نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶ مراسم بزرگداشت مرحوم علامه سیّدمحمّدحسین طباطبایی(ره) با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز دوشنبه ۱۳ آذرماه ۱۳۹۶ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن؛ دکتر حسین […]
مراسم بزرگداشت مرحوم علامه سیّدمحمّدحسین طباطبایی(ره) با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز دوشنبه ۱۳ آذرماه ۱۳۹۶ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید.
در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن؛ دکتر حسین سلیمی، رئیس دانشگاه علامه طباطبائی؛ حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی، رئیس سازمان سمت و دکتر حسین کلباسی، عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبائی به ایراد سخنرانی پرداختند. همچنین در این مراسم متن پیام دکتر حسن روحانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران توسط دکتر حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی قرائت شد. متن سخنرانی دکتر بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «تفسیر متعالیه (مرحوم علامه طباطبایی و تفسیر گرانقدرش)» بدین شرح است: الف: آیا متن مقدس نیازمند تفسیر است و اگر بود ماهیت این تفسیر و مهمتر «معیار» آن چیست؟ معیار توسط متن مقدس تعیین میشود یا باید از بیرون متن آن را جستوجو کرد؟ با این فرض که متون مقدس بیشتر قابلیت تأویل دارند تا تفسیر، با این حال، تفسیر (حقیقتاً) چیست و به چه معناست؟ سئوالات فوق، «مهمترین» سؤالاتی هستند که در فلسفۀ تفسیر متون مقدس، با آنها مواجهیم. این سئوالات و مهمتر کنکاش و تلاش در پاسخ بدانها – به ویژه با استناد به خود متون مقدس- میتواند تا حدود زیادی حقیقت و ماهیت این متون را برای ما کشف و مفتوح سازد. این فتح و کشف نه تنها بابی در جهت درک و دریافت متن مقدس، بلکه آشنایی با مبانی و روشهای ورود به این درک و دریافت نیز هست؛ به ویژه که این سئوالات در جانِ خود حاوی سئوالات بنیادیتر (یا دقیقتر، احکام جدیتری) هستند، منجمله اگر غایتِ متن مقدس هدایت انسان باشد و آدمی به دلیل اطاعت از این احکام رستگار و در صورت عکس عِقاب شود، آیا حقیقت ایجاب نمیکند زبان این متن چنان «روشن» و «گویا» و «روان» باشد که نیازمند تفسیر و تشریح نباشد؟ به عبارتی، در حالی که، ذات متن مقدس و بهویژه غایت آن، فی حد ذاته نافی و ناقض تفسیرند پس چگونه میتوانند خود امکانِ تفسیر خویش را فراهم سازند و بدان دامن زنند و حتی اقوال و قرائتها و تفسیرهای مختلف را بر جانِ خود پذیرا باشند؟ بر این سؤالها بیفزاییم ضرورت پاسداری و نگهبانی از متن را، تا در ورطه برداشتهای گوناگون و تفسیرهای نابجا نغلتد و حقیقتش قلب نگردد و یا به تعبیر قرآن، معنا از موضعِ حقیقیِ خود خارج نشود : «مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ .» مجموعه سئوالات فوق، تفسیر را به یکی از مهمترین و البته چالشبرانگیزترین عرصههای دین و اندیشۀ دینی تبدیل میکند. از یک سو، امری به غایتِ معنا ضروری و واجب که امکان ارتباط گسترده با حقیقت و گوهر دین را برای هدایتِ پیروان و طالبان فراهم میسازد و از سوی دیگر، امری به شدت سیّال و معیارگریز که تفسیر را به امری کاملاً شخصی، ذوقی و حتی گاه به نقطهنظر مقابلِ دین بدل می کند. بیفزاییم بر سلسله سؤالات پی در پی و بنیادی این عرصه سوال عمیقتر دیگری: عقل که منطقاً تنها عامل تفسیر است، مبنای مشروعیت خود را از همان متن مقدس اخذ میکند یا از خود؟ و یا از هیچ منبع و مرجعی دیگر؟ نمیخواهم با بیان مسلسلوار چنین سؤالاتی، تفسیر را به بحثی سخت و صعب تبدیل کنم اما قطعاً میخواهم بگویم تفسیر در عین ضرورت و وجوب، امری حقیقتاً سخت و صعب است.گرچه در لغت به معنای روشنگری است و این رای لسانالعرب است که تفسیر را «بیان» و «ابانه» یعنی روشنگری و روشنی میداند. . این کلمه از مادۀ «فَسَر» به معنی برداشتن پوشش و یافتن مقصود از کلامِ پیچیده است و، در اصطلاح، عبارت است از توضیح و رفع اجمال و ابهام و گشودن گرهها و پیچهای لفظی و معنایی قرآن کریم. و به نظر میرسد مهمترین و دقیقترین طریق در اتقان و ایقان تفسیر، اتکا به روشها و طرقی است که خود متن در مقابلمان میگشاید. رجوع به سرگذشت هرمس در اساطیر یونانی و کنش او صرفاً به عنوان یک مقدمه، بحث را روشنتر میسازد. از جمله کنشها و وظایف هرمس، که مبنایِ علم تأویل و هرمنوتیک در اندیشه یونانی است، همان شرح و بیان پیامهایی است که برای بشر میآورد. گاه اغراض و اهداف پیامها چندان مشخص نیست یا، به عبارتی، چندپهلو و دارای لایههای مختلف و متعدد است. مردمان از این لایهها و اغراض پنهانِ در بطن پیامها، میپرسند و هرمس پیامها را میشکافد، شرح میدهد، تفصیل میبخشد تا گوهر و جوهر آنها ظاهر و آشکار گردد. این یعنی در قاموس یونانی، مرجع ارسال پیام و نیز مفسر پیام یکی است، هرمس هم ایزد است، هم پیامآور. هم پیامرسان است و هم مفسّر پیام. در این صورت، امرِ زائدی برون از متن مقدس به عنوان تفسیر بر متن مقدس حمل نمیگردد و این چنین، متن سالم میماند. این معنا منطقاً در باب همۀ ادیان و همۀ متون مقدس صدق میکند. حال میماند عقل. اگر داستان هرمس را مبنا قرار دهیم باید ببینیم هنگامی که نبی یا پیامبر به عنوان محمل و مفسرِ حقیقیِ وحی موجود نیست چه کسی باید نقش تفسیر را به عهده گیرد؟ ادیان و مشارب دیگر – در این مختصر -موضوعِ بحث نیستند اما اسلام چرا. در اسلام عقل علاوه بر مقام جامعیت، مقام کاشفیت دارد و در این صورت بهعنوان سبب مؤثر در کشف اغراض و غایات آیات، باید در منشاء و وضع خود، موقعیتی کاملاً یکسان با شریعت داشته باشد ورنه مشروعیت کشفِ نیتِ واضعِ معنا یا حضرت حق را در متن مقدس ندارد. شریفهای دقیق در قرآن این موقعیت یکسان را بازمینمایاند، آنگاه که در سورۀ مُلک خطاب به اصحاب دوزخ گفته میشود آیا برای شما نذیر و منذری نیامد تا شما را انذار دهد؟ و آنان میگویند: «وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ» یعنی اگر به سخنان انبیاء گوش سپرده بودیم یا تعقل کرده بودیم از دوزخیان نبودیم.» چنانکه می بینیم در قرآن نقل و عقل (نسمع او نعقل)یا متن مقدس و عقل در عرض هم قرار گرفته و صلاحیتِ جانشینی هم را به صورت صریح می یابند. شاید قاعدۀ ملازمت عقل و شرع در شیعه از همین آیه نشأت گرفته باشد. قاعدهای که مرز میان شریعت و عقلانیت را برمیدارد. البته بر ادلۀ همسنگیِ عقل و شریعت بیفزاییم این حدیث نورانی را که در آن – به نقل از امام موسی بن جعفر (ع) – عقل نبی و حجتِ درون خوانده میشود: «یا هشام! ان لله على الناس حجتین: حجۀ ظاهره و حجۀ باطنه؛ فاما الظاهره فالرسول و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول:اى هشام! همانا خداوند دو گونه حجت بر انسانها قرار داده است: یکى حجت ظاهر و دیگرى حجت باطن. حجتِ آشکار همان رسول و انبیا و ائمه هستند، حجت نهان، عقول اند. » بنابراین جنس و سنخ آن که نقش تفسیر را به عهده میگیرد (عقل) از همان جنس و سنخِ نور(متن مقدس) است. البته رسیدن به لُب و مغز چنین عقلی از اوجبِ واجبات است تا از اضطرابها و تشویشهای ناشی از سحطینگری های عقل مصون بماند. بدون تردید شهود در این مرتبه راهگشاست. اما مهمتر از عنصر عقل و یا حتی شهود، راهگشاییهای خودِ متن است که حقیقتاً رهنمون است. همچون قاعده هرمس که ایزد خود مفسر بود اینجا نیز قرآن خود، مفسّر خویش است و این همان تفسیر قرآن به قرآن است که دأب و سنت مرحوم علامه طباطبایی بود. در این طریقه و روش، متن، خود بازمینمایاند که محکماتاش چیست و متشابهاتاش کدام است. بررسی تطبیقی و تحلیلی فضاها، نشانهها و اصطلاحاً میدانهای معنایی در قرآن باز مینماید آیهای که دارای قبض است، اگر در میدان معناییِ خویش قرار گیرد چگونه «هویت» خود را بازنمایانده و بسط مییابد. و این معنا مهمترین ویژگی تفسیری مرحوم علامه طباطبایی است. شرح ماجرا از زبان بزرگترین شاگرد تفسیر او – آیتالله جوادی آملی – شنیدنی است: « و اما آنچه که سیرۀ خاص المیزان است که جز در روایت معصومین (ع) در تفاسیر پیشینیان به ندرت دیده میشود و بعد از آن هم هنوز به ایتکار خویش باقی است، همانا شناسایی آیات کلیدی و ریشهای قرآن است که در پرتو آن آیاتِ کلیدی درهای بسیاری از آیات دیگر گشوده میگردد و با شناختِ آن آیات ریشهای این شجرۀ طوبی، تغذیه بسیاری از آیات شاخهای روشن میشود که در این شناسایی سخن از کلمه یا کلام مشابه نیست تا فهرستها و لغتنامه راهگشا باشند، بلکه در این سیر باید از سکوی المعجم و کتاب لغت پرواز کرد و به کنگره «و عنده مفاتحالغیب» رسید و اسرار کلیدی را که به روی نامحرمان« مغالیق» است به چهرۀ خود به عنوان «مفاتیح» دید و از آن آیات کلیدی گرههای بسته را گشوده یافت و از «هذا باب ینفتح منه الف باب» مطلع شد و به کمک آن سراسر قرآن کریم را درهای باز الهی دید که هیچجای آن ناگشوده نیست و سپس آیات ریشهای که ظواهر را تغذیه میکند، از آیات کلیدی که بواطن قرآن را میگشاید، جدا کرد و همچنین جریان تفسیر را از تأویل فرق گذاشت که این کار از قلمرو لغت بیرون و از حوصله المعجم خارج و از منطقۀ فهرستنامه و نظایر آن بالاتر که فراسوی معناست و نه لفظ، زیرا تشخیص حقیقت و مَجازِ لُغوی گرچه با لغتنامهها تامین میگردد ولی امتیاز حقیقت و مجاز عقلی – که آیا اسنادِ محمول به موضوع الی ما هو له است یا الی غیرما هو له – آن را عقل بیان میکند و وحی تبیین مینماید و نه لغت: «… لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید» و نتیجه شناسایی آیات زیربنایی و آشنایی با آیات روبنایی و کیفیت ظهور آن آیات پایهای در این آیات و نحوه رجوع این آیات رو بنایی به آن آیات گذشته از استحکام اصل تفسیر آنست که هیچگونه اختلاف ریشهای در مبانی این دائرۀالمعارف راه ندارد، چه اینکه در اصل متن یعنی قرآن کریم هیچ راهی برای اختلاف وجود ندارد .»
ب: سیر فلسفه از کَندی تا ملاصدرا، سیری است متحول و دارای فراز و نشیبهایی بسیار، فراز و نشیبی که از یک سو، بیان بزرگترین و عالیترین کوششهای فلسفی از سوی کسانی چون فارابی و ابنسیناست، و، از سوی دیگر، شاهد ظهور فلسفهستیزانی بزرگ چون غزّالی ، فخر رازی و خاقانی و سنایی و، نیز البته، کوششهای سترگ بزرگانی چون شیخ اشراق – که راه جدیدی پس از تلاشهای عظیم ابنسینا و فارابی و فلسفهستیزیهای غزّالی گشود. شیخ بلندمرتبهای که با انتخاب نام حکمت برای فلسفۀ خویش سعی نمود یونانیزدهگی را از چهرۀ فلسفه بزداید، گرچه او نیز در تلویحات رؤیاهای خود را با ارسطو سپری میکرد و صعبترین سؤالات فلسفی خویش را از شبح او سؤال نموده و افلاطون را بزرگترینِ حکما مینامید. اما تردیدی نیست رویکرد کاملاً قرآنی و تا حدودی رواییِ او به فلسفه رونق و جانی تازه بخشید و راه را برای ظهور عرفان نظری عظیمی در آرای ابنعربی و مولانا هموار نمود. متکلمان بزرگی همچون خواجه نصیرالدین طوسی نیز در این سیر پرفراز و نشیب نقش مهمی ایفاء نمودند. شرح او بر اشارات ابنسینا و تأملات وسیع فلسفیاش در فروزان نگهداشتن عقلانیت در تاریخ تمدن اسلامی بسیار مؤثر بود، گرچه تیغ تیز یونانیزدهگی از یک سو، و اخباریگری صِرف از دیگر سو، و نیز فلسفهستیزی برخی متصوفه هماره بر سر عقل و فلسفه آویزان بود. اما عواملی کلیدی گرایش وسیع فلسفه به حکمت (به معنی قرآنی و اسلامی آن) را فراهم نمودند، عواملی که نقش بنیادین در ظهور حکمت متعالیه صدرایی داشتند: نخستین عامل، قرآن بود که در ابواب وسیعی از عقلانیت، اندیشهورزی و تفکر در باب آیات الله سخن گفته بود همچون: کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ دومین عامل، رویکرد حِکمی بسیار عمیق و گسترده امیرالمؤمنین علی (ع) در خُطب، رسائل و حِکَم خویش بود. این رویکرد حکمی و عقلانی چنان برجسته و در جهان فلسفه اسلامی مؤثر بود که ابنسینا در مقدمۀ خود بر رساله معراجیه، از عقلانیت و اندیشهورزی حضرت امیرالمؤمنین چنین سخن گفت:«و براى این بود که شریفترین انسان و عزیزترین انبیا و خاتم رسولان (صلى الله علیه و آله و سلم) چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینۀ عقل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که یا على:«اذا رأیت الناس یتقربون الى خالقهم بانواع البر تقرب الیه بانواع العقل تسبقهم.» و این چنین خطاب جز ما چنو بزرگى راستنیامدى که او در میان خلق آنچنان بود که معقول در میان محسوس گفت یا على چون مردمان در کثرت عبادت رنج برند تو در ادراک معقول رنج بَر تا بر همه سبقت گیرى، لاجرم چون به دیدۀ بصیرتِ عقلى مُدرک اسرار گشت همۀ حقایق را دریافت و دیدن یک حکم دارد که گفت:«لو کُشف الِغطا ما ازدَدتُ یقینا: هیچ دوست، آدمى را زیادت از درک معقول نیست. » مولانا نیز بر این معنا با ابیاتی چنین تأکید داشت:
ای علی که جمله عقل و دیدهای شِمّهای واگو از آنچ دیدهای تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آبِ علمت خاک ما را پاک کرد بازگو دانم که این اسرار هوست زانک بیشمشیر کشتن کارِ اوست صانع بیآلت و بیجارحه واهبِ این هدیههای رابحه
سومین عامل، تلاش وسیع مسلمین در قبال نوعی یونانزدهگی بود که سرگذشت عقلانیت و ماهیت آن در تمدن اسلامی را صرفاً به یونان مستند میساخت. این معنا که دقیقاً نقطۀ مقابل رویکردِ مواجههگرانِ نخستین مسلمان با فلسفۀ یونانی، یعنی نقد و تحلیل و تکمیل بود، امثال خاقانی را وامیداشت چنین بسراید:
مرکب دین که زادۀ عرب است داغ یونانش بر کفل منهید قفل اسطورۀ ارسطو را بر در احسنالملل منهید نقش فرسودۀ فلاطون را بر طراز بِهین حلل منهید علم دین، علم کفر مشمارید هرمان همبر طلل منهید چشم شرع از شماست ناخنهدار بر سر ناخنه سبل منهید فلسفی مرد دین مپندارید حیز را جفت سام یل منهید
یا سنایی را :
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی ازین آیین بیدینان، پشیمانی، پشیمانی بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوا خیزد ازیرا در جهان جانها فرو ناید مسلمانی شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین که محرومند ازین عشرت هوسگویان یونانی مسازید از برای نام و دام و کام چون غولان جمال نقش آدم را نقاب نفس شیطان چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بیدینان چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی؟ برون کن طوق عقلانی به سوی ذوق ایمان شو چه باشد حکمت یونان به پیش ذوق ایمانی شراب حکمت شرعی، خورید اندر حریم دین که محرومند ازین عشرت هوسگویان یونانی .
و چهارمین عامل، اوجگیری علم کلام شیعی بود که بزرگانی چون خواجه نصیرالدین را به قهرمانی بیبدیل در جمع میان مبانی شریعت شیعی و فلسفه مبدل میساخت. این ویژگی در کاهشِ فاصله میان شریعت (بهویژه قرائت شیعی آن) و فلسفه مؤثر بود و حتی استفاده از استدلالات عقلی در شرح و تبیین و گشودگی رموز اقوال دینی را کاملاً مشروع مینمود. بنابراین به صورت خلاصه، سیر فلسفه و اندیشه در فرهنگ اسلامی، سیری رو به قرائت حِکمی و قرآنی آن بود. مکتب شیراز و اقبال کسانی چون قطبالدین شیرازی و غیاث الدین منصور دشتکی نیز در ماهیت این سیر مؤثر بودند. لاجرم غایت این سیر به صدرالمتألهین شیرازی رسید. در اندیشۀ او حکمتی ظهور یافت که سه رکن بنیادی شریعت (همراه با آموزههای کاملاً شیعی آن)، عقلانیت (یا نگره حِکمی به دین) و نهایت رویکرد شهودی در ایصال و ادراک گوهر وجود دین را با خود داشت. ملاصدرا در تبویب حکمت متعالیۀ خویش، نظام فلسفیِ پیشین را مبنا قرار داد و سعی نمود از آن زبان و بیان فاصله نگیرد اما هم ابداعات و ابتکارات او در طرح موضوعاتی جدید، رویکرد اصلی وی را نشان میداد هم نگارش رسالههایی در تفسیر قرآن و شرح کُتُبی روایی چون اصول کافی. ملاصدرا حکیمی جامعالاطراف بود که حکمت او بر تفسیر و رویکرد تفسیری به قرآن، کاملاً غلبه داشت. وی در قلّۀ همین حکمت باقی ماند و نخواست «روح حکمت» را که قرآن است محور اصلی تحقیقات و تتبعات خود ساخته تا از دل آن تفسیری جامع از حقیقت حکمت برون آید. رسالتی که چهارصد سال پس از او شاگردی از شاگردان مکتبش یعنی محمدحسین طباطبایی به عهده گرفت و باعث و بانیِ نگارش تفسیری گرانقدر چون المیزان گردید. مرحوم طباطبایی در حکمت همان مسیری را پیمود که ملاصدرای شیرازی طی طریق نمود. ردپای عمیق اندیشههای فلسفۀ مشایی، فلسفۀ اشراقی و حکمت عرفانیِ کسانی چون مولانا (و نه ابنعربی زیرا مرحوم علامه در باب ابنعربی قائل به «توقف» بود) در آثار مرحوم علامه مبیّن و بیانگر آن است که از این دریای بیکران، بهرههای بسیار برده بود اما چرا سعی و جهد عظیم خود را در نگارش مکرر آثاری چون اسفار و شواهد و عرشیه نگذاشت و به جای آن سعی نمود قرآن را تفسیر کند و شرح دهد؟ علامه به نیکی میدانست سرمایه گرانقدری که صدرای شیرازی از خود بر جای نهاده بود، چنان در شرح و بیانِ قواعد فلسفی و حِکمی «کامل» است که نهایتاً میتوان آن را «شرح داد» و «تحشیه زد» اما نمیتوان بر آن چیزی افزود یا از آن چیزی کاست، کاری است که بزرگانی چون «ملاهادی سبزواری» آن را به انجام رسانده بودند. علامه اما رسالتی دیگر برای خود متصور میدید، اول آنکه از قدرت فلسفه در ردّ مادیگرایان (مایرتالیستها) استفاده کند و با زبان و بیانی فلسفی ماتریالیسم را با تمامی پشتوانههای عقلیِ آن مقهور سازد (اصول فلسفه و روش رئالیسم). علامه در این مسیر اثبات حکمت متعالیه را با این وجه که میتواند استدلالهای فلسفه جدید را در نفی علت اولی و نوعی لاادریگری مادهگرایانه با قدرت پاسخ دهد، وجه همت خویش ساخت و دوم این که به شرح و تفسیر قرآن برآید. مواجهۀ فلسفی با جهان معاصر و بهرهمندی کامل از حکمت متعالیه اسلامی در ابعاد مختلف، در کنار تسلط فقهی و اصولی بر مبانی شریعت این امکان را به آن مرحوم میداد که اینک، با جانی فراخ، ذهنی متکی بر برهان و استدلال و مهمتر قلبی خالص و عارف ،به شرحِ حقیقتِ حکمت یعنی قرآن بپردازد. این همان کاری بود که صدرا در پایان عمر خویش قطعاً در آرزوی آن بود اما زمانۀ وی و عصری که در آن پرورش یافته بود ایجاب مینمود حقایق دینی در لسانی فلسفی پرورش یابد و اظهار گردد. عصر علامه اما متفاوت بود؛ عصر او عصر بازگشت به دین بود به ویژه در جامعۀ اسلامی و بالاخص ایرانی. چنین عصری گوهر دین را به زبان استدلال طلب میکرد و المیزان پاسخ این طلب بود. مرحوم علامه، صدرایی است که المیزاناش، اسفار اربعه اوست، کما این که اسفار اربعه صدرا، تفسیر او بر گوهر و جوهر قرآن بود اما در قالب و لسان حکمت و فلسفه.خداوند هردو را در اعلی درجات جنت از فیوضات خود بهره مند بگرداند. انشالله. ج: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ و خداوند فرمود ما این ذکر را نازل کردیم و ما نیز خود حافظ و نگهبان آن خواهیم بود و نه فرمود قرآن، زیرا می دانیم که به حقیقت، مصداق این ذکر، قرآن است به فرائن بسیار، من جمله این آیات : وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ، وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ و نیز صریحتر : وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ اما در آیه شریفه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ خداوند جل و جلی فرمود ذکر و نه قرآن ، زیرا به دلیلی که ذکر خواهیم کرد کاربرد ذکر در این موضع خاص، بسیار جامعتر، دقیقتر و زیباترست. دلیل آنکه چون سخن از حفاظت و نگاهبانی معنا می رود (و به تعبیر شمس تبریزی در مقالات الله هو المعنی) کلمه ذکر جامعتر از قرآن است . چنانکه می دانیم قرآن از ماده قَرا و به معنای قرائت و تلاوت است اما ذکر به معنای یاد و به خاطر سپردن است و می دانیم تا قرائتی تبدیل به ذکر نشود در جان مخاطب پایدار نمی ماند. بنابر این از جمله طرق حفظ قرآن، درونی شدن آن است که از طریق ذکر صورت می گیرد، زیرا تا معنایی درونی نشود و در جان ماندگار نگردد از سرقت و نسیان مصون و مامون نمی ماند . لذا کاربرد کلمه ذکر در این شریفه قرآنیه، مناسبت تام و تمامی با حفاظت و نگاهبانی دارد تا کلمه شریف قرآن. اما حفاظت از ذکر، گاهی حفاظت از تحریف ذکر و ربودن گوهر آن توسط شیاطین است که در این صورت، خداوند خود نگاهبان آن است و گاهی حفاظت از از تحریفِ در برداشت و تاویل ضلالانه و گمراهانه متشابهات که در این وجه، حافظان، به نیابت از حق، راسخون فی العلمی هستند که علم و عمل خود را در پرتو حکمتی متعالی تحصیل کرده اند . حکیمانی عالم و عامل که گوهر عقلانیت را در پرتو حکمت دریافته و به کار بسته و کیمیای شهود و معرفت باطنی را در پناه شب زنده داریها و تضرعات حاصل کرده اند. فعل و قول اینان استدام مفهوم شریف حفاظت از ذکر، در شریفه گرانقدر إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ است. مرحوم علامه با تفسیر گرانقدر المیزانش بدون تردید از زمره این حافظان است.
این مطلب بدون برچسب می باشد.