سیدرضا عظیمی حسینی: سیری در خرد و اندیشه حکیم ابوالقاسم فردوسی

تاریخ ایجاد : شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳  حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، بزرگترین حماسه‌سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته‌ترین شاعران جهان به شمار می‌آید. در تذکره‌ها و تواریخی که تا اواخر قرن سیزدهم هجری تألیف شده است، مطالب قابل توجهی از زندگانی وی بسیار کم است. ناگزیر بیشتر باید به نوشته‌های دانشمندان قرن اخیر توجه […]

تاریخ ایجاد :

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳

kherad-andishe-hakim-ferdosi حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، بزرگترین حماسه‌سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته‌ترین شاعران جهان به شمار می‌آید.

در تذکره‌ها و تواریخی که تا اواخر قرن سیزدهم هجری تألیف شده است، مطالب قابل توجهی از زندگانی وی بسیار کم است. ناگزیر بیشتر باید به نوشته‌های دانشمندان قرن اخیر توجه شود. زادگاه این شاعر بزرگ دهکده باژ یا باز از طابران طوس است. درنسخه‌های معتبر شاهنامه، سالهای عمر او تا هفتاد و شش و نزدیک هشتاد سال یاد شده است. در جایی می‌گوید:

کنون سالم آمد به هفتاد و شش
غنوده همی چشم بیمار فش
و در مورد دیگر گوید:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم بیکباره برباد شد

بر طبق بیشتر نسخه‌های شاهنامه، فردوسی در سال ۴۰۰ هجری هفتاد و یک سال داشته است. بنابراین اگر هفتاد و یکسال از سال چهارصد هجری به عقب برگردیم، تولد او به سال ۳۲۹ برابر با سال درگذشت رودکی می‌شود. این تاریخ را دلایل دیگری نیز تأیید می‌کند، فردوسی بنا به گفته خودش در هنگام روی کار آمدن محمود غزنوی، پنجاه و هشت ساله بوده است. زیرا می‌گوید:

بدانگه که بد سال پنجاه و هشت
جوان بودم و چون جوانی گذشت
خروشی شنیدم ز گیتی بلند
که اندیشه شد پیر و من بی‌گزند
که ای نامداران و گردنکشان
که جست از فریدون و فرخ نشان؟
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد
بپیوستم این نامه بر نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی

سال جلوس محمود ۳۸۹ قمری است، ولی دو سال پیش از آن، سال ۳۸۷، مطابق با غلبه محمود بر نوح بن عبدالملک سامانی و سپهسالاری او در خراسان است. اگر از این تاریخ ۵۸ سال به عقب برگردیم باز سال تولد فردوسی ۳۲۹ خواهد شد و تشبیه محمود به فریدون نیز می‌رساند که ابیات بالا مربوط به آغاز شهرت اوست. کنیت فردسی همه جا ابوالقاسم آمده است و صورت درست نام خود و پدرش روشن نیست. خانواده فردوسی بنابرنوشته نظامی عروضی «از دهاقین طوس» و صاحب ثروت و آب و ملک بوده‌اند، اما این توانگری و مکنت در طی سالیان دراز به تهی‌دستی گرایید و در روزگار پیری، شاعری بیقدر با تنگدستی و نیاز به سر می‌برده است.

چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی

هنگامی که هنوز نیروی جوانی و مایه زندگانی شاعر از میان نرفته بود، اندیشه نظم شاهنامه او را به خود مشغول داشت و روزی که بدین کار دست زد، بیش از چهل سال از زندگانیش نمی‌گذشت. افسانه‌هایی که درباره سبب نظم این اثر جاویدان در تذکره‌ها و تواریخ قدیم آمده است، اغلب بی‌اساس و دور از حقیقت است.(۵)
مأخذ عمده شاهنامه فردوسی، شاهنامه منشور ابومنصوری است که در اواسط قرن چهارم به حکم ابومنصورمحمدبن عبدالرزاق طوسی فرمانروای طوس تدوین شد و علاوه بر این روایات مختلف شفاهی و کتبی به دست فردوسی افتاد و وی مجموع آنها را در شاهکار جاوید خود جای داد. وزن شاهنامه بحر متقارب، یعنی «وزن حماسه‌های ایران» است.
فردوسی معانی دقیق و مطالب عالی فلسفی و اجتماعی و اخلاقی را در طی داستانهای خود آورده است. وی پس از ختم شاهنامه، آن را از طوس به غزنین برد و به محمود غزنوی تقدیم کرد. فردوسی پس از مسافرت به شهر غزنین برخلاف انتظار خود مورد توجه و محبت پادشاه غزنوی قرار نگرفت و با آنکه بنابر نوشته‌هایی، سلطان محمود تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو دهد، به جای دینار درهم داد و اینکار مایه خشم فردوسی گشت، چنان که بنا بر همان گفته‌ها همه دراهم محمود را به حمامی و فقایی بخشید، اما دلایل اختلاف و کدورت فردوسی و محمود از این قرار بود:
۱ـ اختلاف مذهبی میان فردوسی که به مذهب تشیع، و محمود که به تسنن معتقد بود و هر دو در عقیده خود راسخ بودند. این معنی از هجونامه‌ای که فردوسی برای محمود سروده است به خوبی بر می‌آید.
۲ـ اختلاف محمود و فردوسی بر سر مسایل نژادی و علمی. فردوسی محققاً ایرانی وطن‌پرستی بوده و در شاهنامه نیز به حکم شرایط حماسه ملی ناگزیر همواره دشمنان ایران را مانند تازیان و ترکان بیگانه به بدی یاد کرده است و بالعکس از ایرانیان همواره به نیکی سخن گفته.
۳ـ خست ذاتی محمود که فردوسی به آن اشاره کرده است او را از دادن صله جزیلی که فردوسی توقع داشت مانع شد؛ چنان که صله و انعامی که در برابر رنج سی ساله شاعر حقیر می‌نمود، به فردوسی داد که به قول شاعر به بهای فقاعی می‌ارزید.
بهرحال فردوسی تقریباً در سن ۸۰ سلگی بدرود حیات گفت و مدفن وی در طوس است. و آرامگاهی که در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی برای او ساخته‌‌اند، در محل تقریبی مدفن اوست. در شهریور ۱۳۱۳ هجری شمسی از خاورشناسان و دانشمندان کشورهای مختلف جهان دعوت به عمل آمد که در جشن هزاره فردوسی شرکت کنند. نخستین جلسه کنگره فردوسی به ریاست حاج محتشم‌السلطنه در تهران تشکیل شد که تا هفدهم شهریور ماه همان ماه ادامه داشت. سپس هیأت مهمانان به مشهد رفتند و آرامگاه فردوسی را در ۲۰ مهرماه همان سال گشودند. در روی سنگ مرمر قبر فردوسی به خط نستعلیق چنین نوشته شد (انشای ذکاء‌الملک فروغی):
«این مکان نظر به بعضی قرائن و اطلاعات به ظن قوی مدفن حکیم ابوالقاسم فردوسی ناظم کتاب شاهنامه و داستان یوسف و زلیخا است» که در نیمه‌ی اول مائه‌ی قرن چهارم هجری در قریه‌ی فاز واقع در جنوب غربی طوس ولادت و ظاهراً در چهارصد و یازده یا چهارصد و شانزده قمری در طوس وفات یافته، و چون جهل و غوغای عوام مانع شد که او را در قبرستان به خاک بسپارند در این مکان که باغ شخصی او بوده است مدفون گردید. (۹)
در شاهنامه، خرد و خردورزی منشاء تمام پیروزی‌ها، پیشرفت‌ها و نیکی‌هاست و در مقابل، شکست‌ها، پسرفت‌ها و غم حاصل نبود این گوهر ارزشمند است، از اینروست که حکیم ابوالقاسم فردوسی در دیباچه و تمامی داستانهای شاهنامه، خرد این ودیعه الهی را می‌ستاید و بر خردورزی تأکید می‌ورزد. واکاوی مفهوم حکمت و خرد در شاهنامه و چرایی حکیم نامیده شدن فردوسی، براساس چه شاخص‌هایی به فردوسی و شاعرانی چون خیام، ناصرخسرو، نظامی و سنایی حکیم گفته‌اند؟ حکمت، تمام معانی فلسفه یا بخشی از معانی فلسفه را بیان می‌کند. به تعبیر اهل منطق اولاً حکمت با فلسفه نسبت تساوی دارد و هر معنایی که از فلسفه بر می‌آید از حکمت نیز بر می‌آید: فلسفه عقلی ـ استدلالی، حکمت عقلی ـ استدلالی، فلسفه عرفانی و اشراقی، فلسفه اخلاقی و ایمانی، حکمت اخلاقی و ایمانی و… یعنی که حکمت نیز چنان فلسفه دارای معنای عامی است که بر گونه‌های مختلف جهان‌بینی اطلاق می‌گردد؛ چنانکه سیر حکمت در اروپا، نوشته مرحوم محمدعلی فروغی حاوی انواع جهان‌بینی‌ها و فلسفه‌هاست.
اطلاق حکمت بر فلسفه ابن‌سینا چنان که در عنوان کتاب «حکمت بوعلی» تألیف علامه حائری مازندرانی دیده می‌شود، جلوه‌ای از معانی عام حکمت به شمار می‌آید، ثانیاً حکمت یا فلسفه نسبت عموم و خصوص مطلق دارد یعنی هر حکمتی، فلسفه (نوعی فلسفه) نیز هست، اما تنها برخی از انواع فلسفه، حکمت محسوب می‌شود و آن فلسفه‌های عرفانی و اشراقی و اخلاقی و ایمانی است و فلسفه عقلی و استدلالی حکمت به شمار نمی‌آید و حکیم نیز به تبع حکمت گاه با فیلسوف نسبت تساوی دارد و گاه نسبت عموم و خصوص مطلق و اما حکیم فردوسی و حکمت او حکمتی که در شاهنامه از آن سخن می‌رود، حکمت ملی ایران است و آن حکمت اشراقی است که فردوسی در آغاز شاهنامه و نیز جای جای این اثر سترک از آن سخن می‌گوید.
حکمت ملی ایران، حکمت اشراقی به لحاظ نظری و معرفت‌شناسی مبتنی است بر شهود به لحاظ عملی و حال و هوای اخلاقی دارد؛ زیرا دست یافتن به شهود، اگر از یک سو مستلزم آموختن است، از سوی دیگر مستلزم تزکیه باطن نیز هست و تزکیه باطن جز از طریق در پیش گرفتن شیوه‌های اخلاقی و عرفانی (که عرفان عملی خود نیز نوعی اخلاق است) میسر نخواهد بود. تأمل بر این ابیات، منظر فکری و فلسفی حکیم فردوسی را روشن می‌سازد و نشان می‌دهد که او نه فقط زنده‌کننده زبان پارسی، اساطیر ایرانی و تاریخ ایران زمین که زنده‌کننده حکمت ملی ایران، یعنی حکمت اشراقی نیز هست. بنابراین اولاً به همین سبب به فردوسی لقب حکیم داده‌اند که شاهنامه جلوه‌گاه حکمت نظری و عملی است، حکمت نظری و عملی ملی ایران؛ ثانیاً حکمت یعنی جامعیت و حکیم متفکری است که جامعیت مختلف آگاه است.
می‌توان با تأمل در شاهنامه، دانش‌های روزگار فردوسی را که ادامه و استمرار دانش‌های مردم ایران از روزگار باستان تا روزگار فردوسی است، استخراج کرد. یک نکته مهم: معمولاً در توجیه و تبیین این پرسش که چرا برخی از شاعران را حکیم و حکیم فردوسی، حکیم نظامی، حکیم عنصری و…) محققان بر «جامعیت» انگشت می‌نهند، اما همواره جای این پرسش هست که چرا به شاعران بزرگی چون عطار،‌مولوی، سعدی و حافظ لقب حکیم نداده‌اند؟ به نظر می‌رسد این مسئله با فلسفه حاکم بر هر دوران ارتباط دارد. فلسفه حاکم بر دوران شاعران بزرگ عصر سبک خراسانی یعنی فردوسی، نظامی، عنصری و… فلسفه مشایی یا ارسطویی است. جامعیت بیشتر میراث این فلسفه است و لاجرم حکیم هم لقبی است که با این فلسفه و حاکمیت این فلسفه در ارتباط است. این لقب را نه در عصر حاکمیت سبک عراقی بر شعر فارسی می‌بینیم نه در عصر حاکمیت سبک هندی، اصفهانی، اما این لقب به گونه‌ای رنگ پریده در دوران بازگشت ادبی که تکرار سبک خراسانی و نیز تکرار سبک عراقی است. به سبب حاکمیت حال و هوای مربوط به سبک خراسانی، تا حدی باز می‌گردد. مثلاً قاآنی لقب حکیم می‌گیرد: حکیم قاآنی.(۴)
فردوسی و حماسه
شعرهای هر قومی را می‌توان به چندین نوع متمایز تقسیم کرد: شعری که درباره حسن معشوقه خود یا در مرگ عزیز و محبوب خود یا در وصف بهار و فلان منظره جمیل می‌سازد شعر می‌سازد. شعری که در مدح رئیس قبیله یا پادشاه خود و بزرگان می‌سازد، و قس علی هذا. این نوع اخیر را شعر حماسی می‌نامند و بعضی اقوام و ملل دارای منظومه‌های مفصل و مطولی هستند که مبنای آنها حکایت اعمال و هنرهای دلیران و پهلوانان باستانی ایشان است؛ خواه آن پهلوانان اشخاص حقیقی بوده و خواه اینکه قوه مخیله مردمان آنها را برای بیان علت و منشاء حادثه و خصوصیتی اختراع کرده باشد. چنین منظومه‌هایی را که مربوط به داستانهای پهلوانی یک قوم و ملت باشد، حماسه ملی آن قوم می‌نامند.
اما رستم خود داستان دیگر است. اگر آفریده خیال فردوسی یا هنرمندی به عظمت و قدرت او نباشد، بهرحال ساخته یک قریحه عالی و غیرعادی نیست. وجود او خیلی بزرگتر و برتر از وجود یک افسانه است. رستم نمونه انسان کامل و انسان تمام عیار ابدی است. فقط برزور و بازوی او نیست که پروردگاران زور و جمال یونان و روم را به خاطر می‌آورد. برتری او فقط در‌ آن دلاوری‌های شگفت‌انگیز نیست. کدامیک از اطوار و احوال او هست که از خردمندی و هوشیاری و آهنگ نرم خوبی و پیروزی و توانایی خالی باشد؟
حتی در بدبختی نیز بی‌همتا است و در میان قهرمانان افسانه‌های ما هیچکس را نمی‌توان یافت که مانند او دستخوش هولناکترین و شوم‌ترین سرنوشت‌هایی گردد که انسان فناپذیر خاکی از عهده تحمل آن برمی‌آید: سرنوشت پدری که به دست خویش فرزند جوان و برومند خود را به خاک و خون کشیده باشد. سرنوشتی چنین دردناک و محنت‌خیز را فقط عظمت بی‌نظیر درخشان رستم است که می‌تواند تحمل کند و با اندوه و تأثر اما با بردباری و تسلیم نیازمندانه‌ی انسان از‌ آن بگذرد.
از اطوار و احوال او هیچیک نیست که بزرگ و والا و شایسته‌ی پسند و شگفتی نباشد. گفته‌اند حماسه خلاصه و نقاوه‌ی سرگذشت انسان و آیینه‌ی اندیشه و کردار اوست و روشن‌ترین تصویر آدمی را در این آیینه باید جست. گمان می‌کنم در هیچیک از حماسه‌های بزرگ جهان، تصویری روشن‌تر و دلرباتر از این از انسان کامل نقش نکرده باشند… بدینگونه، رستم قهرمان بی‌همتای شاهنامه است و از وقتی که او در شاهنامه از صحنه خارج می‌شود، دنیای عظیم شاهنامه جنب و جوش روح حیات خود را از دست می‌دهد. رستم تجسم روحیات و آرزوی‌های ملی است. این پهلوان، تاریخ آن‌چنان که رخ داد نیست، ولی تاریخ است آنچنانکه آرزو می‌شد. و این «تاریخ» برای شناختن اندیشه‌های ملتی که سالهای سال چنین جامه‌ای در تصورات خود پوشاند، بی‌‌گویاتر از شرح جنگل‌ها و کشتارهاست.
از این نظرگاه، افسانه رستم از اسناد تاریخ، نه تنها حقیقی‌تر بلکه حتی واقعی‌تر است؛ زیرا این یکی نشانه‌ای است از تلاطم امواج و آن دیگری مظهری از زندگی پنهان اعماق. اما با این همه، افسانه رستم تنها ساخته آرزو نیست، واقعیت زندگی در کار است. این نیرومندترین مردان هم در نبرد با اسفندیار در می‌ماند و سرانجام مرگ که چون زندگی واقعی است، او را در کام خود می‌کشد. پهلوانان شاهنامه، مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر برند.(۶)
پیوند سخنان امام علی(ع) با سروده‌های فردوسی
بسیاری از فرهیختگان بهره‌گیری فردوسی از کلام بلند امام علی(ع) را راهی شایسته برای تثبیت اندیشه تلفیقی اسلام و ایران می‌دانند. پس از خرد، عدل مهمترین مفهومی است که در شاهنامه بازتاب یافته است. شاید بتوان ادعا کرد که والاترین آرمان فردوسی، داد است. پذیرش خلافت از سوی امام علی(ع) تا حد زیادی رفتارهای ناشایست اعراب و عرب‌مآبان را تعدیل کرد؛ چرا که ایشان با بهره‌گیری از سنت‌های تعلیمی اسلام و پیامبر(ص) بر امتیاز و برتری اعراب بر دیگر اقوام از جمله ایرانیان خط بطلان کشید و در گفتار و کردار بر برابری و مساوات همه مسلمانان تأکید کرد. در این میان همراهی سلمان فارسی که از یاران صمیم پیامبر(ص) بود و همه مسلمانان شنیده بودند که پیامبر در وصف وی گفته بود: «سلمان منا اهل البیت» با امام علی(ع) عامل دیگری بود که سبب می‌شد ایرانیان از حضرت علی طرفداری کنند و از دل و جان، او و فرزندانش را دوست بدارند. این علاقه و دلبستگی در مقاطع مختلف و تاریخی ظهور و بروز پیدا کرد. از جمله در قیام مختار که به کین‌خواهی شهدای کربلا علیه امویان شوریده بود.
به گواهی تاریخ، شمار زیادی از یاران مختار را ایرانیان تشکیل می‌دادند.
تا آنجا که گفته‌اند در سپاه ابراهیم اشتر سپهسالار مختار اغلب به فارسی صحبت می‌کرده‌اند. مقطع تاریخی دیگر طرفداری ایرانیان از مأمون در مقابل برادرش، امین بود. مأمون به اتکا به مادر ایرانی‌اش و نیز با کمک سرداران و متنفذانی چون طاهربن حین خراسانی، حمایت ایرانیان را به خود جلب کرد و توانست برادرش را از میان بردارد و… فردوسی در چنین شرایطی به کاری بزرگ دست یازید و سرودن شاهنامه را بر پایه منابع کهن ایرانی آغاز کرد.
اگرچه این کار سترگ فردوسی، بیش از هر چیز به حفظ زبان فارسی و پایداری و ماندگاری فرهنگ و تاریخ ایران انجامید، اما دستاوردهای مهم دیگری نیز در برداشت؛ از جمله پیوند فرهنگ اسلام و ایران. به سخن دیگر، فردوسی در شاهنامه جلال و شکوه فرهنگ باستانی ایران زمین را با دوره اسلامی‌ آن پیوند زد و پلی مستحکم میان دیروز و امروز آن روز ایران برپا کرد. اما با ژرف‌بینی نشان داد که آموزه‌های دلنشین و گیرای اسلام با بیداد و ستم اعراب هیچ نسبتی ندارد. او از یک طرف افکار اعراب نژادپرست و ایرانیان خودباخته را نکوهش کرد و از سوی دیگر مخالفت خود را با تندروی‌ها و کژرفتاری‌های ایرانیان متعصب و اسلام‌ستیز ابراز نمود. این باورها و گرایش‌ها در جای جای شاهنامه نمایان است. برای نمونه او در همان مقدمه شاهنامه از دلبستگی خود به امام علی(ع) یاد می‌کند:

چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
بُوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکو کار گردی بر کردگار
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی
که من شارستانم علیم در است
خداوند امر و خداوند نهی
گواهی دهم این ره ز اوست
درست این سخن گفت پیغمبر است
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت ز ین بد آید گناه من است
چنین دان و این راه، راه من است
بر این زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

آنچه که در اینجا موضوع اصلی سخن است، تداوم خط فکری تلفیقی، یعنی تلفیق اسلام و ایران در سده‌های بعد است که شاید بهترین نمونه بروز آن اشاره به بهره‌گیری فردوسی از کلام بلند امام علی(ع) است.
در واقع بسیاری از فرهیختگان و نامداران این پیوند را راهی شایسته و بایسته برای تثبیت تلفیقی دانسته‌اند.(۷)
وامداری ملت ایران به حکیم ابوالقاسم فردوسی
دو نکته را نباید از نظر دور داشت: یکی آنکه چرا فردوسی به گردن ما ایرانیان حق بزرگی دارد؟ دوم آنکه در این برهه از تاریخ که ملت ما در زمینه فرهنگی در معرض آسیب دیگر فرهنگ‌های مهاجم قرار دارد و همه فرهنگهای جهان سوم در پرتو یورش شرایط جهانی شدن قرار گرفته‌اند، وظیفه فرهیختگان و فرهنگ دوستان این سرزمین جاوید چیست و این چاره‌جویی‌ها کدامند؟
فردوسی پس از مرگ دقیقی توسی به این کار اقدام نمود و در سالهای چهارصد هجری قمری این اثر سترگ را پایان بخشید. شاهنامه فردوسی یکی از پرمایه‌ترین گنجینه‌ها از نظر واژه‌ها و لغات پارسی است و بدون اغراق می‌توان گفت نخستین کتابی است که پاسدار الفاظ دری بوده و فردوسی‌آنها را در صحت و امانت به ایرانیان سپرده است. اگرچه نویسندگان و شاعران قبل او نیز به سهم خویش در مایه‌ور کردن گنجینه ادب فارسی کوشیده‌اند، ولی خدمت بزرگ و شایان توجه حکیم توس از دو جهت بر آثار دیگر فرهیختگان برتری دارد: یکی به علت زنده نمودن زبان پارسی و به کار گرفتن واژه‌های آن در بحر تقارن که مهمترین اصل خلق شاهنامه است. دیگر اینکه این اثر حماسی بزرگ و تاریخی مورد توجه و دلبستگی خاص و عام ایرانیان گردید.
مقام شاهنامه فردوسی در تاریخ ایران به مراتب بیش از یک اثر ادبی و فرهنگی است و اصولاً یکی از ارکان ملیت ایران به شمار می‌رود و اگر نفوذ عمیق و ژرفش در تقویت روحی و ملی ما ایرانیان نبود، بدون اغراق بسیاری از صفحات تاریخ پر حادثه و شگفت‌انگیز ما در طول هزاران سال گذشته به صورت کنونی که شاهد آن هستیم، نوشته نمی‌شد. مبالغه نیست اگر گفته شود که در تاریخ ملل جهان کمتر اثر ادبی می‌توان یافت که به اندازه خردنامه حکیم توس در هویت ملی یک کشور و در کوران حوادث تاریخی آن اثربخش بوده باشد.
شاهنامه فردوسی برای ایرانیان، همواره یک مکتب آموزش صفات عالی و خصایص انسانی بوده و در سراسر شاهنامه روح قهرمانی‌آمیخته با جوانمردی و مردانگی موج می‌زند و قهرمانان آن در عین حال که مظهر پایداری و میهن‌پرستی هستند، همیشه از حق و عدالت دفاع می‌کنند. به طوری که این صفات قرن‌ها بعد به شوالیه‌های اروپا می‌رسد.
در سراسر شاهنامه اثری از زبونی، دروغ، ریاکاری، تزویر و تسلیم نمی‌توان یافت و این راهی است که در این مقطع زمانی باید از طریق آموزش در کودکستان‌ها، آموزشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و سایر موسسات کشور مورد توجه قرار گیرد. تا به امروز این اثر بزرگ بیش از چهل زبان زنده دنیا ترجمه شده است. اول از همه زبان گرجی و آخرین ترجمه به زبان هلاس (یونانی) که در دو سال اخیر به چاپ رسید. به ویژه در دو قرن اخیر ترجمه‌های پر ارزشی در اروپا به آلمانی، لهستانی، ایتالیایی، فرانسوی، روسی و غیره انجام شد.
جهان‌بینی ژرف فردوسی در شاهنامه را لازم است از نظر متفکران عالم در گذشته و حال مورد دقت قرار دارد: رِنان (Renan) محقق بزرگ فرانسه شاهنامه را سند بزرگ نبوغ و قدرت خلاقه نژاد آریایی می‌داند. سن‌بواو (Sent Buo) می‌گوید اگر بگوییم اثری به عظمت و ژرفای شاهنامه در جهان یافت می‌شود، خود ساده‌لوحانه بوده است. آمپر آندره (Andere Amper) ادیب ایتالیایی، فردوسی را بزرگترین شاعر دانسته و شاهنامه‌ او را از همه حماسه‌های به جا مانده چون اودیسه ایلیاد هومر یا حماسه‌های معروف هندی و یا حماسه Niblungen آلمانی برتر می‌شمارد. زنده‌یاد استاد ذبیح‌الله صفا در جلسات ماهانه ادبی ما در برلین که در منزل نگارنده برگزار می‌شد، می‌گفت: فردوسی بزرگترین حماسه‌سرای ایران و جهان بوده و شاهنامه یک اثر برجسته حماسی جهان است. ادوارد براون (E.Braun) معتقد است: شاهنامه در سراسر جهان نمونه اصلی و سرمشق منظومه‌های حماسی است. میرجلال‌الدین کزازی عضو هیأت‌ امنای بنیاد فردوسی گفت: شاهنامه بدون اغراق و گزاف، نامه‌ای ورجاوند و بی‌مانند فرهنگ ایران‌زمین است.
نتیجه: وامداری و سپاس به حضرت فردوسی را می‌توان در یک کلمه خلاصه کرد و آن کار فرهنگی کردن و آگاهی ایرانیان از گذشته پرافتخار خود است؛ زیرا در این برهه از تاریخ که به علت افت فرهنگی و گرفتاری مردم برای معیشت خویش مجال اندیشه فرهنگی را ندارند، دروغ و ریاکاری جای راستی و صداقت، رحم و مروت را گرفته و … وظیفه فرهنگیان و روشنفکران این مرز و بوم است که در اشاعه و ترویج فرهنگ و ادب پارسی کوشا گردند تا جامعه از این چه کنم چه کنم‌ها بیرون آید.
تاریخ پرمعنا و فرهنگ کهن و پربار ایران‌زمین شایسته تعمق، تفکر و عنایت است. همه ایرانیان باید به اهمیت آن واقف گردند. از این تاریخ و از این فرهنگ کمک بگیریم و سیمای خویش را به طرف بخش روشن زندگی معطوف داریم. به قول حکیم توس: توانا بود هرکه دانا بود.۲

اسطوره‌های تاریخی در شاهنامه
به نام خداوند خورشید و ماه
که دل را به نامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
خداوند بهرام و کیوان و شید
از اویم نوید و از اویم امید
(مسکو جلد ۴ ص۱۱۵)

داستان سیاوش و سودابه پس از حماسه بلندآوازه رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و بیژن و منیژه پرشورترین و پهلوانی‌ترین داستانی است که در آن از نیکی‌ها و بدی‌ها، اندیشه‌های یزدانی و اهریمنی و پیروزی و شکست در دو سپاه ایران و توران «نام و ننگ» گذشت و بخشایش و غیرت و سرافکندگی سخن می‌گوید.
از پیش درآمد این داستان چنین برمی‌آید که نامردمی و کج‌اندیشی و بدگمانی و دروغ و افسونکاری در سرتاسر این سرگذشت موج می‌زند و از سوی دیگر راستی و باورهای دینی و بخشودگی و بخشندگی، خود در برابر آن همه نشانه‌های بدبینی با قامتی بلند ایستاده است و به آدمیان پایداری و مردانگی و جوانمردی و یکرنگی می‌آموزد.
به این نکته نیز اشاره باید کرد که هرگاه پژوهنده‌ای بخواهد درباره هر یک از داستان‌ها و یا هر جای کتاب ارجمند با هر نظر و اندیشه تحقیق کند، باید با متن شاهنامه و دشواری‌هایی که در ادبیات آن هست آشنا شود و از مشورت با دیگران شرم‌ و آزرم در دل راه ندهد.
اگر جز این باشد، بی‌گمان زبان‌های تاریخی و ایران‌شناختی آن بیش از سود آن می‌گردد، زیرا شاهنامه از اسطوره‌هایی سخن می‌گوید که بنیاد و علم تاریخ را پی‌ می‌ریزد و گاهی بهتر و قوی‌تر از آن کار می‌کند. بی‌گمان این کتاب سند تاریخی این سرزمین و نگهبان آن است که از دیرباز ایرانیان به آن می‌بالیدند و گرامی می‌داشتند.(۳)
بررسی دوره جمشید
در شاهنامه «جمشید» پسر تهمورث دیوبند است. در روزگار او دیگر تمدن پای گرفته است. کشف آهن در زمان او صورت می‌گیرد و از آن سلاح و ابزار ساخته می‌شود. رشتن و بافتن برای جامه در کار می‌آید و برای پوشیدن دیگر نیازی به پوست حیوان نیست. از کارهای دیگر جمشید تقسیم‌بندی اجتماعی است.
برای آنکه در کارها نظم گذارده شود، باید هر کسی در حرفه‌ای که متناسب با استعداد اوست، برقرار بماند. در آغاز تمدن، احتیاج به تنظیم کار است. از جمله آنکه کارهای ساختمان‌سازی به دیوان واگذار می‌گردد. اینان هستند که در این حرفه،‌ مهارت دارند.
چرا دیوان؟ زیرا گویا در اعتقاد باستان، باور بر آن بوده که هرگونه مداخله و تغییر در کار طبیعت، عملی ضدایزدی است. بشر چون بخواهد از روال طبیعی خارج شود به تصنع دست بزند، به طبیعت تجاوز کرده و این پسند خدایان نیست.
در روزگار جمشید نشانه‌های دیگر تمدنی نیز در کار می‌آیند، چون کشف گوهرها و زینت‌ها، پزشکی و درمان و همه آنچه برای آسایش و گشایش زندگی لازم است. آیین نوروز را نیز در آغاز بهار، جمشید نهاد. در دوران او زمانه‌ای آغاز گشت که پر از خرمی و زیبایی بود حتی رنج و مرگ از آن رخت بربست.
جمشید وقتی جهانی چنین آراسته در برابر می‌بیند، دستخوش غرور می‌شود و چنین می‌پندارد که این اوست که مسبب آن گردیده نه پروردگار عالم:

چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویش را ندانم جهان
جهان را به خوبی من آراستم
چنان است گیتی، کجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است
همان پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید جز من کس پادشاست

چون چنین می‌گوید، پروردگار بر او خشم می‌گیرد و فره ایزدی از او گسسته می‌شود. از این جاست که ضحاک بر او مستولی می‌شود. داستان ضحاک و کاوه نخستین داستان در ادب فارسی است (اگر نگوییم جهان) که عامه مردم را در تعیین سرنوشت خود سهیم می‌کند، نخستین داستانی است که یک شورش مردمی بر ضد بیداد را به بیان می‌آورد. تفکر مردم باستانی در اسطوره جمشید، ضحاک و کاوه، سه گناه مطرح کرده است که باید کیفر آن را دید:
۱ـ جمشید به علت غرور و منی که به او دست داده، از زی انسانی خود خارج شده است.
۲ـ مردم زمان او که در تن آسایی و آسایش غرق شدند، آنان نیز از وظیفه انسانی خود غافل ماندند.
۳ ـ ضحاک، نماینده بدی، یعنی همان عنصر اهریمنی آیین فردایی، او نیز باید به کیفر خود برسد و در عذاب درازمدت جان بدهد. در قیام بر ضد ضحاک، قهرمان اصلی کاوه است، فریدون تنها به علت آنکه از خانواده شاهی است، ضحاک، پدر فریدون را کشته بود و کین پدر خواستن جزو وظایف دینی بوده است؛ اینک ضحاک اعدام نمی‌شود و به بند کشیده می‌شود، خواست خداست که به زبان سروش بیان می‌گردد، زیرا او باید زنده بماند و انتقام زجرهایی را که به مردم داده است، پس بدهد.
کاوه که یک آهنگر است، اگر برگزیده شده، برای آن است که پایین‌ترین طبقات مردم را نمایندگی بکند. آهنگری پیشه محقری بوده، در عین حال آهنگر فرد موثری بوده، زیرا سلاح برای دفاع در برابر تجاوز می‌ساخته، اینکه در این ماجرا چرم پاره یعنی پیش‌بند آهنگری او درفش کشور می‌گردد و تا پایان دوره ساسانی همین رسم و همین عنوان نگاه داشته می‌شود، مفهوم بسیار عمیق اسطوره یک فرد زحمتکش را به نمود می‌آورد.(۱)
چهره‌های رازآلود شاهنامه
«زال» یکی از رازآلودترین چهره‌ها و یکی از پیچیده‌ترین نمادها در شاهنامه است. او پدر جهان پهلوان بزرگ ایران رستم است. پورسام نیز پور نریمان است. و «نریمان» پور پهلوان نامدار «گرشاسب»که همه پهلوانان پر آوازه زابلستان تبار بدو می‌رسانند، لیک به راستی پدر زال می‌باید گرشاسب باشد، زیرا در آبشخورهای کهن، گرشاسب و سام و نریمان هر سه یک تن‌اند. از این روی زال پورگرشاسب می‌تواند بود.
«زال» نمود و بازتابی است از «زروان» خدای باستانی زمان در شاهنامه . از این بغ باستانی در بندهایی از اوستا یاد رفته است و گاه نیز یکی از ایزدان شمرده شده است. ایرانیان کهن به خدایی دیرینه باور داشته‌اند که پدیدآور دو گوهر همزاد (نیکی و بدی) بوده است.
اسطوره زروان بدین‌گونه است: زروان خدای باستانی قربانی بسیار کرد، بدان امید که شاید فرزندی بیاید و او را هرمز بنامد. سرانجام دو پسر در درون وی به هم رسیدند و پدید آمدند، یکی «هرمزد» که دستاورد و بهره برخی‌های وی بود و دیگری «اهریمنی» که از گمانمندی و دودلی وی برآمده بود. زروان، شگفت زده از این رخداد در برابر پافشاری‌های اهریمن که او نیز خویشتن را پور زروان می‌شمرد و می‌خواست که فرمانروایی بر جهان بدو ارزانی داشته شود، ناچار شد فرمانروایی به کی نوید بدهد که زودتر به پیشگاه او برود.
پیش از هر فروتن زروان فروشکافت و در پیشگاه او پدیدار شد. در همان هنگام هر فرد نیز پدیدار گردید. زروان که از دیدن او شادان شده بود، وی را به فرزندی شناخت و پذیرفت. اهریمن نویدی را که زروان داده بود.
فرا یاد وی آوردو بدو گفت: «مگر نه آن است که بر آن شده‌ای که فرمانروایی بر جهان را به کسی بدهی که زودتر بر تو آشکار شود؟ «زروان در پاسخ گفت: « نه هزار سال تو را پادشاهی دادم اما از آن پس آنکه فرمان خواهد راند هرمزد است.»
از دید ریشه‌شناسی: به گمان بسیار ستاک در این «هر دو نام یکی است: «زر» این ستاک در نام زروان آشکار است و در نام زال نیز نهفته می‌توان بود. زال ریختی است از زار و زار ریختی از زرّ و زر. فرخی سیستانی «رستم زر را» به جای رستم زال در این بیت به کار گرفته است:

«خنجر بیست منی،‌گرزه پنجاه منی
کس چنو کار نبسته است به جز رستم زر»

این واژه به شیوه‌های گوناگون گزارده‌اند و باز نموده‌اند و معنای آن را روشن وزرد و پیر دانسته‌اند. «زرمان بر وزن درمان،‌ پیر فرتوت را گویند و نام ابراهیم(ع) هم هست.
این واژه با زروان یکی شمرده شــده است. زیرا روزگاری زروان و زرتــشت با هم درآمیخته‌اند و در پی آن ابراهــیم (ع) و از این روی این سـه یک تن،‌شمرده شده‌اند.
از دید اسطوره‌شناسی نیز، زال نمود و بازتابی از زروان می‌تواند بود. هنگامی که آیین زوانی کار کرد اجتماعی خویش را از دست می‌دهد و از روایی می‌افتد، زروان از پایگاه «بغایی» و خدایی خود به زیر می‌آید و به پهلوانی شگفت‌‌آور دیگر می‌گردد که زال است. با این همه، زال اگر بی‌انجام است، بی‌آغاز نیست. او روزگاری از مام می‌زاید و پای به پهنه گیتی می‌نهد. آغازمندی زال نمود و نشانی است از گیتینک و «حماس» شدن زروان.(۸)
منابع:
۱ـ اسلامی ندوشن، دکتر محمدعلی، شاهنامه و اسطوره، رازهای شاهنامه ۱۳۹۰ ص ۲۰۱
۲ـ توس وند، دکتر محمدحسین، وامداری ملت ایران به حکیم توسی، ویژه‌نامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ ص ۱۱۹
۳ـ جوینی، دکتر عزیزاله، اسطوره‌های تاریخی در شاهنامه حکیم فردوسی، ویژه‌نامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ ص ۱۰
۴ـ دادبه، دکتر اصغر، چرا فردوسی را حکیم می‌گوئیم؟ ویژه‌نامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ ص ۶
۵ـ دهخدا، علی‌اکبر، فردوسی، لغت‌نامه دهخدا، ج۱۰، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران ۱۳۷۳ ص ۱۵۰۴۵
۶ـ زرین‌کوب، عبدالحسین، حماسه ـ شاهنامه، گزیده‌ای از ادب فارسی،‌کتاب زمان، چاپ سوم ۱۳۵۲ ص ۲۵۵
۷ـ ساکت، دکتر سلمان، پیوند سخنان امام علی(ع) با سروده‌های فردوسی،‌ویژه‌نامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ ص ۱۶
۸ـ کزازی، دکتر میرجلال‌الدین، چهره‌های رازآلود شاهنامه ۱۳۹۰ ص ۲۱۵
۹ـ معین، دکترمحمد، فردوسی، فرهنگ فارسی، ج ۶، انتشارات امیرکبیر ۱۳۷۱ ص ۱۳۳۷٫