهالاشراق صدرالمتألهین. ۴٫ حواشی بر شرح اشارات و تنبیهات خواجه نصیرالدّین طوسی. ۵٫ حواشی و تعلیقات بر شرح تجرید ملّاعلی قوشچی. ۶٫ حواشی بر شرح مطالع بهطور مفصّل. ۷٫ حواشی بر قبسات میرداماد به طور مختصر. ۸٫ حواشی بر شوارق الإلهام در شرح تجریدالاعتقاد ملّاعبدالرّزاق لاهیجی. ۹٫ حواشی بر تعلیقات ملّاصدرا را بر الهیّات شفاء ابنسینا. ۱۰٫ حواشی بر لئالی منتظمه حکیم سبزواری در علم منطق و شرح آن. ۱۱٫ حواشی بر مجلّد اول اسفار اربعۀ ملّاصدرا. ۱۲٫ حواشی بر مجلّد دوم اسفار اربعۀ ملّاصدرا. ۱۳٫ حواشی بر مجلّد سوم اسفار اربعۀ ملّاصدرا. ۱۴٫ حواشی بر مجلّد چهارم اسفار اربعۀ ملّاصدرا. ۱۵٫ حواشی بر کتاب اسرارالحِکَم حکیم سبزواری. ۱۶٫ حواشی بر شرح الاسماء معروف به جوشن کبیر حکیم سبزواری. ۱۷٫ تعلیقات بر مقدمۀ شرح فصوصالحِکَم شیخ داوُد قیصری. ۱۸٫ حواشی مفصل بر شرح منظومۀ حکمت حکیم سبزواری. ۱۹٫ حواشی بر کتاب محاکمات. ۲۰٫ حواشی بر کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرا. ۲۱٫ حواشی بر شرح مشاعر ملاصدرا. مجموعۀ این حواشی و تعلیقات، بر حَسَب عادت و اخلاق علمی آن حکیم و فقیه بزرگوار در کمال دقت وجازت و حسن خطّ و شیوایی و رسایی مفاهیم و معانی تحریر و تنظیم گردیده و کمتر مشکل علمی و لفظی و معنوی در کتب مورد تعلیقه و حاشیه وجود دارد که با قلم و اندیشۀ این نابغۀ حکمت و فلسفه و کلام اسلامی حلّ و گشوده نشده باشد.
مجتهد عارف برخی از کسانی که دورۀ کامل آثار علّامه و حکیم و مجتهد و عارف قزوینی را با امعاننظر و دقت و ژرفنگری علمی مطالعه نکردهاند و درخصوص شخصیّت این استاد کلّ در کلّ معارف اسلامی خیلی سطحی نگریستهاند، به غلط تصور کردهاند که این حکیم عالیقدر با مبانی و مسائل و موضوعات عرفانی ناآشنا و یا دستکم به آنها بیتوجّه بودهاست؛ در حالیکه اینگونه اشخاص آن چنانکه باید به جزئیات آثار علمی و فکری مرحوم قزوینی آشنا نبوده و تقصیر در شناخت و یا قصور خود را به حساب آن حکیم عارف گذاشتهاند. آن حکیم، علاوه بر حواشی مفصّل و دقیق خود بر مقدّمه شرح فصوص الحکم قیصری و مفتاحالانس ابنفناری در جای جای شرح دعای سحر خویش که درکمال وجازت، حاوی نکات عالی حکمت الهی و عرفان علمی، آن هم به شیوۀ محییالدینی است، به بسیاری از فقرات مباحث عرفانی متذکّر شده است؛ به طوریکه اگر کسی یک دوره مطالب و موضوعات و مباحث عرفانی فصوص قیصری را بر اثر کثرت مراجعه، مدّ نظر داشته باشد، به وضوح، تأثّر این حکیم و عارف والای اسلامی را از مضامین و مطالب شرح مزبور درمییابد. اینک ما برای نمونه به مواردی از آن استناد نموده و رعایت اختصار را از ذکر بقیّه صرف نظر میکنیم. قیصری در شرح و مُحییالحقّ و الدّین در متن فصوص – الفصّ الشّبثی- فرمایند: آگاهی و شعور به استعدادات در علم حق برای کسی امکانپذیر نیست، مگر برای کاملان و افراد مطّلع به اعیان ثابته در علم حضرت حقتعالی و به همین دلیل، علم این افراد کامل انسانی به قضای ازلی و سابق بر وجود عینی و خارجی آنان، موجب امتناع و خودداری آنها از دعا و سئوال بوده و لذا دست از طلب برداشته و زبان از سئوال و دعا در کام خود فروکشیدهاند؛ زیرا میدانند که حکم الهی در حقّشان و در قضای سابق جریان یافته و ناگزیر هر چه از خیر و شرّ و نقص و کمال که مقدّر و مقضیّ آنان است به وجودشان خواهد رسید؛ و بدین جهت به تطهیر محلّ وقوع قضای سابق الهی پرداخته و علم آنها به استعداد خود در مرتبۀ عین ثابت و علم حق تعالی مانع از سئوال و دعای آنان میباشد. آنگاه عارف متشرّع قزوینی به همین نکتۀ دقیق در شرح این فِقره از دعای سحر: «اللّهُمَّ اِنّی اَساَلُکَ مِن مَسائلِکَ بأحبّها إلیک» اشاره کرده، فرماید: «و اعلم أنّ البعد اذا اطّلع فی مقام عروجه…» یعنی بدان که سئوال بندۀ کامل و دعای انسان الهی از پروردگار خویش، در مقام عروج و اتّصال روح خود به عالم لوح محفوظ که تغییر و تبدیلی در آن نیست، مطابق آن چیزی است که در لوح محفوظ، برحَسَب سئوال قابلیّت و استعداد او در مرتبۀ عین ثابت مرسوم بوده و از آنچه که در لوح محفوظ برای او ارتسام نیافته است، سئوال و طلب نمیکند و این مقام منبع، منحصر به پیامبر ما و اولاد او، ائمّه طاهرین شیعه (علیهمالسّلام) میباشد و از این معنی نیز وجه عدم سئوال و طلب آنان (علیهمالسّلام) از خداوند تعالی در مقام رفع ضرر و دفع بلا برای شخص دانا به رموز و اسرار آنان به روشنی آشکار میشود. آنگاه برای تأکید بر این که مرحوم حکیم فرزانه رفیعی قزوینی از متن و شروح کتب عرفانی آگهی و علم کافی داشت، به نقل قول ایشان (رضوانالله تعالی علیه) از اواخر رسالۀ شرح دعای سحر میپردازیم تا آنان را که بدین معنی راه نیافته و در نتیجه، یکی از ابعاد این دانشمند نحریر را که همان بُعد عرفانی اوست، نشناختهاند، در مورد شناخت راستین او راهنمایی مستدّل باشد و بدانند که با در دست نداشتن هیچ کتابی در موقع نگارش شرح دعای سحر، مرحوم علّامۀ رفیعی تا چه اندازه به شرح فصوصالحکم و متن آن تسلط داشتهاست. این شارح عظیم در فقرۀ: «اللّهُمّ إنّی أسألُکّ بِما تُجیبُنی…» در معنی استناد و استشهاد از فصوصالحکم مُحییالدّین طائی آندُلُسی، این عبارت را نقل کرده است: «قال العارف المحقّق فی فصوصالحکم: الثّناء بصدق الوعد، لابصدق الوعید، والحضره الالهیّه بطلب الثّناء…» و با این توصیف، متوجّه میشویم که حکیم قزوینی در عرفان مُحییالدّین که علمیترین انواع عرفان الهی است، دستی قوی داشته؛ النّهایه زمینۀ استعداد طلّاب آن را، پیش از استحکام مبانی کلامی و حدیثی و تفسیری و فلسفی و حکمی، آماده برای تدریس عرفان نمیدیده؛ لذا به تدریس آن برای طلبهای جز به ندرت مبادرت نکرده است. علاوه بر اینکه علّامۀ قزوینی، کتاب نفیس شرح مفاتیح غیبالجمع والوجود را تماماً خوانده و بر جای جای آن حواشی موجزی دارد؛ چنانکه در صفحۀ آخر کتاب مزبور، تاریخ وفات حکیم عارف متألّه نامبردار، آقامیرزا هاشم اشکوری را در تهران به سال ۱۳۳۰ ضبط کرده و به حواشی توضیحی خود بر کتاب مزبور اشاره میفرماید: «کتاب شرح مفتاح الغیب من مصنّفات الامام العارف العلّامه، النّحریر المولی صدرالدّین محمّد القونوی الرّومی (قدّس سرّه)، و علیه حواشی الحکیم العارف، الاستاذ المعاصر، المیرزا هاشم الجیلانی القاطن و المتوفّی فی تهران سنه ۱۳۳۰ رحمهالله تعالی و قدّس سرّه، و قد علّقتُ علی هذه النّسخه فی بعض المواضیع ما یفید توضیحاً، ابوالحسن الحسینی القزوینی». محمّد بن حمزۀ فناری در شرح مفاتح خود گوید: نامگذاری هر ممکنی پیش از وجود خارجی آن به «شیء» از سوی حق تعالی در کریمۀ: «انّما امرنا لشیء اذا أردناه أن نقول له کن فیکون» اقتضای ثبوت در علم الهی را دارد و نه وجود؛ و همین ثبوت علمی، مصحّح خطاب بدان شیء بوده و در واقع، شیء مورد خطاب الهی، نوعی از وجود است، لیکن نسبت به عالِم و نه نسبت بدان شیء در نفس خودش. آنگاه گوید: شیخ کبیر، صدرالدّین قونوی در کتاب نفحات همین ثبوت علمی را محقّق دانسته و حق این است که مستحیل و ممتنع نیز در دایرۀ همین ثبوت است چه رسد به معدومات ممکنه؛ بدون این که مستحیلات و ممتنعات فینفسه در دایرۀ وجود باشند. سپس عارف و حکیم متألّه، میرزا هاسم شکوری فرماید: مستحیل و ممتنع تنها در دایرۀ ثبوت علمی بوده و وجودش در عالم خارج ناممکن است، زیرا از لوازم اسم «الباطن» بوده و صورت آن از عالم ظاهر گریزان میباشد و نیز مراد از مستحیل، آنچه باطلالذّات است نخواهد بود. سپس حکیم قزوینی در حاشیۀ موجز خود بر عبارات شارح کتاب فرماید: یعنی مستحیل، داخل در دایرۀ وجود فینفسه نبوده و چنانکه آشکار است، وجود و موجودیّت را نمیپذیرد. اگر قابل وجود علمی بود، عارف محشّی ـ میرزا هاشم اشکوری- قدّس سرّه، در غیر محل خودش در آن تردید نمیکرد و آن را ثبوت نمیدانست. در آخر سطر ۳۶ مصباحالانس، محمّد بن حمزۀ فناری گوید: «وقوله (ص) کان الله و لاشیء معه، حتی قیل هو الآن کما کان علیه» و حکیم عارف قزوینی به سائقه ولایت و غیرت ولایی خود، حاشیهای بر این جمله نوشته است، بدین معنی: حکیم الهی نوری (عظّمالله قدره) در بعض تعالیق خود افاده فرموده است که گویندۀ جملۀ مزبور «الآن کماکان» امام ابوابراهیم، موسی بن جعفر (علیه الصّلاه والسّلام) است. در نتیجه، جای شبههای برای عارف بودن حکیم متألّه قزوینی و علم و اطلّاع و احاطۀ وی بر کتب و آثار متداول عرفانی و فهم و دقّت بسیار در مبانی و مصطلحات و مسائل و مبادی آن، برای هیچ بیغرضی باقی نمیماند؛ النّهایه خودداری آن حکیم عارف از تدریس کتب مزبور به جهات یادشده، حاکی از ملاحظاتی دیگر است. اضافه اینکه: شاگردان آن حکیم عارف، مانند مرحوم آیتالله آقا میرزا جلالالدّین آشتیانی و آیتالله آقای حسنزادۀ آملی خود را در متون عرفانی صاحبنظر و وارد میدانند و با توجه به گفتۀ جناب آقای حسنزاده آملی که عرفان را در نزد حکیم و عارف قزوینی خوانده است، جای تردیدی در عارف بودن آن حکیم و تسلط وی به کتب محییالدّین باقی نمیماند.
حکیم و عارف ریاضیدان علّامه قزوینی بر رسالۀ تضاریسالارض شیخ جلیل، بهاءالدّین محمّد العاملی، تعلیقاتی دارد که در آخرین آنها نوشتهاست: «حرّره الحقیر الفقیر میرزا ابوالحسن قزوینی عفی عنه، تحریر گردید فی لیله الثّلاثاء خامسه شهر محرّمالحرام ۱۳۳۶ فی دارالخلافه طهران، فی مدرسه الصّدر»، و کتاب شرح چغمینی خود را نیز در همین ایّام تحصیل در مدرسۀ صدر خریداری کرده و به مطالعۀ آن که از کتب متداول در علم هیئت و نجوم است، پرداخته و در همین اوان نیز به قرائت و تعلّم کتاب الاُکَر ثاوذوسیوس و کتاب الکره المتحرکّه اوطولوقس به اصطلاح ثابت بن قرّهالحرّانی، و کتاب المعطیات اقلیدس، ترجمۀ اسحاق بن حنین و اصلاح ثابت بن قرّه، در نزد میرزا ابراهیم طهرانی از اهل زنجان دست یازیده و در مواضع چندی از این کتابها، تعلیقاتی از خود و استادش نوشته و در ابتدای کتاب الاُکَر مرقوم داشته: «قد شرعت فی القرائه هذا الکتاب، لدی المولی الاعظم و الحبر المعظّم، مولانا میرزا ابراهیم طهرانی مُدّظلّه العالی» و سپس توفیق اتمام آن را از خداوند تعالی برای خود آرزو کرده است. حکیم علّامه رفیعی قزوینی در نخستین صفحۀ این کتاب، ابیات زیر را که به نظر میرسد قطعهگونهای باشد، به خطّی خوش و به شیوۀ نستعلیق تحریر داشته است:
در این زمانه که مقدار آدمی است به مال در اکتساب فضائل بسی تعب بردم چه سود از اینکه چو بینندم این و آن، گویند نه شوق آنکه دهندم مُقام در محراب کجا به کسب هنر، طبع میکند اقبال؟ نبود حاصل تحصیل، غیر وزر و وبال به یکدگر، که فلانی بود ز اهل کمال نه فکر آنکه کنندم امام، بر جُهّال
علّامه رفیعی بر مقام کتاب الاُکَر حواشی مختصر و مفیدی دارد که بیشتر آنها توضیحی است؛ و بر بسیاری از مباحث کتاب مزبور و هم کتاب بیست باب ملّامظفّر حواشی استاد خود، میرزا ابراهیم را نیز نقل کردهاست. جواشی میرزا ابوالحسن قزوینی بر سطوح و دوایر و اقطاب و دوایر متداخله و متساویه و متقاطعۀ مماس در کره و مثلّثات مندرج در آن و بر کتاب المناظر اقلیدس در کیفیت ابصار، و نیز حواشی آن حکیم و استادش بر کتاب الکره المتحرّکه هم از حیث کثرت و هم به لحاظ دقت در مبحث و فهم و مراد و مقصود مؤلّف، قابل امعان نظر و توجه میباشد. اضافه اینکه با حوصلۀ فراوان و صرافت نظر، کلیّه مباحث انتشار نور و انعکاس آن و انکسار شعاع و عدسیها و آلات متعلّق بدان و تجزیۀ نور و رنگها را مطالعه کرده و بر بسیاری از مباحث کتاب المساکن ثاوذوسیوس و شرح چغمینی هم دارای حواشی قابل استفادهای است.
مجتهد فیلسوف در کسوت واعظ علّامه و حکیم متألّه، در اوایل ورود به تهران، هفتهای دو شب و اخیراً هفتهای یک شب به منبر میرفت و همانند خطیبی توانا و فصیح و بلیغ، در مسئلۀ معاد برای شنوندگان خود سخن میگفت و در طیّ سخنوری خود، آنچنان هنرمندانه منقول را با معقول درمیآمیخت و بدانگونه مباحث عقلی را در کسوت نقل و احادیث و اخبار و آیات الهی بیان میکرد که حتّی برای کمادراک ترین و بیسوادترین شنوندۀ خود، جای پرسش و اشکالی باقی نمیگذاشت. بیشتر این موعظهها، جنبه ترهیب و ترغیب مردم را به علم و عمل داشت؛ او با جملاتی دلنشین و از ایمان راسخ و قلبی مطمئن و ایمان کامل برآمده، بدان سان در توضیح مشکلات معارف اسلامی و فرهنگ قرآنی و احادیث نبوی و اخبار آل محمّد (علیهمالسّلام) سخن سر میداد که بیشبهه در نفس بیاعتقادترین شنوندگان خود، تأثیری بهسزا میگذاشت و آنان را به صراط مستقیم علم و عمل هدایت میکرد. او در اینگونه سخنوریهای نصیحتآمیز خود میفرمود: مراد از «ادقّ من الشَّعر» بودن صراط، ادراک نکات و دقایق علم الهی است، و مقصود از «احدّ من السّیف» بودنش نیز به قول مولانا جلالالدّین و یا به قول آن حکیم نحریر مُلّاقلندر آن است که:
نکتهها، چون تیغ پولاد است تیز گر نداری تو سپر، واپس گریز پیش این شمشیر، بیاسپر میا کز بریدن، تیغ را نَبود حیا
و منظور از: «احرق من النّار» هم عمل به علم است که کاری بسیار سخت و پراهمیّت بوده؛ کمتر عالمی میتوان یافت که به اندازۀ علم خود عمل کند و با تبتّل و انقطاع به مرتبه فنای افعالی و صفاتی و ذاتی در افعال و صفات و ذات حضرت حقتعالی رسیده باشد. نکتۀ قابل یادآوری، مقدار و کیفیّت ولایت آن حکیم بیبدیل است که خود بالذّات واجد مراتب کاملی از آن بوده و مستمعان خود را به داشتن ولایت محمّد و آل محمّد (علیهمالسّلام) تشویق میفرمود و آنان را به شفاعتشان دلخوش مینمود. حاصل این سخنرانیهای شبهای جمعه، کتابی است که با کمال سادگی و بیشتر با الفاظی همهکسفهم و خالی از تعقید لفظی و معنوی و بدون اصطلاح و تهی از ابهام، شامل یک دوره از معارف برگزیدۀ اسلامی و بهویژه مکتب تشیّع میباشد؛ به طوریکه هر خوانندۀ منصف و بیغرضی را تحتتأثیر صفای روح و ایمان کامل و اعتقاد راسخ و مبانی مستحکم علم و عمل گوینده قرار میدهد؛ و به نظر این بیبضاعت، اگر کسی در مقام تحریر مجدّد آن کتاب برآید و جملات تکراری و زواید لازم منبر را از آن حذف کند، خود کتابی بسیار ارزنده و شریف و ماندنی و در سطح عالی خواهد بود؛ چنانکه هماکنون هم از شرافت و اهمیّت ویژهای برخوردار میباشد؛ و در تاریخ علم و ادب ایران و اسلام، شاگردان و مریدانی بودهاند که سخنان و محاورات استاد و شیخ خود را با تحریری فصیحتر و بهصورتی نوین تبویب و تدوین کردهاند، و اکنون آن آثار به اسامی امالی و تحریر و سریّتنامه و غیره باقیمانده و در افواه اهل فن به نام شیخ یا استاد محرّر شناخته گردیدهاند.
فرزندان علّامه رفیعی آن دانشمند حکیم و فقیه اصولی، علاوه بر کثرت عمر و علم و آثار کتبی، بالنّسبه کثیرالاولاد هم بود و به جز کثرت مال ـ که حتّی از قلیل و اقّل آن نیز برخوردار نبود و در کمال مناعت ذاتی و رفعت قدر و خرسندی میزیست ـ به تمام معنی کلمه، «شیخ» بود، وی چهارده فرزند داشت که چهار تن از آنان اناث و بقیه ذکور هستند. فرزندان ذکور آن عالم جلیلالقدر عبارتاند: ۱٫ آقا شهابالدّین رفیعی. ۲٫ آقا ضیاءالدّین رفیعی. ۳٫ مرحوم حجّهالاسلام والمسلمین آقای آقا محسن رفیعی (رضوانالله علیه) که روحانی و فقیه اهل بیت (علیهمالسّلام) بوده و سالیانی در مسجد جامع بازار تهران به تدریس متون و سطوح فقهی و خدمت به جامعه و امامت جماعت و تنویر افکار مذهبی و هدایت مردم اشتغال داشتند. ۴٫ آقای آقا حسن رفیعی که فارغالتحصیل در رشته حقوق قضایی و مشغول به شغل قضا بوده و اخیراً در کسوت محترم وکالت دادگستری در قزوین میباشد. ۵٫ آقا کاظم. ۶٫ آقا رضا. ۷٫ آقا عبدالله. ۸٫ آقا مهدی. ۹٫ آقا مصطفی. ۱۰٫ آقا صادق، همگی رفیعی. فرزندان آن مرحوم، همگی اهل دیانت و متشرّع و متخلّق به اخلاق اسلامی و مهذّب و باتقوا بوده، و بر آثار و خصایل والد بزرگوار و نابغۀ خود، مقتدی میباشند و به قول جلالالدّین بلخی: «شیر را بچه همی ماند بدو».
سال تولد و وفات و مدت عمر مدفن چنانکه مذکور افتاد، استاد علامه میرزا ابوالحسن رفیعی، در سال ۱۲۶۸ شمسی برابر با سال ۱۳۱۰ قمری در شهر قزوین تولد یافت و در نیمه شب سهشنبه ۲۴ دیماه ۱۳۵۳ شمسی، مطابق با اول محرم سال ۱۳۹۵ قمری و برابر با ۱۴ ژانویه ۱۹۷۵ میلادی، در سن ۸۵ سالگی و پس از اینکه در تاریخ ۱۸/۲/۱۳۵۲ مطابق با هشتم ماه مه ۱۹۷۳ میلادی به مدت یک ماه در بیمارستانی در لندن بستری بود، به ایران مراجعه کرد و بعد از یک دوره بیماری و بستری شدن در بیمارستان مهر در تهران، جان به جانآفرین تسلیم کرده و دعوت حق را لبیک اجابت گفت و طی مراسمی باشکوه از جانب خانواده و دوستداران و مقلّدان وی و بسیاری از روحانیون تهران و قم در مسجد بالاسر، جنب مرقد حضرت معصومه، بنت حضرت موسیبن جعفر (سلامالله علیهم) و در کنار خاک استادش شادروان آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مدفون گردید که بعداً در جنب قبر آن استاد علامه، آیتالله مرحوم حاج سید محمدحسین طباطبایی و شاگرد دانشمندش، شادروان مرتضی مطهری دفن گردیدند، و عبارات زیر بر روی سنگی تحریر و حک شده و بر دیوار روی قبر آن حکیم تحریر نصب گردیده است: «لبّی ربّه الجلیل، سید العلماء و المجتهدین، جامع المعقول و المنقول، استاد الفقهاء و المحققین والحکماء المتألّهین، مرجع العوام و الخواص، علامۀ الزّمان، آیتالله العظمی الحاج سید ابوالحسن الحسینی، المشتهر بالرّفیعی القزوینی ـ اعلی الله مقامه الشّریف ـ فی عاصمۀ تهران، غره محرم الحرام، فی سَنَهِ ۱۳۹۶ من الحجرۀ النبویه صلّیالله علیه و آله وسلّم». آشکار است که در سال هجری وفات آن حکیم و فقیه علامه، یعنی از ۱۳۹۵ به۱۳۹۶ اشتباهی رخ داده و صحیح همان است که در این گفتار مذکور افتاد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.