سخنرانی دکتر بلخاری با عنوان «اخلاق از دیدگاه بودیزم»

تاریخ ایجاد : دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶ نشست تخصصی «نقش ادیان در تبیین ارزش‌های اخلاقی» با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و با حضور اساتید برجسته این حوزه در محل کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران برگزار گردید. در این نشست دکتر حسن بلخاری درباره موضوع «اخلاق از دیدگاه بودیزم» به […]

تاریخ ایجاد :

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶

dr hasan bolkhari3نشست تخصصی «نقش ادیان در تبیین ارزش‌های اخلاقی» با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و با حضور اساتید برجسته این حوزه در محل کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران برگزار گردید.

در این نشست دکتر حسن بلخاری درباره موضوع «اخلاق از دیدگاه بودیزم» به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:

اخلاق از دیدگاه بودیزم

خوشحالم از این‌که در خدمت جمع حاضر هستم و امیدوارم ظرف لحظاتی که خدمت شما هستم در باب عنوان بحثم یعنی اخلاق از منظر بودیزم، نکات قابل تأملی را در حوزه یکی از مشارب شرقی خدمتتان عرض کنم. لاکن قبل از ورود به بحث چون نکته‌ای که آقای دکتر محقق داماد فرمودند نکته مهمی است، من یکی دو مطلب کوتاه را عرض می‌کنم. بسیار بعید است که دروغ در کلام داریوش، صرفا منظور دروغ به لفظ باشد. یعنی آن‌چه که در لسان به عنوان کلامی خلاف واقع گفته می‌شود. چون پلیدی‌های اخلاقی به ویژه در حوزه انسانی بسیار وسیع‌تر است. چرا از میان همه این پدید‌ه‌های زشت اخلاقی فقط دروغ در جمله معروف داریوش که خدایا این کشور را از دروغ خشکسالی و دشمن محفوظ بدار برجسته می‌شود. حدس من به عنوان یک دانشجوی ادیان این است که به دلیل نسبت وسیعی که در ۶۰۰ قبل از میلاد و قرون آن دوره میان اندیشه هندویزم و ایرانیان ایجاد می‌شود و ما این را در بررسی تطبیقی «ریگ‌ودا» و «اوستا» به صورت کامل شاهدیم بخشی از اندیشه‌های هندویی به ایران منتقل شده است. می‌دانید کوروش چندان در اوستا محبوب نیست زیرا نامی از او در اوستا نیست.و اتفاقاً یکی از سؤالات تاریخی این است که چرا کوروش در اوستا آن چنان که در تورات تحت عنوان سیروس، بزرگ داشته می‌شود اینجا بزرگ داشته نمی‌شود. جهان اوستا به دوره هخامنشی نظر خوبی ندارد شاید برای اینکه تثلیث وارد اندیشه ایرانی می‌شود. خشایار وقتی هدیش خودش را نزدیک پاسارگاد می‌سازد می‌گوید من این کاخ را هدیه می‌کنم به اهورا و به مهر و آناهیتا. شما در گاتها که معتبرترین بخش اوستا است تثلیث ندارید توحید دارید. یکی از مواردی که در آن دوره گفته می‌شود متأثر از جریان هندویی در ایران است تری مورتی است یعنی برهما، شیوا، ویشنو، ظهور تثلیث ایرانی نوعی تقابل با اندیشه‌های اوستایی است و شاید به همین دلیل هخامنشی در اوستا محبوب نیست. این را عرض کردم تا بگویم در یک دوره دادوستد فرهنگی میان ما و هندی‌ها خیلی بالا می‌رود. از آن استفاده کنم در باب دروغ. در اوپانیشاد بحث خیلی جالب و مهمی است و البته من به بودیزم می‌رسم و بحث مهمی را آنجا می‌خواهم عرض کنم به ویژه در رابطه با جریانی که الان در شرق به اسم بودیزم وجود دارد و این که آیا واقعاً جنایات میانمار ربطی به بودا دارد یا خیر؟ ولی برایم بسیار جالب است که بگویم در اوپانیشاد‌ها ما یک قوس صعود و یک قوس نزول داریم. قوس نزول همان ترتیبی را در ظهور هستی می‌پیماید که جناب ابن‌عربی در فتوحات تحت عنوان «حضرات خمس» بیان می‌کند. در آن‌جا ما یک حضرت اول داریم که حضرت غیب مطلق است بعد ظهور اول در اعیان ثابته یا حضرت دوم بعد حضرت سوم یا غیب مضاف و بعد حضرت چهارم عالم خیال یا مثال و بعد حضرت پنجم جهان ناسوت که جالب است شاگردان ابن‌عربی گفتند که ابن‌عربی عالم را این طوری پهن کرد چه کسی قرار است جمعش بکند که به یک مرتبه به اسم مرتبه ششم کلمه حقه محمدیه رسیدند گفتند به واسطه محمد (ص) عالم به اصل خودش بر می‌گردد. این مراتب نزولی در قلمرو اوپانیشادها چهارتاست. از حضرت غریب الغیب شروع می‌شود تا ویراج. ویراج معادل دروج اوستایی است، دروغ. از دیدگاه اوپانیشاد‌ها مرحله چهارم که مرحله ناسوت است اصولاً و اصالتاً دروغ است. چیزی به اسم هستی محسوس وجود ندارد. هستی محسوس محصول وهم ماست. این را می‌گو‌یند ویراج. احتمالاً ارتباطی با دروج دارد در زبان اوستایی یعنی دروغ. حالا این عالم ناسوت چیست؟ اوپانیشاد‌ها به آن مایا می‌گوید. مایا یعنی تصوری که انسان از واقعیتی دارد که اصولاً و اصالتاً در واقعیت وجود ندارد یعنی عالم فقط به فقط وجود حقیقتی حضرت اوست، هر چه غیر از اوست مطلقا دروغ است. مایا فوق‌العاده جالب است. داریوش یک تئولوژیست نیست که اینقدر درکش عمیق باشد که مایا و دروغ را به صورتی که تحلیل ‌کردم گفته باشد ولی من نیز به عنوان یک دانش‌پژوه ادیان نمی‌پذیرم که منظورش دروغ لسان باشد، زیرا خیلی از مفاسد اخلاقی هست چرا دروغ؟ ضمن اینکه در بخشی از اوستا این باید به شدت برجسته باشد اما این برجستگی وجود ندارد. ممکن است به یک تعریف دیگری به کار رفته باشد مایا چیست؟ مایا همین هستی متوهم ماست. یعنی چه متوهم؟ یک لحظه اجازه دهید ما در این سالن به یک سکوت و سکون مطلق اندیشه کنیم و یک لحظه هیچ‌کس هیچ‌ تکانی نخورد. این سکون واقعی است یا وهم؟ واقعی نیست وهم است. چون هم زمان با این سکون کره زمین با دو حرکت دارد به دور خودش می‌چرخد این مایاست. مایا یعنی در متن هستی، نیستی را درک کنی و در متن نیستی، هستی را. دایره یین و یانگ چینی‌ها را بینید که در بخش سیاهی یک سفید و در بخش سفیدی، سیاهی وجود دارد. هستی محسوس، هستی مطلق نیست. جمع اهریمن و اهوراست پس از دیدگاه او پانیشاد‌ها عالم دروغ است. هستی فقط از آن اوست بقیه دروغ است و یک مثال می‌زنند برای این. مثال مایا فوق‌العاده جالب است. ما در ادیان هندی یک شخصیتی داریم به اسم نارادا. اگر از من بپرسند در تمدن اسلامی یا ایرانی بگو نارادا کیست تا باورش کنیم و تقریب ذهنی داشته باشیم می‌گویم حضرت موسی است. یعنی موسی‌ای که بعید می‌دانم که آن لحظه به نبوت رسیده باشد. گرچه وقتی به مقام نبوت هم رسید گفت «رب ارنی انظر الیک» و دید که نباید این جمله را به زبان بیاورد. شمس یک تعبیری از این حرکت موسی دارد در مقالات که بگذریم موسی کسی است که دنبال خضر و دنبال علم رشد است. علم رشد یعنی علمی که افزایشش در خودش است از استاد نیست. همان «لَدُنا»یی که قرآن در مورد لقمان به کار می‌برد. نارادا سمبل یک کسی است که دنبال خضر می‌گردد. بسیار بسیار دعا و تضرع می‌کند، نمازهای طولانی می‌خواند تا به خدمت ویشنو برسد. ویشنو یکی از تری مورتی‌هاست. خدای آگاهی، منجی. یک روز ظاهر می‌شود می‌گوید: نارادا مرا سخت می آزاری از پس تضرع میکنی چه می‌خواهی چه می‌گویی؟ طلبت چیست؟ گفت فقط می‌خواهم در کنار تو شاگردی کنم. اوپانشاد= مقابل استاد زانوی تلمذ زدن. اوپ یعنی نزدیک، نی یعنی پایین شاد یعنی استاد. همان زانوی تلمذی که ما در عربی می‌گوییم. او پانیشاد‌ها معرکه است. دارا شکوه در ترجمه‌ای ۴۰۰ سال پیش گفت این کتاب مکنونی که در قرآن آمده است او پانیشاد‌هاست و قرآن عصاره او پانیشاد‌هاست. یک چیز عجیبی است این اوپانیشادها . مرحوم علامه هم یک نگاه ویژه داشتند. نارادا گفت من می‌خواهم از تو علم یاد بگیرم و گفت باشد. این را در دانته و ویرژیل هم دارید در جبرئیل و پیغمبر دارید. همیشه یک دانای کل دارید که یک مریدی دنبالش برای حقیقت و آگاهی حرکت می‌کند. می‌خواهم مایا را بگویم. ولی می‌خواهم بگویم این احتمالاً بر می‌گردد به تغییری که هندی‌ها داشتند. نمی‌تواند دروغ به معنای لسانی باشد. یک چیز باطنی‌تر و عمیق‌تری باید وجود داشته باشد. یک روز گفت جناب استاد! من از تو یک سؤالی دارم فرمود بگو. گفت: مایا چیست؟ ویشنو یک لبخندی زد همان چیزی که ما تحت عنوان عاقل اندر سفیه ازش نام می‌بریم و گفت ببینم دیروز گفتم فلان تکلیف را انجام دهی آیا انجام دادی؟ نارادا به کمال فراست فهمید که استاد قصد پاسخگویی ندارد. می‌دانید چرا؟ هر مطلبی غیر حاق خودش بیان شود به ضد خودش تبدیل می‌شود به همین دلیل به محمد ص می‌گوید زبان خودت را باز نکن در بیان آیات به عجله، بگذار زمان آن برسد. حکم صریح قرآن است. مطلب در ظرف خود آن باید ارائه شود و گرنه اثر خودش را نمی‌گذارد و او این را فهمید. این روزها گذشت یک روز در بیابان داشتند می‌رفتند و به شدت عطش داشتند. ناگهان ویشنو شروع کرد به نارادا گفت: نارادا من تشنه هستم برو برای استادت آب بیاور. قربان آب؟ این‌جا؟ چگونه؟ گفت: نزدیک بیا و در تیررس این انگشت من بنگر. نگریست روستایی دید. گفت وارد روستا می‌شوی در اولین منزل را می‌زنی آب می‌گیری و برای من می‌آوری. نارادا استاد را سپاس و بدرود گفت و رفت رسید به روستا در زد. درب خانه باز شد و در سرسرای در دختری ظاهر شد مه پاره، بسیار زیبا. این زیبایی چنان بر جان نارادا نشست که هوش و حواس را از دست داد و متحیر شد. دختر فهمید و گفت چه شده است آقا ؟او جواب درست و حسابی نداشت. گفت من غریبم. دختر وی را دعوت کرد داخل. آمد داخل دید پدر هست و سه خواهر دیگر. یک هفته بعد این دختر را به ازدواج نارادا در آوردند. دوازده سال گذشت و صاحب ۳ فرزند شد. روزی باران بسیار عجیبی بارید. بسیار گسترده و سیل‌آسا، کل روستا را آب گرفت و همه در معرض غرق شدن بودند. همسر نارادا دست چپش را گرفت. پسر بزرگش دست راستش را و دو تا بچه‌ها روی دوش. وسط امواج خروشان به دنبال نجات این‌ها بود اولین ضربه شدید آب پسر کوچک را برد و دومین ضربه پسر دوم و سومین ضربه پسر سوم و چهارمین ضربه همسرش و پنجمین ضربه او را به دیواری کوبید و بیهوش شد. به هوش آمد دید همان بیابان است و سر بر دامن ویشنو. ویشنو گفت پسرم ربع ساعت است که منتظرم آب بیاوری کجا بودی؟ گفت استاد چه می‌گویی؟ دوازده سال، همسرم، فرزندانم. ویشنو گفت همه مایا بود. «وَ ما الحیوۀ الدنیا الا لعب و لهو» من ترجمه‌ای رساتر از این بر این فراز نیافتم. مایا به این معنا که شما هستی محسوس را واقعی می‌بینید ولی واقعی نیست. آن‌قدر این برجسته است که من حدس می‌زنم کلمه دروغ در کلام داریوش شاید یک چنین وجهی هم داشته باشد.
و اما قرار بود من اخلاق و هنر را در ادیان بحث بکنم بنا به تخصصم اما دیدم که دوستان در رابطه با این اخلاق در مسیحیت، زرتشتی، یهود، هندوئیزم بحث می‌کنند و جای بودا خالی است و از طرفی دیگر به دلیل این جریاناتی که در میانمار است. و این‌ها بودایی نیستند. همچنان که داعشی‌ها مسلمان نیستند ترجیح دادم اخلاق و بودیزم را صحبت کنم ما در عصر سرقت نام‌ها به سر می‌بریم. البته همه تاریخ بشر قصه پر غصه سرقت نام‌ها بوده است. داعش نام اسلام را به سرقت برد و جانیان میانمار نام بودا را. این‌ها هم بودایی نیستند با این که رهبرشان لباس کبود می‌پوشد. اخلاق را در بودیزم با یک داستان شروع می‌کنم.
داستان در ادیان تنزیل امر معقول است در جمال محسوس. یعنی تنزیل به ما اجازه می‌دهد با واقعیت ارتباط حسی برقرار کنیم و به این دلیل من عرض می‌کنم. خداوند در قرآن می‌گوید من حیا نمی‌کنم در بیان یک مسئله به پشه مثال بزنم «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا » یک متونی در بودیزم داریم به اسم جاتاکاها. جاتاکا در زبان نپالی که زبان مقدس بودیزم است. (بودیزم با هندوئیزم متفاوت است. اصلاً هندویزم بودیزم را از هند اخراج کرد. الان دو سه میلیون بودایی بیشتر در هند نداریم. بقیه یا در تایلند و فلیپین هست یا در مالزی تبت و چین. اصلاً هندوئیزم به دلیل تقابل ذاتی بودیزم با خودش این را اخراج کرد. هندوئیزم زبان مقدسش سانسکریت است و بودایی‌ها نپالی). در زبان نپالی جاتاکا یعنی تولد. جاتاکا‌ها داستان‌هایی است که بیانگر تولدهای پیاپی حضرت بوداست. قبل از آن بودای نهایی که ۵۶۰ میلادی به دنیا آمد و بعد از ۷۰-۸۰ سال هم مرد.
داستان جالبی است در داستان‌های کودکیمان.  یک داستانی بود که لاک‌پشتی با دو مرغابی که او را می‌برند بالا این یکی از آن‌جا تاکاهاست که بودا در مذمت پُرگویی آن را مطرح کرده است. حالا داستانی که من می‌خواهم بگویم در مورد اخلاق در بودیزم است. یک راهبی بوده (ما با نحوه بیانی که در بودیزم و همه ادیان وجود دارد حقیقتاً یک ارتباط خوش با معنا برقرار می‌کنیم به این ارتباط ما در جهت ادراک متن نیاز داریم در قرآن «رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی» آیه بسیار مهمی است. اما شرح صدر اگر به فهم مطلب توسط مخاطب نینجامد کدام شرح صدر؟ به همین دلیل زبان ادیان گاهی به شدت تمثیلی می‌شود.
یک راهبی بود که حامل و جامع و عارف سه تا ودا بود. ریگ ودا، یجور ودا، سامه ودا. ودا از ویداست و ویژن، یعنی دیدن منتهی به شهود و نه به معنای حسی و ظاهری آن. آن وقت اوپانیشاد‌ها همه تفسیر این وداهاست. ریگ‌ودا قرآن هندویزم است. این راهب جامع و جمیع همه این‌ها بوده. یک روز تصمیم می‌گیرد که بز نری را قربانی کند از برای شادی روح مردگان. به مریدان خود می‌گوید بُزی را بیاورید، می‌آورند و می‌گوید ببرید کنار چشمه غسلش دهید و پنج انگشت بر او نهید. در هندوئیزم اگر شما دست خود را با آب مقدس خیس کنید و بر شیء زنید آن شیء تقدس پیدا می‌کند. پنجاهه مقدس را بر بدن او نهید. گل به گردنش آویزید و نزد من آورید تا قربانی کنم. راهبان جوان وقتی می‌روند این را غسل دهند و گل آویزان کنند یک دفعه مواجه می‌شوند که این بُز یک قهقهه زد. این اساطیری است نمادین است شما معنای قضیه را ببینید. یک مقدار می‌گذرد و دیدن شروع کرد به گریستن. گفتند بز ما نفهمیدیم برای چه خندیدی و برای چه گریستی. گفت این سؤال را در حضور برهمن بزرگ از من بپرسید آن‌جا جواب می‌دهم. بز را به نزد برهمن بزرگ آوردند. سوال را تکرار کردند بُز اینگونه گفت من ۵۰۰ حیات پشت سر گذاشتم (که به آن سامسارا می‌گویند). تولدهای پیایی. ما می‌گوییم تناسخ ولی این چیز دیگری است. گفت من ۵۰۰ حیات پیشین چون تو برهمنی بزرگ بودم، عارف و مُشرف بر وداها من همچون تو تصمیم گرفتم از برای شادی روح مردگان بُزی را قربانی کنم. بُزی را آوردم و سر بریدم ۴۹۹ بار بعد از آن در حیات‌های متوالی سرم بریده شد و اینک این حیات آخر است.
امروز خلاصی می‌یابم. خنده من از برای خلاصی امروز من بود. گفتند چرا گریستی؟ گفت به حال این برهمن گریستم. زیرا امروز مرا سر می‌برد و با این سر بریدن ۴۹۹ بار در آینده باید سر بریدن خود را تجربه کند تا نجات یابد و از برای حال نزار او گریستم. برهمن گفت معاذالله که من تو را بکشم هرگز. گفت نمی‌توانی که تو نکشی. مقدر است قتل امروز من. تا خلاصی یابم. گفت من نمی‌کشم و به شدت مواظب توام. گفت حال خواهیم دید. و واقعاً قصد کشتن نکرد و بز را رها کرد. بز رفت جلو و دید در میان قطعه سنگی علفی بیرون زده، گردن را دراز کرد برای خوردن این علف ناگهان صاعقه‌ای بر سنگ زد، تیزی سنگی جدا شد و سر او را از گردن جدا کرد. این منظره حیرت‌انگیز را مردمان دیدند. آمدند نزد یکی از تجلیات بودا در روستایی که همان نزدیکی بود تجلیات بودا را می‌گویند «بودهی ستوه» یعنی آن کسی که به بودایی رسیده اما وارد نیروانا نمی‌شود و می‌ماند از برای نجات انسان‌های دیگر. آمدند پیش او و گفتند فلسفه این چیست؟ بودا یک جمله دارد. می‌گوید: «اگر زندگان تاوان سنگین گناه را می‌دانستند شاید دیگر جانداران را از نعمت زندگی محروم نمی‌کردند». فوق‌العاده است این قانون را می‌گویند «اهیمسا» یعنی همان چیزی که ما در احرام داریم که حتی پشه را نمی‌توانید بکشید. شما می‌پذیرید این جنایاتی که در میانمار شد پیروان این شخص انجام داده باشند؟ محال است و بعد شعری سروده [هستند اگر از این حقیقت که هستی خود یکسره رنج است و محنت آگاه بود، هرگز بود دیگری را نابود نمی‌کرد. زیرا کشنده و نابودگر به این صورت جز بر محنت خود نمی‌افزاید]
یکی از اخلاقی‌ترین مشارب یا ادیان بودیزم است و فرصت نشد من آن داستان رودخانه و آن چهار حقیقت مقدس که به آن دوکها می‌گویند که جهان یکسره رنج است و عامل رنج آمال و امیال است و نجات از این آمال در حقیقت ترک امیال و آرزوهاست و نهایت یافتن طریق است که هشت تا است. چهارمین حقیقت مقدس که بودا در موعظه باغ غزالان فرمود این است که چهارمین حقیقت، یافتن طریق است و یافتن طریق یا راه نجات، هشت روش دارد. اول ایمان درست، دوم نیت درست، سوم گفتار درست، (ارتباط این‌ها با گفتار نیک و اندیشه‌نیک و کردارنیک جدی است). چهارم رفتار درست، پنجم معاش درست، ششم سعی درست، هفتم توجه درست و هشتم مراقبت درست. برایتان آرزوی توفیق دارم.