نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴ دکتر میر جلالالدین کزّازی از خاقانی شاعر نامی ایرانی گفت. اگر از من بپرسند که بزرگترین چامهسرای ایران کیست؟ نخستین نامی که در یاد من برخواهد جوشید، خاقانی است. این سخن سخنی خُرد و خام نیست. این دید و داوری درباره خاقانی که او را بزرگترین و بشکوهترین […]
دکتر میر جلالالدین کزّازی از خاقانی شاعر نامی ایرانی گفت.
اگر از من بپرسند که بزرگترین چامهسرای ایران کیست؟ نخستین نامی که در یاد من برخواهد جوشید، خاقانی است. این سخن سخنی خُرد و خام نیست. این دید و داوری درباره خاقانی که او را بزرگترین و بشکوهترین چامهسرای بدانیم، به تنهایی جایگاه بلند و ارجمند او را در سخن پارسی آشکار میتواند داشت. بیگمان در پی این سخن، این پرسش در پیش نهاده خواهد آمد که: اگر چنین است، چرا خاقانی آن آوازه بلند و نامی ارجمند را که شایسته اوست، فرادست نیاورده است؟
پاسخی که بدین پرسش میتوان داد، این است که خاقانی سخنوری برای همگان نیست؛ مانند فردوسی یا سعدی یا حتی حافظ. خاقانی سخنوری است که بر ستیغ میرود. اندکی از مردمان به ستیغ میتوانند رسید؛ ستیغِ میغامیغ! آن که به ستیغ میرسد، چشماندازی را پیشاروی خود خواهد داشت که آن که در کمرکش کوه مانده است، از آن بیبهره خواهد ماند. به هر روی، شناختن خاقانی دشوار است، اما دل بستن به او آسان است. کسی که خاقانی را شناخت، به ناچار دل بدو درخواهد باخت. ما خاقانی را افزونتر از دیگر سخنوران زبان پارسی میشناسیم؛ زیرا او در سرودههای خویش گهگاه هم از زندگانی خود، هم از منش و کنش خویشتن یاد میآورَد؛ افزونتر از سرودهها، در نامههای خویش. خاقانی نامههای بسیار به بزرگان روزگار خود نوشته است. در این نامهها میتوانیم چشماندازی فراخ از زندگانی خاقانی را بیابیم. نام خاقانی آنچنان که او خود در بیتهای خویش از آن یاد آورده است، «بدیل» بوده است. نمونه را گفته است:
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را
بدین دلیل پدر نام من «بدیل» نهاد
در میان سخنوران ایران، خاقانی بهویژه سنایی را ارج مینهد؛ یا خود را با او برابر میداند، یا فزونتر و فراختر. برخی از زیستنامهنویسان، فریفته بیتی از خاقانی، نام او را «ابراهیم» دانستهاند؛ زیرا خاقانی در آن بیت خود را به گونهای پندارینه ابراهیم نامیده است:
به خوان معنیآرایی براهیمی پدید آمد
ز پشت آزر صنعت، علی نجار شروانی
پیداست که خواست خاقانی این نیست که ابراهیم نامیده میشده است؛ این ترفندی ادبی است. چون پدر خود را در درودگری با آزرِ بتگر سنجیده، خود را براهیم، یا ابراهیم نامیده است. برنام خاقانی، «افضل» یا «افضلالدین» بوده است. خاقانی پیش از آنکه خود را به این نام برخواند، نامی دیگر داشته است: «حقایقی». دو سه بار این نام بیشتر در دیوان او نیامده است. مانند این بیت:
چون کار به کعبتین عشق افتد
شش پنج زنش حقایقی باید
اما هنگامی که خاقانی به شروانشاهان میپیوندند، که «خاقان» برنامیده میشدند، برنام «خاقانی» را برمیگزیند. زادگاه خاقانی شَروان بوده است؛ یکی از شهرهای ارّان، بخشی از جمهوری آذربایجان که در این روزگار در آن سوی ارس جای دارد. گاهی این نام را به نادرست شِروان میخوانند. شروان شهری است در خراسان امروز که ریخت دیگر آن شیروان است. زادگاه خاقانی شَروان بوده است. او بارها با این نام به زیبایی بازی کرده است. یک نمونه این است:
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر که ابتداش شر است
زادسال خاقانی را به درستی نمیدانیم؛ اما استاد فروزانفر به شیوهای سنجیده سال ۵۲۰ را چونان زادسال او برگزیده است. خاقانی در چندین بیت از زادسال خویش سخن گفته است؛ اما نه باریک و روشن. او در این بیتها از «سال پانصدم» چونان سالِ زادنش یاد کرده است. نمونه را در چامه «صفاهان»، گفته است:
پانصد هجرت چو من نزاد یگانه
باز دوگانه کنم دعای صفاهان
پدر خاقانی «استاد علی نجار» نامیده میشد. پیوند خاقانی با پدر، پیوندی دوگانه و پُر شیب و فراز بوده است. گاهی او را نیک ستوده و زمانی، سخت او را نکوهیده است! اما مادر خاقانی زنی شگفتانگیز بوده است. کنیزکی ترساکیش که در پی جنگهای چلیپا که در میان ترسایان و مسلمانان درمیگیرد، به کنیزی به شروان میافتد. پدر خاقانی او را میبیند و دل بدو میبازد و او را به زنی میستاند. شاید ترساگرایی خاقانی، که بیش از هر سخنوری دیگر از آیین و فرهنگ ترسایان در سرودهها و سخنهای خویش یاد آورده است، بازمیگردد به کیش مام او که پس از پیوند با علی نجار، به آیین اسلام میگرود. اگر خاقانی گاه پدر را مینکوهد و خار میدارد، هر زمان از مادر سخن میگوید، سراپای ستایش است. خاقانی در «تحفهالعراقین» از مادر خود چنین یاد میکند:
کارم ز مزاج بد نرستی
گر نه برکات مادر استی
آن پیرزنی که مرد معنی است
آن رابعهای که ثانیاش نیست
وز رابعه در صیانت افزون
بل رابعه بنات گردون
کدبانوی خاندان حکمت
مستوره دودمان عصمت
بگرفته ز عیش پنج روزه
چون مریم چهار ماه روزه
نستوری و موبدی نژادش
اسلامی و ایزدی نهادش
در بیتهایی از پیشه مادر، یا پیشه نیاکانی او، که خورشگری بوده است، و نیز در بیتهایی دیگر از پیشه نیای خویش که جولاهگی بوده، یاد کرده است:
جولاههنژادم از سوی جد
در صنعت من کمال ابجد
خاقانی از سالیان خُردی با پدر در کشاکش بود. پدر میخواست او را بر پیشه خویش بکشاند؛ اما خاقانی پرواهایی دیگر در سر میپخت و آرزوهایی بلند و دور و دراز داشت. نمیخواست درودگری باشد همانند پدر. از همین روی روزی آزردهدل و خشمگین، از خانه پدری بیرون میآید. میرود به نزد افدر (عموی) خویش: کافیالدین عمر عثمان؛ مردی دانشور و اندیشمند. کافیالدین برادرزاده خود را بسیار گرامی میدارد و بر میکشد؛ زیرا میدانست آن پسر آیندهای درخشان میتواند داشت، اگر به هرز و هدر نرود. از همین روی خاقانی افدر خویش را بسیار گرامی میداشت. هر چه درباره او سروده، از درِ ستایش و بزرگداشت است:
بگریختهام ز دیو خذلان
در سایه عمّر بن عثمان
هم صدرم و هم امام و هم عم
صدر اجل و امام اکرم
پارهای از سوگسرودههای خاقانی در دریغ این افدر است؛ با سوز و گدازی بسیار از مرگ او یاد آورده است.
بانوان خاقانی
میرسیم به بانوان خاقانی. در زیستنامهها تنها از یک بانوی خاقانی سخن رفته است؛ بانویی که به شگفتی در سرودهها و نوشتههای خاقانی هیچ یادی از وی نیست: دختر بوالعلای گنجهای، سخنور نامدار آن روزگار. بوالعلا بود که خاقانی را به دربار شروانشاه برد. داستانی دارد خاقانی با این خَسوُره (پدرزن)؛ اما به جز این بانو، خاقانی چند بانوی دیگر هم داشت. نخستین بانوی او زنی است از یکی از روستاهای شروان. خاقانی این نخستین زن خود را بسیار گرامی میداشت؛ اما این زن خاندانی دارد بسیار درشتخوی. بُرنای برومند خاقانی که در جوانی درمیگذرد ـ رشیدالدینزاده این بانوست. این بانو اندکی پس از درگذشت این بُرنا از جهان میرود. خاقانی در سرودهای از این فرزند برومند و مام او یاد کرده است:
پسر داشتم چون بلند آفتابی
ز ناگه به تاریک مغاکش سپردم
به درد پسر مادرش چون فرو شد
به خاک آن تن دردناکش سپردم
خاقانی در سوگسرودی پیمان بسته بود که پس از این بانو زنی دیگر نستاند؛ اما پیمان به سر نمیبَرد. بانوی دومین او همچنان از شروان است؛ اما زنی شهری. خاقانی چندان از این زن دوم دلخوش نیست. این شهری را با آن روستایی برابر نمینهد. به جز این دو، خاقانی بانویی سومین هم داشت:
بود مرا خانه نخست و دوم، خوب
نیست سوم خانه خوب اگرچه یگانه است
برپایه نشانههایی این بانو میتواند زنی باشد که خاقانی هنگامی که به تبریز رفته بود، به زنی ستاند. از این زن تبریزی پسری داشت به نام مؤیدالدین. خاقانی زنی چهارمین هم داشت، همان دُخت بوالعلای گنجهای. او همزمان این زنان را نستاند! هیچ نام و نشانی از این زن چهارم، تا آنجا که من دیدهام و میدانم، در سرودهها و نوشتههای خاقانی نیست. شاید آگاهانه درباره او خاموش مانده است، در پی آن کشاکشی که روزگاری با بوالعلا داشت.
این مطلب بدون برچسب می باشد.