زندگی و زمانه جلال آل احمد در گفت وگو با عبدالله انوار

تاریخ ایجاد : یکشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴ محسن آزموده با دکتر عبدالله انوار درباره زندگی و زمانه جلال آل احمد گفتگو کرد. آزموده: با یک سال فاصله هم سن و سال جلال آل‌احمد (١٣۴٨- ١٣٠٢) است و از همان سال‌های جوانی او را می‌شناخته و با او هم‌دانشگاهی و دوست بوده است. عبدالله انوار (متولد […]

تاریخ ایجاد :

یکشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴

abdollah anvarمحسن آزموده با دکتر عبدالله انوار درباره زندگی و زمانه جلال آل احمد گفتگو کرد.

آزموده: با یک سال فاصله هم سن و سال جلال آلاحمد (١٣۴٨- ١٣٠٢) است و از همان سالهای جوانی او را میشناخته و با او همدانشگاهی و دوست بوده است.

عبدالله انوار (متولد ١٣٠٣ خورشیدی) مترجم و نسخه پژوه برجسته از نامآوران فرهنگ ایران است که در حوزههای متنوعی چون ریاضیات، فلسفه جدید، حکمت اسلامی، تاریخ، موسیقی، فقه و کلام و… تخصص دارد و آثاری تالیف و ترجمه کرده است.

او از تهرانشناسان قدیمی است و سالها با جلال آلاحمد رفت و آمد داشته است و از نزدیک شاهد زمینه و زمانه این روشنفکر نامدار و پرسروصدا بوده است. انوار بعد از گذشت نیم قرن هنوز از آلاحمد به بزرگی یاد و از ایدهها و اندیشههای او دفاع میکند. در یکی از روزهای گرم تابستانی به منزل ایشان در آجودانیه رفتیم و از او درباره خاطراتش از دوست قدیمیاش پرسیدیم که از نظر میگذرد.

******

میدانیم که در طول سالها با جلال آلاحمد دوست بودید و با یکدیگر رابطه داشتید. نخست درباره آغاز آشناییتان با ایشان بفرمایید.

ما هر دو در سال ١٣٢٢ وارد دانشسرای عالی شدیم. او به شعبه ادبیات فارسی رفت و من به شعبه ریاضی رفتم. اما یک انجمن ادبی داشتیم که در آن دانشجویان رشتههای مختلف اعم از ادبیات و ریاضی و… شرکت میکردند. در آنجا با جلال بیشتر آشنا شدم و رفاقتمان بیشتر شد و این دوستی بعد از فارغالتحصیلی ادامه پیدا کرد. بعد از آن جلال به حزب توده رفت و در این حزب درخشید و اما به مرحلهای رسید که احساس کرد حزب تحت تاثیر روسهاست و به همین خاطر با مرحوم خلیل ملکی از این حزب انشعاب کرد. من با خلیل ملکی هم بسیار آشنا بودم. این مسائل ادامه پیدا کرد تا وقایع مربوط به نفت و نهضت ملی و دکتر مصدق در سال ١٣٣٢ به وقوع پیوست. در این رویداد با جلال نهایت تلاش را برای خروج انگلیسها و ملی شدن نفت داشتیم، اما کودتای ٢٨ مرداد رخ داد و بعد از آن همه خانهنشین شدند. اما بعد از خانهنشینی نیز جلال هرجا امکانش پدید میآمد، از سیستم انتقاد میکرد.

شما اشارهای کلی به سالهای نخست فعالیت سیاسی و اجتماعی جلال داشتید. اما میخواستم جزییتر درباره او و رابطهشان با خودتان بپرسم. شما و جلال هر دو از خانواده علمای سنتی بودید. آیا این دلیلی نشده بود تا پیش از دانشسرا ایشان را بشناسید؟

خیر، من قبل از دانشسرا او را نمیشناختم و با پدر و برادرهایش آشنایی نداشتم. اما آقای علینقی منزوی پسرخاله ایشان را میشناختم که با من در لغتنامه همکار بود. (علینقی منزوی (١٣٨٩- ١٣٠٢) بزرگترین پسر از چهار پسر شیخ آقا بزرگ تهرانی (دانشمند برجسته و صاحب الذریعه) به همراه برادرش احمد منزوی از کتابشناسان ایران بهشمار میروند. منزوی در دوران نهضت ملی شدن نفت، به تاثیر از برادر کوچکترش، محمدرضا منزوی و به همراه جلال آلاحمد که پسرخاله او بود، عضو حزب توده ایران شد. ستوان یکم محمدرضا منزوی عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دستگیر و ١١ ماه زندانی شد ولی بهدلیل عدم کشف سازمان نظامی حزب توده تبرئه و آزاد شد.)

آیا در دانشسرا با جلال هم اتاقی بودید؟

خیر، آن زمان دانشسرا در باغ نگارستان فعلی که در میدان بهارستان است، بود. جلال در قسمت فوقانی ادبیات میخواند و ما در قسمت تحتانی ریاضیات عالی میخواندیم. این بخش را بعدا سازمان برنامه و وزارت ارشاد خرید و خراب کرد. اما آن قسمت مربوط به ادبیات را نگه داشتند که البته به صورت موزه باقی مانده و دیگر جنبه دانشگاهی ندارد. در همان جا با جلال دوست بودیم و در انجمنهای ادبی حضور داشتیم و مقاله و شعر مینوشتیم و برای هم میخواندیم و از یکدیگر انتقاد میکردیم. بعد از آن رفاقت ما ادامه یافت و وقتی از دانشسرا فارغالتحصیل شدیم، ایشان معلم شد و بعد هم به کارهای حزبی شدید پرداخت.

شما خودتان به کار حزبی علاقه نداشتید؟

چرا، علاقه داشتم، اما به اندازه جلال نبود. جلال چهار، پنج سال تمام زندگیاش را صرف کارهای حزبی کرد و اتفاقا خیلی خوب در حزب ترقی کرد. بعد از آن با خلیل ملکی از حزب انشعاب داد و مدتی نیز در حزب زحمتکشان بقایی بودند اما بقایی میخواست اینها را به تعبیر خودشان منحرف کند، اما آنها با او همکاری نکردند و خودشان حزب نیروی سوم را تشکیل دادند. در این دوره جلال نهایت کوشش خود را برای حمایت از نهضت ملی شدن نفت به کار بست.

نخستین داستانهای جلال مربوط به چه دورهای بود؟

او زمانی که به حزب توده رفت، سه، چهار داستان نوشت که مورد تقدیر و توجه کسانی چون احسان طبری واقع شد. جلال شخصیتی دست به قلم بود و خیلی مینوشت. البته در آن دوره بیشتر وقتش صرف کارهای سیاسی و حزبی میشد.

مطالعات جلال به چه صورت بود؟ آیا با ادبیات مارکسیستی آشنایی داشت؟

بله. او کاملا ادبیات مارکسیستی را خوانده بود، یعنی در واقع به دلیل اینکه عضو حزب توده بود، مجبور بود این ادبیات را بخواند. آن زمان خواندن کتابهای مارکس برای کسانی که عضو حزب بودند واجب بود. من خودم دوبار مارکس را خواندم، زیرا من در مدرسه امریکاییها بودم و انگلیسی را آنجا یاد گرفته بودم. آن روزها اصلا خواندن به خصوص جلد اول کاپیتال مد بود.

آیا درباره این ایدهها و اندیشهها با جلال بحثی هم میکردید؟

خیر، زیاد بحثی نمیکردیم. اما او مقالاتی را که مینوشت برای من میخواند و من مثلا میگفتم اینها قابل چاپ هست یا نیست. در واقع بحثها در همین حدود بود و بیشتر از این اختلاف نظری نداشتیم.

بعد از وقایع آذربایجان در ١٣٢۴ و ١٣٢۵ و جدا شدن نیروی سوم، آیا جلال انتقاد جدیای از حزب توده کرد؟

بله، خیلی شدید. اینها مجله پیشه و هنر را منتشر میکردند و به نقد آنها میپرداختند و آنها نیز جواب میدادند. این بحثها مدت زیادی طول کشید. اصلا علت خروج ملکی از حزب این عنوان شده بود که روسیه به نام برادر بزرگ میخواهد در امور ایران دخالت کند و کارهایی میکند که روسیه تزاری میکرده است.

آیا خود شما هم انتقادی به حزب توده داشتید؟

بله، همه ما به زیادهرویهای شوروی انتقاد داشتیم. اگر حزب توده واقعا حزب کمونیست ایران بود، نباید اینقدر تحت سیطره حزب کمونیست شوروی میشد. اعضای حزب توده مدام تاکید میکردند که حزب کمونیست روسیه برادر بزرگ است.

آشنایی شما با خلیل ملکی چطور بود؟

با او کاملا رفیق و آشنا بودم. البته به لحاظ سنی از ما بزرگتر بود، اما در منزل جلال او را زیاد دیده بودم و غالبا بحثهای مفصلی میکردیم.

خانه آلاحمد در آن زمان کجا بود؟

در دزاشیب. الان هم شهرداری آن را خریده است.

قبل از آن کجا بود؟

قبل از ازدواج دو اتاق در رستمآباد اجاره کرده بود. اما بعد از ازدواج یک دوره همسرش با بورس آیزنهاور برای تحصیل به امریکا رفت، جلال تنها ماند و ما یک بالاخانه داشتیم که به او دادیم و در آن زندگی میکرد تا همسرش برگشت. بعد که بازگشت، این خانه را در دزاشیب ساخت.

رابطه جلال با پدرش چطور بود؟

به نظرم رابطه خوبی نداشتند، زیرا جلال در جوانی گرایشهای ماتریالیستی داشت. البته بعدا به مذهب بازگشت. اما در هر صورت به او بسیار احترام میگذاشت.

گویا پدرش با ازدواج او با خانم دانشور هم موافق نبود.

بله، جلال خودش با خانم سیمین دانشور آشنا شده بود و ازدواج کرد.

خانم دانشور از خانوادهای اسم و رسمدار و ثروتمند و متجدد بودند.

بله، ایشان از خانواده بسیار بزرگی بودند. پدرش از اطبای مشهور شیراز بود و یک برادرش افسر بود و تا درجه سرلشکری رسید. یک خواهرشان هم نقاش مشهوری است و زنده است. البته خود سیمین هم زن فرهیختهای بود و خودش در نویسندگی کمتر از جلال نبود. ضمن آنکه انگلیسی را خیلی خوب میدانست، زیرا از بچگی انگلیسی خوانده بود و بعدا هم به امریکا رفته بود و اطلاعات مفصلی داشت.

رویکرد جلال در اتفاقات مربوط به نهضت ملی چطور بود؟

او کاملا مصدقی بود و برای ملی شدن نفت شدیدا فعالیت میکرد. البته همه ما این طور بودیم. امروز متاسفانه در بازخوانی تاریخ تحریف و دروغ زیاد گفته میشود و مثلا میگویند مصدق میخواسته نظامیان را به دار بکشد! این دروغ محض است. حتی مصدق چندین نامه به شاه نوشت و از او خواست برگردد. این افراد حتی کودتایی را که خود امریکاییها به دست داشتن در آن اعتراف کردهاند، انکار میکنند!حتی خود کرمیت روزولت به دست داشتن در کودتا اعتراف کرده است.

آیا میتوانید بگویید جلال مشخصا در دفاع از نهضت ملی چه کار میکرد؟

او با قلمش به دفاع از مصدق میپرداخت و نقدهایی را که به مصدق بود با مقالاتی که مینوشت، پاسخ میداد. برای مثال برخی میگفتند که مصدق خودش با لجبازی موجب وقوع کودتا شد، در حالی که اسناد نشان میدهد. هندرسون شب آخر وقتی دید مصدق زیر بار قرارداد نمیرود، میگوید راه دیگری جز کودتا باقی نمانده است، دو نفر هم برای کودتا پیشنهاد داد، سرلشکر حجازی و سرلشکر زاهدی. در ضمن هندرسون در دستگاه مصدق، امثال بقایی و حائریزاده و دیگران نیز نفوذ کرده بود.

بعد از کودتا، شما و جلال چه کار میکردید؟

شدیدا تحت کنترل حکومت نظامی بودیم که رییسش تیمور بختیار بود.

اما شما و جلال دستگیر نشدید.

خیر، زندانی نشدیم اما فضا به طور کلی برعکس شد.

جلال بعد از کودتا چه کرد؟

چند کتاب مهم نوشت، مثل نفرین زمین و نون والقلم و مدیر مدرسه و… همچنین او در این دوره غربزدگی را نوشت. نسل جدید میگویند جلال با غربزدگی میخواست غربستیزی کند. اما جلال یگانه کسی است که من از او دفاع میکنم. او از افرادی است که وارد سیاست ایران شد و دست آخر به این رسید که باید راهحلی پیدا کرد. حرف اصلی او این بود که مالاندوزی و شغلگیری شرافت انسانی را پایین آورده است. او همیشه میگفت باید ارزشها (value) تغییر کند. او در پایان عمر به این نتیجه رسیده بود که ارزش خوب ما، ارزش مذهبی است، زیرا ضمان اجرایی از جهان دیگر دارد.

اما برخی معتقدند که آلاحمد ایده غربزدگی را از فردید گرفته است.

نخیر، اصلا اینطور نبود. فردید هم رفیق ما بود. او اصلا حرف درست نداشت بزند. در ضمن غربزدگی فردید با غربزدگی آلاحمد فرق دارد. خود جلال تاکید میکند که ممکن است این لغت از او گرفته شده باشد، اما کاملا با آن فرق دارد. حرف اصلی جلال در غربزدگی این بود که بعد از کودتا امریکاییها کاملا مستقر در ایران شدند و طبق اصل چهار چند بچه مدرسه را به امریکا میبردند و آموزش میدادند و وقتی به ایران باز میگشتند، همه اینها وزیر میشدند. این را یکی از نویسندگان جدید نیز مطرح کرده که بعد از کودتا امریکاییها در ایران آدم نداشتند برخلاف انگلیسیها که کلی در ایران نیرو داشتند، به همین خاطر تا سال ١٣۴٠ با انگلیسیها همراه بودند، اما بعد از آن افراد خودشان را آوردند مثل آموزگار و اردشیر زاهدی و حسنعلی منصور و…

کار و بار جلال بعد از کودتا چه بود؟

معلم بود و رمان مدیر مدرسه هم حاصل تجربهاش در آن است. او در یک مدرسه ابتدایی در شمیران مدتی مدیر بود و بعد هم که بیرون آمد.

یعنی وقایعی که در مدیر مدرسه هست، درست است؟

بله، واقعی بوده است.

در نفرین زمین هم باز آلاحمد داستان را از زبان یک معلم مدرسه روایت میکند.

بله، به خاطر دارم بعد از انتشار این کتابها جلال به من گفت که پرویز ثابتی (نفر دوم ساواک) تماس گرفته و میخواهد با من جلسه بگذارد. او به من گفت هم بیا اما صحبت نکن. من پرسیدم چرا من بیایم؟ بعد با او به جلسه رفتم. در آن جلسه ثابتی گفت آقای جلال آیا میدانید این مقالهای که نوشتید چقدر خطرناک است؟ جلال گفت به سرت قسم این مقالات یک سر سوزن کاری نمیتواند بکند. اما اگر تفنگ دست گرفتم و یک لوله نفت شما را منفجر کردم، میفهمید کار من خطرناک است! ثابتی گفت یعنی شما تروریست هستید؟ جلال گفت حالا که نشدم. بنابراین جلوی آنها میایستاد و جوابشان را میداد.

آیا عواقبی برایش نداشت؟

عواقبش همین بود که سخت زیر فشار بود و نمیتوانست راحت حرفهایش را بزند. این مربوط به زمانی بود که شاه و عواملش کاملا مسلط بودند و از حرف ما باکی نداشتند.

بعد از واقعه ١۵ خرداد ١٣۴٢ آلاحمد در خدمت و خیانت روشنفکران را نوشت. منظور جلال از این کتاب چه بود؟

جلال میگفت نسل تحصیلکرده و روشنفکر به ارزشها و پرنسیبها پایبند نیستند و ایشان برای پول هر کاری میکنند. او معتقد بود که این روشنفکران نباید بعد از کودتا وارد دستگاه شوند. البته او مورد توجه دستگاه هم بود. مثلا علی امینی که یک دوره رییسالوزرا بود، بعد از برکناری به خانه جلال رفت و آمد داشت و بحث میکرد.

در آن جلسات چه بحثهایی میشد؟

راجع به قرارداد نفت صحبت میشد. بخوانید و ببینید قرار داد کنسرسیوم چقدر به آنها آوانس داده است.

آلاحمد با انقلاب سفید هم مخالف بود؟

بله، در واقع با شاه مخالف بود. بعد از ١۵ خرداد ١٣۴٢ به دلیل مخالفت آیتالله (امام) خمینی جلال از ایشان حمایت کرد و حتی پیش ایشان رفت و گویا آیتالله (امام) خمینی او را پذیرفت. در آن زمان آیتالله (امام) خمینی به ضد حکومت بودن مشهور بود.

امروز وقتی برخی به آن زمان بازمیگردند، میگویند جلال با نوشتن غربزدگی، موجب رشد غربستیزی شده است.

این حرف کاملا غلط است. منظور جلال از غرب امریکا بود. جلال علیه وارونگی ارزشها بحث میکرد و میگفت مقام و پول به تنها ارزش بدل شده است و باید آن را عوض کرد. کسانی که چنین ادعایی میکنند، گویا جلال را نشناختهاند.

برخی معتقدند جلال آلاحمد برای روشنفکران زمان خودش نقشی پدرسالارگونه ایفا میکرد.

این به دلیل آن بود که اکثرا او را دوست داشتند. خیلی انسان بود.

چه کار میکرد که میگویید خوب بود؟

به آنها خوبی میکرد. مثلا یک شب با هم از تهران با یکی از این ماشینهای استیشن به شمیران بازمیگشتیم. دو شاگرد جلال هم همراهمان بودند که به جلال تکیه داده بودند خوابشان برده بود. وقتی رسیدیم او آرام حرکت کرد که آن دو نفر بیدار نشوند و پول آنها را حساب کرد و به راننده گفت آنها را دم منزلشان برساند. تا جایی هم که میتوانست به سایر روشنفکران و جوانان نویسنده کمک میکرد. مثلا یک دوره گروه سوسیالیستی به رهبری خلیل ملکی به تهران آمده بود. احسان نراقی از این ماجرا خبر داشت و به جلال گفته بود که نرو!جلال انگلیسی خوب نمیدانست، فرانسه میدانست و همسرش سیمین را فرستاد تا به آنها کمک کند.

آلاحمد در برخی نوشتهها و مقالاتش ادعاهایی را مطرح میکند که چندان با واقعیت منطبق نیست، اما به دلیل تاثیرگذاری بالایش زیاد خوانده شد. مثل مقالهای که بعد از مرگ تختی نوشت یا مقالهای که بعد از مرگ صمد بهرنگی نوشت و مدعی شد که صمد کشته شد.

این فقط ربطی به جلال نداشت. وضع مرگ صمد به گونهای بود که هرکس میدید فکر میکرد که او را کشتهاند. البته در مورد تختی بعید میدانم چنین ادعایی کرده باشد. یک نکته را در نظر بگیرید و آن اینکه نسل امروز نگاه دقیقی نسبت به تحولات آن زمان ندارد.

معمولا گفته میشود که دهه ١٣۴٠ کشور داشت به یک ثبات نسبی اقتصادی میرسید. اواخر این دهه امثال جلال آلاحمد با مطالبی که نوشتند، بنای مخالفت را گذاشتند.

جلال سال ١٣۴٨ فوت کرد. بعد از آن به تدریج درآمد نفت زیاد شد. اول این طور بود که مقدار زیادی از این درآمد صرف اسلحههایی میشد که از امریکا میخریدیم.

اتفاقا شریعتی هم همان سالها به ایران بازگشته بود و سخنرانیهای معروفش را ایراد میکرد.

من نخستینبار که شریعتی را دیدم با جلال بود. من در آن زمان رییس بخش نسخ خطی کتابخانه ملی بودم. جلال او را به کتابخانه ملی آورد. با هم در خیابان سی تیر به یک ناهارفروشی رفتیم و غذا خوردیم. این قضیه مربوط به سال ١٣۴١ است. اما سال ١٣۵١ بود که شریعتی

بار دیگر پیش من آمد و این مربوط به زمانی بود که شریعتی به اوج رسیده بود. من از او پرسیدم شما که میخواهید مذهب را پیاده کنید، میدانید چه میخواهید کنید؟ او هم مثل جلال فکر میکرد و معتقد بود که ارزشهای درست را باید جایگزین ارزشهای منحط گذاشت.

یعنی شما معتقدید که نیت هر دو نفر پاک بوده است.

بله. همهشان انسانهای پاکی بودند.

یک انتقادی که به جلال آلاحمد میکنند این است که میگویند به خاطر اتوریته و پدرسالار بودن، فضایی را ایجاد کرده بود که نمیشد او را نقد کرد.

این طور نیست. ما انجمن نویسندگان داشتیم و حتی نزد هویدا رفتیم. در این جلسات تودهایها هم بودند. دعوا بین جلال و توده ایها مثل بهآذین بود. هر کس انتقاد میکرد او قبول میکرد.

یک ویژگی دیگر روشنفکری آن زمان کافهنشینی بود.

بله، اول کافه فردوس بود که الان پاساژ شده است. بعد یک کافه در نادری بود. در این کافهنشینیها بحثهای روز و مباحث سیاسی مطرح میشد. در این کافهها شاعران جدید مطرح میشد.

یکی از اقدامات جلال حمایت سرسختش از شعر نو و نیماست. در این مورد چه نظری دارید؟

نیما همسایه او بود. وقتی نیما مرد، جلال عقب من فرستاد و من ایستادم و جلال چک و چانه او را بست. دفاع آلاحمد از شعر نو البته تاثیرگذار بود. اگرچه در آن زمان شعر نو جای خود را باز کرده بود و بسیاری شعر نو میگفتند. البته جلال تاکید میکرد که باید مواظب باشیم تا این شیوه به مهملگویی نینجامد. او رابطه خوبی با شاعران جوان داشت. من فروغ را در خانه جلال دیدم. با شاملو هم خیلی رفیق بود.

روایت شما از مرگ آلاحمد چیست؟

او سیگار زیاد میکشید. او در اسالم فوت کرد. آنجا یک زمینی داشت و میخواست ویلا بسازد. به من هم گفته بود که میخواهم برای تو هم یک زمین بخرم. خلاصه یک روز صبح از خواب بیدار شده و بعد به اتاق رفته و دراز کشیده بود و فوت کرده بود. نه، او را نکشتند. این حرف الکی است.

میزان آشنایی جلال با ادبیات غرب چطور بود؟

زبان فرانسه را میدانست و معمولا هم از نویسندگان فرانسوی زبان مثل کامو و آندره ژید ترجمه داشت. البته آلاحمد زباندان نبود، اما زبان فرانسه را میدانست و به آنجا سفر نیز کرده بود. همچنین نویسندگان بزرگ روس مثل داستایوفسکی را به خوبی میشناخت و آثارشان را میخواند و از آنها متاثر بود.

یکی از ویژگیهای آلاحمد سفرهای زیادش است.

بله، مثلا عربی نمیدانست، اما وقتی از سفر حج برگشته بود، میگفت اگر من همین قدر عربی را نمیدانستم، سه، چهار نفر که همراهم بودند از گرسنگی میمردند!

چقدر فلسفه میدانست؟

زیاد نمیدانست و خیلی هم علاقه نداشت بداند. صادق هدایت هم خیلی به جلال علاقه و او را دوست داشت.

البته سن هدایت خیلی بیشتر از جلال بود.

بله، وقتی جلال عروسی کرد، یک اتاق در رستم‌‌آباد داشت. هدایت هم آمد، به عنوان هدیه یک جعبه آورده بود که در آن یک جعبه دیگر بود و در آن یک جعبه دیگر و… در نهایت در جعبه آخری یک قاشق بود و میگفت باید با همسرت غذا بخوری! چنین شوخیهایی میکرد.

رابطه جلال آلاحمد با سایر روشنفکران عصر خودش چطور بود؟

خیلی خوب بود. فقط تودهایها با او بد بودند.

حمله آلاحمد به امثال خانلری برای چه بود؟

چون با هر کس پستی میگرفت، مخالف بود. البته خانلری در دانشکده ادبیات هم استاد آلاحمد بود.

به طور کلی به نظر شما آلاحمد چه تاثیری در روشنفکری زمانه خودش گذاشت؟

او یکی از کسانی بود که نقشی اساسی در تحول بعدی ایران ایفا کرد. او احساس کرده بود که مشکل کار از کجاست و میخواست آن را اصلاح کند.

اما امروز ارزیابیها جور دیگری است و در فضاهای روشنفکری گفته میشود که آلاحمد شتابزده بود، عمیق نبود و صریح و بیملاحظه دیدگاههایش را میگوید، فلسفه نمیدانست و…

اینها درست نیست. فلسفه را که بهتر از امروزیها میدانست. مارکسیسم را تا حدی میشناخت. کارهای افلاطون را تا حدی میخواند. نسل جدیدی که میبینم، اصلا هیچ چیز ندارند.

شما فکر میکنید امروز بعد از ۵٠ سال چه چیزی میتوان از جلال آلاحمد آموخت؟

شرافت و شجاعت او قابل احترام است. او خیلی میتوانست خودش را بفروشد، اما یک سر سوزن این کار را نکرد. اتفاقا وضع مالی خوبی هم نداشت. او میتوانست خودش را به دستگاه نزدیک کند. حتی همسرش از یک خانواده سرشناس بود و میتوانست از طریق حکمت و… کاری کند.

روزنامه اعتماد