متن سخنرانی دکتر احمد خاتمی در نشست «روش تحقیق پیشینیان در علوم انسانی»

تاریخ ایجاد : چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ در ششمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «روش تحقیق پیشینیان در علوم انسانی» که روز چهارشنبه ۲۸ بهمن‌ماه۱۳۹۴ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، دکتر احمد خاتمی، استاد زبان و ادبیات فارسی و رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه شهید بهشتی به ایراد سخنرانی پرداخت. […]

تاریخ ایجاد :

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴

IMG 20160302 092650

در ششمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «روش تحقیق پیشینیان در علوم انسانی» که روز چهارشنبه ۲۸ بهمن‌ماه۱۳۹۴ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، دکتر احمد خاتمی، استاد زبان و ادبیات فارسی و رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه شهید بهشتی به ایراد سخنرانی پرداخت.

متن سخنرانی دکتر خاتمی بدین شرح است:
انگیزۀ اصلی من از طرح این موضوع، نگرانی‌هایی است که از سالهای پیش نسبت به وضعیت علوم‌انسانی بویژه مسائل ادبی دارم. این تصور نادرست که بیشتر تحت تأثیر اشاعه نظریه‌ها‌  و رویکردهای غربی ایجاد شده و این‌طور وانمود می‌شود که اصولاً ما در گذشته نظریه نداشته‌ایم، روش تحقیق نداشته‌ایم، روش شناسی نمی‌کرده‌ایم. این طرز تفکر غلط است. مگر می‌شود فرهنگ و ادبیاتی به غنای فرهنگ و ادبیات ایرانی – اسلامی پشتوانه‌های نظری نداشته باشد؟ مگر می‌شود اصولاً بدون روش تحقیق کرد؟ این اندیشه نادرست و بسیار خطرناک است که امروز منجر به نوعی خود باختگی محققان ما بویژه محققان جوان و دانشجویان ما شده است. این یک بحران پژوهشی است که هرجا هرکس، هر کاری می‌کند و مطلبی می‌نویسد گویی موظف است آن را بر پایه نظریه‌های جدید بنویسد.
نکته مهم این است که شرایط اجتماعی و شرایط علمی ما هم این وضعیت را تلقین می‌کند. استادان ما، دانشگاهیان ما، مجلات علمی پژوهشی ما غالباً دنبال این قضیه‌اند که پژوهش‌ها بر پایه نظریه‌های غربی پیش برود. من اصولاً با اتفاقاتی که در ادبیات جهان رخ داده است، مشکلی ندارم، با نظریه‌ها مخالف نیستم دانستن آنها برای هر کسی که در حوزه‌های علوم‌انسانی تحقیق می‌کند، لازم است اما با نظریه‌زدگی مخالفم. چطور به خودمان اجازه می‌دهیم که بگوئیم ما نظریه نداشته‌ایم، نظریه مال غربی‌هاست، ما روش نداشته‌ایم، روش را آنها ایجاد کرده‌اند. این حرف‌ها دست کم برای ادبیات گذشته ما موضوعیت ندارد. اگر هم، امروز نظریه نداریم یا روش خاص تحقیقات در علوم‌انسانی نداریم، کم کاری ماست. بی‌توجهی ماست. گسیختگی رشته‌های علوم‌انسانی از یکدیگر است والا ما امروز هم می‌توانیم بر پایه پشتوانه‌های ادبی، برای خودمان جایگاهی در روش داشته باشیم. صاحب نشر باشیم. نظریه‌پردازی کنیم. این ممکن است برای کسانی حرف دور از ذهنی تلقی شود، علت ذهنیت همین است که ما با گذسته خودمان آشنایی نداریم. نظریه‌های آنها را در حوزه‌های مختلف علوم‌انسانی نمی‌شناسیم. روش آنها را جستجو نکرده‌ایم لذا به نظرمان این کار خیلی سنگینی  است. طبیعی است کسی که خودش اعتراف می‌کند مانظریه پرداز نداریم و نمی‌توانیم داشته باشیم این حرف برایش غیرقابل قبول است.
به هرحال آنچه در این جلسه به عنوان طرح مسأله خدمتتان عرض می‌کنم نگاهی به روش تحقیق و روش شناسی تحقیق پیشینیان در علوم‌انسانی است اما برای ورود به بحث لازم است مقدمتاً در بارۀ وضعیت فعلی روش شناسی در بین محققان اروپایی اشاره‌ای داشته باشم و بعد چند نکته و پیشنهاد؛
معمولاً وقتی از روش تحقیق بحث می‌شود معنای خاصی از «روش» و «تحقیق» مد نظر است: «روش» که آن را برابر نهاد «متد» دانسته‌اند، «در اصل به معنی مداومت در کار و کوشش و سعی برای رسیدن به مطلوب و غایت است و در اصطلاح به «قواعد راه بردن درست فکر» اطلاق می‌شود.» و اما از میان معانی متعدد تحقیق مناسب‌ترین معنا «به کنه مطلب رسیدن و واقع چیزی را بدست آوردن و در اصطلاح اهل علم عبارت است از «فرآیند منظم جمع آور و تحلیل اطلاعات برای هدفی معین است. که با آداب و تشریفاتی به توسعه قلمرو معرفت کمک کند و بر حجم دانش بشر بیافزاید. اصطلاح دیگر روش شناسی در برابر متولوژی است. بحث درباره روش شناسی علوم در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم میلادی جدی‌تر شد. فرانسیس بیکن با تکیه و اصرار بر تجربه و آزمایش و با بی‌اعتنایی به روش قیاسی که از روزگار ارسطو به جای مانده بود، روشی نو بنیان نهاد و تحولات شگرفی در تاریخ فلسفه و علم ایجاد کرد. این دیدگاه فلسفی که در مقابل عقلگرایی سنتی و ارسطویی شکل گرفت، بعدها باوجود کسانی مانند توماس هابز، جان لاک، جورج برکلی، دیوید هیوم، جان استوارت میل، ارنست ماخ و برتراند راسل دنبال شد و با تشکیل «حلقه وین» که به پیشنهاد و کوشش راسل و دیگران برای پاسخگویی به انتقادی که به دیدگاه تجربه گرایی وارد می‌کردند راه‌اندازی شده بود با استفاده از منطق نوین در جهت تحلیلی منطقی تغییر مسیر داد و با نام تجربه گرایی نوین گسترش یافت، «ولی رویدادهای سیاسی ۱۹۳۰ اروپا موجب از هم پاشیده شدن این مکاتب و مهاجرت دانشمندان آن به امریکا، نیوزلند و استرالیا شد و سپس تجربه گرایی نوین نیز توسط پیروان خود مورد نقد قرار گرفته و در مواردی تغییر ماهیت داد».
پیش از جان لاک که توانسته بود با حمله به نظریه تصورات فطری شالوده‌های تجربه باورانه شناخت را بنیان نهد، رنه دکارت بنیاد فلسفه نوینی را تدارک دیده بود. وی با جمله معروف خود «من شک می‌کنم پس هستم» در حقیقت اولین سنگ بنای عقلگرای را ایجاد کرد.
دکارت عقل آدمی را گنجینه تصورات و معرفت بی‌انتهای بشری می‌دانست که قادر به درک جهان هستی است. از نظر او این تصورات، فطری ذهن بشر هستند که در مواجه با جهان پیرامون در یاد آدمی زنده می‌گردد. برخلاف تجربه گرایان که تجربه را نقطه شروع کسب معرفت تلقی می‌کردند، دکارت عقل را نقطه شروع می‌پنداشت. مهمترین دست آورد دکارت در تاریخ فلسفه همان ارج و اهمیتی بود که وی برای عقل پژوهشگر بشری قائل شد. دکارت عقل را به عنوان منبع مستقل شناخت که می‌تواند بی‌نیاز از تجربه به کسب حقیقت نائل گردد، معرفی نمود. فلسفه اصالت عقل اروپایی که با دکارت و اتباع او یعنی لایپ میتس آلمانی، اسپینوزا هندی و مال برانش فرانسوی متکی به قاعده‌ای است که دکارت در فلسفه مطرح کرد و آن عبارت است از قاعده صراحت و تمایز. به این معنی که دکارت در تمیز علم از آنچه علم نیست «ظن، گمان، پندار، تخیل و…» گفت: قضایای علمی، قضایایی است صریح و متمایز. نمونه کامل چنین قضایای در علوم ریاضی یافت می‌شود و او قصد داشت روش علوم ریاضی را که روش محاسبه با استفاده از مفاهیم کلی است در تمام علوم اجرا کند.
رشد دو حوزه فلسفی اصالت عقل و اصالت تجربه در اروپا و انگلستان مسائل فلسفی متعددی را برانگیخت. فیلسوفان دکارتی با بیانی به ظاهر محکم اثبات می‌کردند که بنیاد معرفت بشر «اصولی از قبیل اصل این همانی، یعنی علم به این که هر چیزی همان است که هست و غیر از خودش نیست» حاصل تجربه نیست بلکه در فطرت طبیعی عقل نهفته است. اما فیلسوفان تجربی انگلیس با ادله‌ای به همان محکمی سعی داشتند اثبات کنند که چیزی به نام علم فطری وجود ندارد و اصول معرفت بشری، بلکه کل دانش انسان حاصل از تجزیه است و البته حضور دیوید هیوم فیلسوف تجربی و شکاک اسکاتلندی با نقادی مفاهیم کلیدی از قبیل جوهر و علیت، اصول تفکر عقلانی را از پایه و اساس مشکوک و متزلزل نشان می‌داد و در مقابل موفقیت نیوتن دال بر توانایی عقل بشر در درک امور طبیعت به مباحث و مجادلات در این دو حوزه فلسفی دامن می‌زد و از مهمترین مباحثی که در پی این مباحثات در آرا فلسفی دکارت شکل گرفت، تقسیم عقل به عقل نظری و عقل عملی بود. «کانت ضمن اینکه تمدن بشری را محصول کار عقل معرفی کرد کارکرد عقل را به دو بخش نظری و علمی تقسیم کرد: عقل نظری به تنظیم امور می‌پردازد که ایجاد آنها در توان آن نیست. این امور عبارت است از: پدیده‌های طبیعی. کار عقل در حوزه فیزیک و سایر علوم طبیعی مربوط به بخش نظری عقل است و قید نظری به این معنی است که عقل در اینجا ایجاد نمی‌کند بلکه فقط نظری تنظیمی یا نظم دهنده دارد به آنچه که موجود است. به این جهت کانت در این مورد می‌گوید: شأن عقل نظری، شأن تنظیمی است اما عقل علمی به اموری می‌پردازد که ایجاد آنها در اختیار خود عقل است. به این جهت شأن آن شأن تقومی است یعنی برپای دارنده امور است. این حوزه عبارت است از: قلمرو فرهنگ یا آنچه بعد از کانت حوزه علوم انسانی «دین، سیاست، اخلاق، حقوق و غیره» نامیده شد.

قبل از ارائه بحث روش شناسی در غرب ذکر چند به چند نکته لازم است:
نخست آنکه از مطالب گفته شده ممکن است چنین برآید که روش شناسی علوم بعد از قرن شانزدهم بیشتر با حضور فرانسیس بیکن آغاز شده است این نکته هرچند درست است اما نباید این ذهنیت ایجاد شود که بیش از او روش شناسی مطرح نبوده است. تفاوت عمده روش پیشینیان، از ارسطو تا پیدایش فلسفه تجربی در آن است که روش قدما روش قیاسی بوده و روش متأخران، روش استقرایی و قیاس و استقرا به انضمام تمثیل سه گونه از استدلال و حجت در علم منطق‌اند. در تعریف قیاس گفته‌اند: سخنی است فراهم آمده از قضایای که خود به خود از آن گفتار دیگر لازم آید. در تعریف استقرا آمده است بررسی احوال جزییات برای اثبات حکم کلی.
هرچند اصطلاح قیاس در آثار افلاطون آمده، اما در معنایی که ارسطو از آن اراده کرده نیست. «قبل از ارسطو، هیچ کوششی برای ارائه شرحی کلی درباره فرایند استنتاج به عمل نیامده است. نزدیکترین رویکرد، شاید صورت بندی افلاطون از فرایند تقسیم منطقی باشد که ارسطو آن را قیاس ضعیف می‌نامد.» اگر بپرسند که چه چیز موجب شد ارسطو به این مساله بپردازد پاسخ باید این باشد که ارسطو بالذات به ارائه شرایط معرفت علمی علاقمند بود و بررسی صوری قیاس، گام اول به سوی این هدف است. ارسطو چنین استدلال می‌کند که علم باید دست کم از معتبر بودن هر گامی که برمی‌دارد مطمئن باشد و این شرایطی است که رعایت قواعد قیاس آن را برمی‌آورد.
بنابراین قیاس در نظر ارسطو و پیروانش مطمئن‌ترین گام برای تولیدات علمی است. مشروط به آن که آداب و تربیت آن رعایت شود و از صحت مقدمات کبری و صغری اطمینان حاصل می‌گردد.
اما استقراء هم که از دستاوردهای منطق صوری است برعکس قیاس که از طریق معلومات کلی مجهولات جزیی را کشف می‌کند از معلومات جزیی و برقراری ارتباط بین آنها به حکم کلی دست می‌یابد و به عنوان روشی در تدوین قوانین علمی بعد از دوره رنسانس مورد توجه بیشتر واقع شده هرچند در گذشته نیز فلاسفه و دانشمندان از این‌گونه استدلال هم استفاده می‌کردند.
نکته دیگری که همین اینجا باید به آن اشاره کرد میزان اطمینان بخشی استقرا در قواعد علمی است که اصولا متکی به استقرا ناقص‌اند. اطمینان به نتایج استقرا هنگامی می‌تواند منجر به قضیه کلی شود که استقرا، استقرای تام باشد. و این در تدوین قوانین علمی که مبتنی بر استقرا ناقص است محقق نمی‌شود. بعضی از دانشمندان از جمله استوارت میل متحدالشکل بودن طبیعت را مطرح کرده و کوشیده‌اند از طریق آن استدلال استقرایی ناقص را یقین آفرین نشان دهند. «دیوید هیوم می‌گفت استقرا ما را به یقین نمی‌رساند و بر طبق این رای قول امثال استوارت میل در مورد بنای علم بر استقرا سست و بی بنیاد است. زیرا اگر توجیه صحت و روایی استقرا این باشد که طبیعت متحدالشکل است و با این اصل بخواهیم ضرورت احکام بدست آمده از استقرا را ثابت کنیم در حقیقت اصلی را که قابل رسیدگی تجربی نیست پذیرفته‌ایم و اگر می‌توانیم یک اصل مقدم بر تجربه را معتبر بدانیم چرا نتوانیم اصول دیگر را بپذیریم؟ این بحث در جای خود مهم است. اما حقیقت این است که استقرا و تعمیم‌های استقرایی امری نیست که بتوان آن را انکار کرد. ما هم به استقرا می‌پردازیم و کمتر فکر می‌کنیم که اعتبار منطقی آن تا چه اندازه است. این مساله که استقرا به یقین و ضرورت می‌رسد یا نمی‌رسد یک مساله است و اینکه آیا دانشمند به آن می‌پردازد یا نمی‌پردازد مساله دیگری است.»
پاسخ به این سوال هم که روش شناسی در محدوده علم است یا فلسفه اهمیت دارد. به عبارت دیگر آیا علم که درباره واقعیت و حقیقت بحث می‌کند و چگونگی و مشخصات یک شی یا پدیده یا حالت یا متغیر یا روابط بین آنها را تبیین می‌کند متصدی روش شناسی است یا فلسفه که موضوع آن هستی و وجود است؟ مهم است «بدانیم علم با روش چه نسبتی دارد. آیا روش را فیلسوفان کشف کرده و به عالمان آموخته‌اند و اینان از این حیث وامدار فیلسوفان و نیازمند به تعلیم آنان‌اند. یا نسبت علم و فلسفه نسبت دیگری است؟ مسلماً روش علمی در آثار فلاسفه تدوین و تفصل پیدا کرده است و چه بسا که دانشمندانی از این آثار استفاده کرده باشند. اما علمای جدید منتظر نبوده‌اند که کسانی کتاب در متدلوژی بنویسند تا آنان پژوهش علمی را آغاز کنند کسانی مانند فرانسیس بیکن و استوارت میل طریقی را توصیف کرده‌اند که هر پژوهنده‌ای در کار پژوهش خود طی می‌کند اینها در حقیقت ظهور علم جدید را درک کرده و به نحوی در تأسیس آن شریک بوده‌اند.»
درباره تفاوت‌های علم جدید و علم قدیم هم حرف‌های گفتنی بسیار است. یکی از ابهاماتی که معمولاً در علم جدید که از آن به علم تجربی یاد می‌کنند وجود دارد مفهوم تجربی است و شاید نزدیک یک قرن طول کشید تا این مطلب روشن گردد که معنای علوم تجربی این نیست که از طریق تجربه حاصل می‌شود بلکه از طریق تجربه می‌توان درباره آنها داوری کرد و معنای علوم غیر تجربی هم این نیست که با تجربه هیچ کاری ندارد و یا در تجربه مصداق ندارد بلکه تجربه درباره آنها توانایی داوری ندارد. در تاریخ علم نیز مهندسان و پزشکان و کیمیاوی‌ها و منجمان بوده‌اند که به تجربه و محاسبه و رصد می‌پرداختند اما اینها راه خود را از اسلاف خود جدا و متمایز نمی‌دانستند و مدعی در انداختن طرح نو نبودند. «محمد زکریای رازی از حیث درک و علم چیزی از بزرگترین دانشمندان دوره رنسانس کم نداشت اما او بجای اینکه مثل فرانسیس بیکن «ارغنون جدید» و یا «احیای کبیر» بنویسید کتاب سیره الفلسفیه را نوشت و حجت‌الاسلام محمد غزالی به احیای علوم دین همت گماشت.»
بهرحال آنچه فهرست وار می‌توان در بارۀ روش‌های قدما در علوم‌انسانی ذکر کرد و تفصیل آن را به جای دیگر و وقت دیگری موکول کرد از این قرار است:
۱-    روش تعلیلی
–    تعلیلی – برهانی
–    تعلیلی – جدولی
–    تعلیلی – ترکیبی
۲-    روش کشف شهود
۳-    روش تفسیری
–    تفسیری- روایی
–    تفسیری – کلامی
–    تفیسری – فقهی
–    تفسیری- عقلی
–    تفسیری – علمی
–    تفسیری – عرفانی
–    تفسیری- ادبی
–    تفسیری- ترکیبی
۴-    روش تأویلی
–    تأویلی- روایی
–    تأویلی- باطنی
–    تأویلی- اصولی
۵-    روش توصیفی
–    توصیفی – ذهنی
–    توصیفی – عینی
–    توصیفی – ذوقی و هنری
۶-    روش تشکیکی
–    تشکیکی – فلسفی
–    تشکیکی- کلامی
–    تشکیکی – فقهی
۷-    روش انتقادی
–    انتقادی – ادبی
–    انتقادی – اجتماعی
–    انتقادی – فلسفی
–    انتقادی – کلامی
۸-    روش تحلیلی
۹-    روش تعلیمی
و در توضیخ بعضی از روش ها تا آنجا که فرصت  باشد می توان گفت: «در تمدن اسلام سه روش کلام در دانش متافیزیک مورد توجه بوده است: روش تعلیلی، روش شهودی عرفانی و روش ترکیبی. روش نخست که روش برهانی-ارسطویی است در بستر تفکر اسلامی و ایرانی بویژه در اندیشه ابن‌سینا به طور بی‌سابقه‌ای توسعه یافت. روش شهودی عرفانی نیز که در ایران باستان، اندیشه‌های افلاطون و فلوطین و از همه روشن‌تر و عمیق‌تر در فرهنگ اسلامی سابقه داشت، متافیزیک عرفانی محی‌الدین و شاگردان او محور و معیار شد و هویت فلسفی به خود گرفت. روش ترکیبی میان رشته‌ای نیز که روش‌های برهانی، عرفانی و قرآنی را با یکدیگر متحد می‌سازد، نخستین بار به طور رسمی در مشرب فلسفی شیخ اشراق مطرح گردید. البته او در روش ترکیبی خود حکمت نوری ایران را نیز از نظر دور نمی‌دارد. این شیوه در دانش متافیزیک در اندیشه و حکمت ملاصدرا توسعه بی‌سابقه‌ای می‌یابد و به‌عنوان روش مبتنی بر وحدت عرفان و برهان
بدیهی است که به علت تنوع دانش‌های رو نمی‌توان ابن سینا را عقل گرای محض دانست. او در عین صعود به اوج قله فلسفه، زمینه‌ساز ظهور دانش عرفان عملی نیز هست. از ویژگی‌های برجسته ابن سینا عنایت خاص او به علوم تجربی است؛ یعنی تفکر در متافیزیک و فلسفه اولی و عرفان، او را از توجه جدی به علوم طبیعی و تجربی باز نمی‌دارد.
روش اهل عرفان در هستی شناسی، روش شهودی و از روش برهانی به عنوان روش مفاهمه با اهل فلسفه و ارباب خرد به شیوه جدلی استفاده می‌شود. داود قیصری در رساله توحید، نبوت و ولایت می‌گوید: «این علم (عرفان) هر چند با روش کشفی-ذوقی است و جز صاحبان وجد و وجود و اهل عیان و شهود از آن بهره‌ای نمی‌برند، ولی چون دیدم که پیروان علم ظاهری بر این گمانند که این علم دارای پایه و اساسی نیست که بر آن استوار باشد و نتیجه‌ای ندارد که بتوان بر آن تکیه نمود، بلکه مشتی خیالات شاعرانه است که طرفدارانش برهانی بر آن ندارند، از سوی دیگر، صرف ادعای مکاشفه نیز موجب هدایت به حقیقت نمی‌شود، بنابراین، موضوع، مسائل و مبادی این دانش را تبیین کردم. و آنچه که از برهان و دلیل مطرح ساختم به خاطر این بود که آنها را با روش خودشان قانع سازم و با شیوه خودشان رو سیاهشان کنم. زیرا که کشف اهل شهود برای آنان حجت نیست و ظاهر آیات و احادیثی که مدعیات اهل کشف را بیان می‌کند در نظر آنان تأویلات است. پس بر ما لازم بود که با آنان به زبان خودشان سخن گوییم، چنان که خداوند فرموده است: «ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم.» و «خداوند بر آنچه می‌گوییم گواه است.» و یاری از او است و او است که به راه راست هدایتگر است.»
بنابراین، اهل عرفان با شهود محوری، هم عقل و برهان را کنار می‌گذارند و هم دانش و علوم طبیعی را؛ یعنی، متافیزیک عرفانی در تقابل با فلسفه و علوم تجربی است.
در روش صدرایی اتحاد میان عرفان و برهان و قرآن به عنوان روش محوری مورد توجه است.