متن سخنرانی آقای خرمشاهی در نشست «حافظ و زمانه او»

تاریخ ایجاد : سه شنبه, ۰۵ بهمن ۱۳۹۵ در هجدهمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی از سلسله نشست‌های «کیمیای خرد» با عنوان «حافظ و زمانه او» که روز چهارشنبه ۲۴ آذرماه ۱۳۹۵ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، آقای بهاءالدین خرمشاهی، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی به ایراد سخنرانی پرداخت. […]

تاریخ ایجاد :

سه شنبه, ۰۵ بهمن ۱۳۹۵

IMG 3776در هجدهمین نشست تخصصی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی از سلسله نشست‌های «کیمیای خرد» با عنوان «حافظ و زمانه او» که روز چهارشنبه ۲۴ آذرماه ۱۳۹۵ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، آقای بهاءالدین خرمشاهی، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی به ایراد سخنرانی پرداخت.

متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:

تشکر می‌کنم از حسن ظنی که دارید در حق این شاگرد کوچکتان در علم و البته مسن. بحث امروز درباره تاریخ عصر حافظ است.
شخصی به من گفت شما چرا آنقدر پراکنده صحبت می‌کنید من گفتم اگر بخواهم فخر بفروشم باید بگویم مانند حافظ صحبت می‌کنم. گفتند مگر حافظ پراکنده صحبت می‌کند؟ گفتم: خیر. زیرا فرقی بین پاشان، افشان و پراکنده قائل هستیم و باید هم باشیم چون پاشان یک منطق درونی دارد ولی پراکنده همه چیز داخل آن هست. گفتند حافظ چرا این‌طور می‌گوید؟ گفتم بلاتشبیه حافظ تحت تأثیر قرآن است. گفتند مطمئن هستید؟ گفتم کارها در این زمینه صورت گرفته است. پرسیدند: آیا قرآن منطق منسجم ندارد و یا قرآن توالی منطقی و توالی ظاهری ندارد؟ گفتم: خیر؟ گفتند: به چه دلیل؟ گفتم: دلیل من خود قرآن است و گفتم بیا سوره بقره را با هم بخوانیم که طه حسین پیش از من و تو خوانده است. در نوشته مشهور طه حسین که درست پنجاه صفحه است دو جزء و نیم سوره بقره تفسیر شده که در آن پنجاه موضوع وجود دارد.
طه حسین وزیر فرهنگ مصر و حافظ قرآن بود و بدون شبهه‌ای که ما درباره ایشان داشته باشیم که ایمانش نکند تحت تأثیر مدرنیسم و این چیزها باشد این کتاب را در کمال صدق نوشته است. در کتاب مرآت الاسلام که تحت عنوان آینده اسلام توسط مرحوم ابراهیم آیتی  به فارسی خوب و روان ترجمه شده است، آنجا ایشان بدون این که نظرگاه من یا مستشرقان را داشته باشد می‌گوید ببینیم که بقره از چه سخن می‌گوید بعد در یک پاراگراف از ۵ تا ۱۰ آیه از یک چیز صحبت می‌کند سپس برمی‌گردد به موضوع اصلی و باز یک پاراگراف دیگر می‌نویسد بدین ترتیب حدوداً پنجاه پاراگراف می‌نویسد برای پنجاه بخش قرآن که هر کدام از یک موضوع صحبت می‌کنند که با موضوع بعدی انسجام دارد و بسیار استادانه است زیرا کار خداوند است نه بشر. هر چند آقای سروش و هم‌اندیشان ایشان بگویند، ما قرآن را وحی مسلم می‌دانیم اما تحلیل ناپذیری وحی هم در جای خود محرز است. بنده چند پاسخ به کارهای ایشان نوشته‌ام که یکی‌اش تحلیل‌ناپذیری وحی است.
پیش از تاریخ حافظ از خوارزمشاهیان شروع می‌شود. زیرا خوارزمشاهیان و محمد خوارزمشاه که یک امپراطوری را اداره می‌کردند یا خودش اداره می‌شد و اینها به حساب خودشان می‌گذاشتند، چندان با عظمت و مغرور بودند که به روایتی چهل تاجر و نماینده سخنگوی تموچین را گشتند نه عذرخواهی‌ای کردند و نه مثلاً خون‌بهایی پرداخت شد، هیچ. ما دو امپراطوری عظیم را پشت سر گذاشتیم یکی امپراطوری هخامنشیان که اولین امپراطوری مثبت جهان است و جهان خوار نیست و دومین امپراطوری صحرانوردان که ‌کشتند، ‌سوزاندند و ‌بردند- در کتاب تاریخ جامع ایران که ۲۰جلد است، این چیزهایی که من اشاره می‌کنم به طورمستوفی نوشته شده است- تیمور آمد و ویرانه‌هایی به بار آورد. وقتی که به جامعه‌ای آسیب می‌خورد اولین آسیب به معاش و معیشت مردم وارد می‌شود و دومی آن هم به فرهنگ آسیب می‌رسد. دیگر شاعر با چه دل خوشی شعر بگوید یا نویسنده بنویسد و یا مترجم ترجمه کند. ما در انقلاب خودمان هم آزمون کردیم وقتی انقلاب شد تا سال‌ها کارهای فرهنگی انجام نمی‌شد و دانشگاه تعطیل شد و ما صدمه زیادی خوردیم و همه استادانی که از تحصیل برخوردار بودند کار کتابی، علمی، تألیف و ترجمه و تصحیح انجام ندادند. و تازه انقلاب ما که یک انقلاب ضد استبدادی و بی‌نظیر در جهان بود. و حمله یک قوم بر یک قوم نبود بلکه رستاخیز هوشمندانه و آگاهانه مردمی بود که نمی‌خواستند با دیکتاتوری کنار بیایند و با دست خالی پیروز شدند از آنجایی که بر حق بودند.
اما تاریخ نزدیک حافظ از زمان اینجویان یا آل اینجو است. آن زمان ما حکومت سراسری‌ای نداشتیم که همه ایران آن روز که دو چندان یا یک و نیم برابر ایران امروز بوده را همه زیر نگین و حکومت واحد مرکزی دربیاورد مثلاً یزد و کرمان می‌شده سهم آل اینجوو جاهای دیگر سهم سایر حاکمان مثل آل مظفر. حافظ نیز دورانش با آل اینجو شروع می‌شود. کودکی وی با آنان شروع می‌شود و یک کم که جوان‌تر می‌شود با ابواسحاق بده بستان علمی داشته است که از او و اهل علم حمایت می‌کرده که مرحوم غنی در کتاب تاریخ عصر حافظ این موضوع را نوشته‌اند.
یک سوال بزرگی که شما همیشه دارید این است که تاریخ را رویدادها می‌سازند یا تاریخ را انسان‌ها می‌سازند و یا انسان‌ها تاریخ را می‌سازند؟ شک نیست که همه این‌ها درست است یعنی بدون حضور انسان‌ها که تاریخی پدید نمی‌آید. ولی آیا مثل مارکسیست‌ها معتقد باشیم که این نظام طبقاتی و طبقاتی شدن جامعه است که یکی را بر می‌کشد و یکی را فرو می‌برد و اکثریت مردم تحت ستم هستند و باید این‌ها را بجای این که ستم‌کش باشند ستم‌گر کنیم یعنی دست ید اولیا را بدهیم به آن‌ها که منظور دیکتاتوری پرولتاریاست که معتقد است دولت باید کنار ‌رود و ما نیاز به دولت نداریم. مردم هستند که جامعه را اداره می‌کنند. امروزی‌ها هم در جامعه مدنی همین حرف را می‌زنند که نیاز حادی به دولت مرکزی نیست و همه نهادهای جامعه می‌تواند به دست نیکان، صاحب نظران و متخصصان اداره شود مثل آموزش و پرورش که در خیلی از جاها آموزش و پرورش دولتی نیست و غیرانتفاعی است و سمن است یعنی سازمان‌های مردم نهاد و سمن‌ها اداره می‌کنند. اگر همکاری مردم نباشد دولت مگر کیست و چیست؟ اولین نیاز روز و شب مردم نان است مثلاً اگر دهقان‌ها گندم نکارند دولت باید گندم وارد کند و این یعنی به بدبختی خودش دامن بزند.
حافظ حدوداً در۷۲۰ تا۷۲۶  که احتمال آن بیشتر است و یا به قول بعضی۷۳۰ بدنیا آمده و آنچه در مجموع آثار حافظ به نظر می‌آید کودکی سختی را گذرانده است. بعد رشد می‌کند و نشان می‌دهد که اندیشه هم تاریخ را می‌سازد. اندیشه‌ها فرهنگ را می‌سازند که از تاریخ هم مهمتر است چون تاریخ اگر به فرهنگ برسد چیزی قابل اهمیتی است وگرنه مجموعۀ حوادثی می‌شود که در اطراف ما رخ می‌دهد، دایم کسی فرا می‌آید و یا کسی فرو می‌رود. از این شق تاریخ چیزی حاصل نمی‌شود. اما اگر به فرهنگ تبدیل شود یعنی دانشگاه‌های عظیم و نهاد‌های علمی ساخته شود، ساخت آثار مهم سفارش داده شود یا اگر از گذشته به جا مانده احیا شود و دانشجویان دیروز را به استادان امروز تبدیل کند حائز اهمیت است. بعضی‌ها شک می‌کنند که مکن نیست که شاگردان از استادان فرا بروند، من گفتم که در مورد من و استاد محقق درست است. من شاگرد ایشان بودم و هستم و افتخار بزرگ عمرم هم همین است، ولی از ایشان فراتر نرفتم. اما قاعده بر اکثر و اغلب صادق می‌شود. قاعدتاً باید که شاگردان از استادان فرا بروند و در مجموع نیز با نگاه کلی به مملکتی بله فرا رفته‌اند. حافظ استادان خوبی داشت مثل قوام‌الدین عبدالله یا قاضی عضدالدین ایجی و هم درس‌های خوبی هم داشت مثل شریف جرجانی که صرف میر فکر کنم منسوب به ایشان است که کتاب عظیم قاضی عضد را تحشیه یا شرح مزجی کرده موسوم به مواقب. من حدوداً ۳۰ سال پیش که درباره حافظ کار می‌کردم نسخه مواقب را از حضرت دکتر محقق و از کتابخانه خوب ا‌شان امانت گرفتم و حیران شدم از نظم و نسق این کتاب و اهتمام بر این همه اندیشه.
یک قطعه‌ای حافظ دارد.

به عهد سلطنت شاه شیخ ابو اسحاق         به پنج شخص عجب ملک پارس بود آباد

بعد چند بیت می‌گوید تا می‌رسد به:

دگر شهنشه دانش عضد که در تصنیف                  بنای کار مواقف به نام شاه بنهاد

ابواسحاق بد عاقبت بود مثل اکثر امیران محلی یا اتابکان یا ملکوک الطوایف‌ها که همه چون این‌ها بد عاقبت بودند چرا که با زور بر سر قدرت می‌آمدند و با زور از سر قدرت کنار می‌رفتند. می‌شود حس کرد که حافظ حتی از نظر عاطفی هم به شاه شیخ ابواسحاق که مردی نیکو جمال و نیکو خصال و اهل دانش و حامی اهل دانش بود نظر خوبی داشته است. پنج  تا شش غزل درخشان از حافظ است که اصلاً به یاد او و برای او سروده شده است.

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود       دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

یا :

راستی خاتم فیروز بواسحاقی               خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

با اولین شاهی که حافظ کنار آمد همین بود که بد سرانجام هم بود. وی از عبید زاکانی و از آملی که نفایس‌الفنون را نوشته از خیلی‌ها حمایت کرده بود خیلی فرهنگ پرور بود. بعضی‌ها می‌گویند این یک پوشش هم بوده است. ابتداء حمایتی از علما می‌کردند محض ویترین‌سازی ولی بعد دیکتاتور می‌شدند. ولی قدیم همان امیر محلی هم دیکتاتور بوده است برای اینکه مبنایی و مشروعیتی برای روی کار آمدن نداشته است، بنابراین نه محاکمه‌اش محاکمه است و نه حمایتش حمایت است. ولی خوب در عمل سودی نصیب جویبار باریک فرهنگ در حاشیه جامعه که جریان کوچکی داشته می‌شده و موثر بوده است. شاید اگر همان را هم انجام نمی‌دادند ما همین را هم نداشتیم. مثلاً سلطان محمود غزنوی می‌گوید ۳۰۰ شاعر در دربار داشت یکی‌اش هم فردوسی بود با آن همه عظمت.
یکی می‌گفت فردوسی به خاطر ظلم و استبداد محمود نبود که او را هجو کرده یا جدا شده یا صله‌اش را پس داده است. گفتم پس از چی بود؟ گفت: ما چون فردوسی را دوست داریم نمی‌گوییم بحث روی بیت در برابر دینار بود ولی در واقع در برابر بیت درهم به وی دادند یعنی به جای سکه طلا سکه نقره به او دادند. خوب توفیر هم زیاد بود و فردوسی هم قبول نکرد. اما مسئله این نیست و مسئله احتمالاً تفاوت نژادی و فرهنگی، رشک و تفاوتی که احساس می‌کرده است.
حافظ بالید و رشد کرد و جوانی خوبی را طی کرد. حدوداً هفت، هشت ده سالی با ابواسحاق و بعد امیر مبارزالدین که البته پدر مؤسس آن مظفر بود و سرزمین‌های زیادی را هم گرفت. حافظ بسیار دل چرکین بود از امیرمبارزالدین که بسیار قصی‌القلب بود و یک شبه ابواسحاق را محاکمه کرده بود، با وجودی که او آدم‌هایی را می‌آورد که قرآن می‌خواندند و نماز جمعه را احیا کرده بود. حافظ آنقدر باهوش بود که بداند پارسایی چیز بدی نیست حتی به رندان نسبت می‌دهد رندان پارسا، اما از زهد و زاهد ریاکار دل خوشی ندارد.
بعد دولت او خیلی ستم کرد. پسرش شاه شجاع که کودتا کرد خیلی به پدر ستم کرد. اولا که وی را گرفت و در قلعه‌ای حبس کرد و این کفایت می‌کرد که دست وی را از حکومت دور کند ولی چشمش را هم نابینا کرد.
تا جایی که حافظ میگوید:

دل منه بر دنیی و اسباب او            زانکه از وی کس وفاداری ندید
آنکه روشن بُد جهان بینش بدو       میل در چشم جهان بینش کشید

بعد پدر دق کرد یا زهر خوراندند به او که مورخین بهتر می‌دانند و بدرود حیات گفت. بعد از ۱۵ یا ۱۶ سالی شاه شجاع حکومت کرد که نسبتاً وسعت ملکی هم که از پدر به ارث برده بود و خود نیز برآن افزود بود زیادتر از پیشینیانش بود. وی مردی فاضل و حافظ قرآن بود. کشّاف زمخشری را  عسقلانی می گوید من دیدم به خط او که یک بار نوشته بود و نیک تقریر می‌کرد، شعر هم می‌سرود دیوانش هم چاپ شده است.
حافظ با شاه شجاع به دلیل خشونت کمتری که نسبت به پدرش داشت و نسبت به گرامی داشت بیشتری که به حافظ می‌کرد رابطه بهتری داشت.
حافظ شعر می‌گفته و شاه شجاع جواب می‌داده و شاه شجاع شعر می‌گفته و حافظ جواب می‌داده است و شش، هفت تایی را مرحوم غنی نقل کرده است. شاه شجاع هم عمری نمی‌کند پنجاه و پنج یا پنجاه و شش سال بعد از آن شاه نصرت و شاه یحیی برادرزاده‌های شاه شجاع سرکار می‌آیند که شاه نصرت در معیارهای قدیمی انسان مثبتی بود و بسیار هم شجاع و حماسه‌ساز بوده است.
حرف آخر که چرا حافظ این‌ها را مدح گفته است؟ ببینید مثل اینکه ما الان کارمند دولت هستیم؛ باید احساس شرم بکنیم؟ نه. دولت مگر از خودش می‌آورد از همین مردم می‌گیرد و به مردم هم باید بدهد. سعدی هم همین‌طور بوده و خودش را هم دست بالا می‌گرفته است و در یک زمان خودش را با ممدوحش وصف می‌کند و می‌گوید:

هم از بخت فرخنده فرجام توست        که دوران سعدی در ایام توست»

یعنی خیلی خوشحالی کن که همزمان من هستی.
این مثل بورسیه یا ماهیانه گرفتن از دولت است و به نفع زبان و فرهنگ ما هم بوده است.