بمناسبت باز نشر کتاب شرح نبراس الهدی ملا هادی سبزواری توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

در باب نسبت میان فقه و فلسفه

در باب نسبت میان فقه و فلسفه (تأویل حکمی و عرفانی مسائل فقهی در نبراس الهدای مرحوم ملاهادی سبزواری)/حسن بلخاری قهی - استاد دانشگاه تهران و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

الف: توشی هیکو ایزوتسو که خود از متفکران نامدار قرن بیستم است، مرحوم ملاهادی سبزواری را به رأی و نظر همگان، بزرگ‌ترین فیلسوف ایرانی در قرن نوزدهم میلادی می‌داند، کسی که در میان استادان و بزرگان عارف آن عصر مقام نخست را داشت. اقبال لاهوری نیز به عنوان یکی از احیاگران بیداری اسلامی در دوران معاصر، معتقد است ملاهادی سبزواری نماینده بزرگ تغییر مسیر فلسفه ایرانی در روی تافتن از فلسفه نوافلاطونی به حکمت افلاطونی اصیل است : «ملاهادی بزرگ‌ترین متفکر عصر اخیر ایران است. بنابراین بررسی فلسفه او برای شناخت نحوه تفکر اخیر ایران لازم است. فلسفه سبزواری مانند فلسفه اسلاف او سخت با دین آمیخته است. سبزواری با استناد فعلیت به حق، جهان‌بینی ایستای افلاطون را دگرگون کرد و به پیروی از ارسطو حق را مبدأ ثابت و موضوع همه حرکات شمرد. از دیدگاه او، همه موجودات عالم به کمال عشق می‌ورزند و به سوی غایت نهایی خود سیر می‌کنند ».
می‌توان ملاهادی سبزواری را که در سال ۱۲۱۲ هجری قمری در سبزوار دیده به جهان گشود و در ۱۲۸۹ هجری چشم از جهان فرو بست، از فیلسوفان و بل دقیق‌تر حکیمان صاحب نظری دانست که جامع قرآن و عرفان و برهان در تاریخ فلسفه اسلامی بودند. نظری به عناوین تألیفات او این معنا را اثبات و به وضوح نشان می‌دهد.
از یک سو در فلسفه و منطق، صاحبِ اثرِ نامداری چون منظومه و شرح آن است که تلخیصی کامل از حکمت متعالیه صدرا است و از سوی دیگر صاحب شرح مثنوی مولانا و نیز از یک سو حاشیه بر شوارق ملا عبدالرزاق لاهیجی و از دیگر سو صاحب رسائلی چون رحیق و راح افراح در علم بدیع و نیز حاشیه بر شرح سیوطی ابن مالک. و همه این‌ها در حالی است که آثاری در شرح ادعیه بسیار مهم شیعی دارد چون شرح الاسما یا شرح دعا جوشن کبیر و نیز شرح دعای الصباح. بر این رسائل باید نوشتارهای کلامی او هم‌چون اصول‌الدین و نیز الجبر و الاختیار و هدایه الطالببین را و مهم‌تر کتب فقهی او چون النبراس فی اسرار الاساس و نیز مقیاس و منظومه فقه را افزود.
بنابراین با شخصیتی متضلع مواجیهم که در فقه و فلسفه و عرفان و نیز قرآن و لغت و کلام، استاد است و گرچه در مواردی با صدرا هم‌چون علم خدا بر ذات خویش، حادث بودن عالم امر، تفاوت حرکت با تحریک، جوهر دانستن برخی اقسام علم اختلاف نظر دارد و رأی بوعلی سینای بزرگ را در مسئله ادراک کلیات نمی‌پسندد اما کیست که نداند ملاهادی قطعاً یکی از بزرگ‌ترین حلقات وصل عرفان و فلسفه صدرایی و اسلاف او با حکمت و عرفان امروز است.
ب: نکته بارز حیات مبارک ملاهادی ورع و تقوای او از یک سو و تشرع و دینداری او از دیگر سو است و این البته ویژگی مهم حکمای شیعی است.
از صدرا به بعد حکمای مسلمان به ویژه در حوزه فلسفه و حکمت ایرانی، فیلسوفانی فقیه‌اند و فقیهانی متکلم و متکلمانی متقی و متقیانی عارف و عالمانی آگاه به رموز و اسرار عرفانی (ملاهادی در شعر با نام «اسرار» تخلص می‌کرد) و این تضلع به دلیل پیوند متقن و استوار اندیشه‌ورزی حکمی و برهانی این حکما با متون روایی و الگو قراردادن شخصیت‌هایی همچون حضرت امیر‌المؤمنین علی (ع) است. در قاموس همین معنا و در مطلب دیگری در کتاب بزرگداشت‌نامه جهانگیرخان قشقایی، از جایگاه وسیع نهج‌البلاغه و ادعیه در حکمت و فلسفه ما بعد صدرایی سخن گفته‌ام .
دو روایت در اثبات نکته نخستین این بخش، یعنی ورع و تقوای فوق‌العاده ملاهادی مشهور است.
اول روایت محمدعلی مدرس تبریزی صاحب ریحانه الادب است که با یک واسطه، دیدار شاه قاجار با مرحوم ملاهادی را چنین نقل می‌کند: «ناصرالدین شاه نقل می‌کند که او در اثنای مسافرت به اروپا در تبریز توقف کرد. موقع بازدید از یکی از علمای متمکن آن شهر به او (به زبان ترکی) گفت: در این مسافرت به هر شهری که وارد می‌شدیم، اهالی آن شهر حسب‌الوظیفه استقبال می‌کردند؛ ولی ملاهادی که شاه و وزیر نمی‌شناسد؛ گذشته از استقبال حتی به دیدن ما هم نیامد. شاه می‌گوید: من این کار را بسیار پسندیدم و گفتم اگر او شاه نمی‌شناسد، شاه او را می‌شناسد. بعد از تعیین وقت، روزی نزدیک ناهار فقط با یک پیش‌خدمت به خانه حاجی رفتم تا با وی ناهاری خورده باشم. بعد از پاره‌ای مذاکرات متفرقه، گفتم که خداوند تمامی نعمت‌ها را در حق من تکمیل کرده و هر نعمتی شکر مناسب خود را لازم دارد؛ چنان‌که شکرانه علم، تدریس و ارشاد بندگان، شکرانه مال، دستگیری از فقرا و شکرانه قدرت و سلطنت نیز انجام احتیاجات مردم است. از شما خواهش می‌کنم که مرا خدمتی مقرر کنید که به انجام آن، شکرانه نعمت سلطنت را به جای آورده باشم. حاجی اظهار بی‌حاجتی کرد و اصرار من فایده‌ای نداشت تا آن که گفتم شنیده‌ام شما زمینی زراعتی دارید، خواهش می‌کنم برای آن مالیات دولتی ندهید که لااقل به این خدمت جزئی موفق بوده باشم. آن را نیز با عذر موجهی رد کرد و گفت: کتابچه مالیات دولتی هر ایالتی به لحاظ کمی و کیفی، صورتی قطعی گرفته که اساس آن با تغییرات جزئی به هم نمی‌خورد. اگر من مالیاتم را ندهم ناچار مقدار آن از طرف والی مالیات بین سایر مردم سرشکن خواهد شد و ممکن است قسمتی از آن به بیوه‌زن یا یتیمی تحمیل شود. اعلی حضرت همایونی راضی نباشند که تخفیف یا معافیت مالیات من سبب تحمیل بر یتیمان و بیوه زنان باشد. به علاوه، دولت مخارج هنگفتی دارد که تأمین آن وظیفه حتمی افراد ملت است، ما با رضا و رغبت خودمان این مالیات را می‌دهیم. شاه می‌گوید: من گفتم که بفرمایید ناهاری بیاورند تا خدمت شما صرف طعامی هم کرده باشیم. حاجی به خادمش امر کرد ناهار را بیاورد. خادم یک سینی چوبین با نمک و دوغ و چند قاشق و چند عدد نان پیش ما گذاشت، حاجی نخست آن نان‌ها را بوسید و بر رو و پیشانی گذاشت، بعد آن‌ها را خرد کرده و توی دوغ ریخت. یک قاشق پیش من گذاشته و گفت شاها بخور که نان حلال است. زراعت و جفت کاری آن، دسترنج خودم است. شاه می‌گوید: من یک قاشق خوردم، دیدم خوردن آن برایم دشوار است. بعد از اجازه از حاجی مقداری از نان‌ها را به دستمالم بسته و به پیش‌خدمت دادم که در مریضی یکی از افراد خانواده سلطنتی از آن نان‌ها استشفا کنند».
و اما روایت دوم از خادمی کردن او در مدرسه علمیه کرمان جهت تأدیب و ریاضت نفس است: «چون واجب‌الحج شد، حاجی سبزواری(ره)، فرزند چهار ساله خود ملامحمد را نزد اقوام گذاشت و با همسر خود عازم حج شد.در بازگشت از سفر حج، همسر مهربانش از دنیا می‌رود، حاجی به تنهایی از راه آب به بندرعباس می آید و از آنجا وارد شهر کرمان می‌شود.از آنجا که لباس و عمامه‌اش همانند دهاتی‌های سبزوار بود، کسی آن چراغ فروزان را باور نمی‌کرد که از رجال شایسته علمی و از اولیای خداست. با وضعی که داشت وارد مدرسه معصومیه کرمان شد و از خادم آنجا درخواست حجره‌ای کرد که چند شبی را در آنجا بماند، سپس به سبزوار حرکت کند.خادم عرضه داشت: واقف این مدرسه، حجره‌ها را وقف بر طالبان علم نموده و ماندن کاسب یا فرد معمولی در این مدرسه جایز نیست، مگر این که شما با من عهد کنی چند روزی که در اینجا هستی در امور نظافت مدرسه و طلاب به من کمک دهی!! حاجی جواب مثبت می‌دهد و برای تأدیب نفس به کمک خادم جهت امور طلاب و نظافت مدرسه اقدام می‌کند. حاجی در آن مدرسه قصد می‌کند تا ریشه‌کن شدن هوای نفس به کار خادمی ادامه دهد، از این جهت عزم بر ماندن می‌نماید. مدّتی که می‌گذرد خادم از او می‌پرسد: عیال داری؟ می‌گوید: نه، می‌پرسد اگر وسیله ازدواج برایت فراهم باشد ازدواج می‌کنی؟ حاجی پاسخ مثبت می‌دهد، خادم مدرسه می‌گوید: دختری دارم اگر میل داشته باشی با او ازدواج کن، حاجی بدون چون و چرا با دختر خادم ازدواج می‌کند، خدمت حاجی در آن مدرسه نزدیک به سه سال طول می‌کشد! در آن زمان عالم و پیشوای روحانی کرمان آقا سیدجواد امام جمعه شیرازی بود. این امام جمعه از دانشمندان و علمای جامع علوم عقلی و نقلی عصر خود به شمار می‌رفت که علاوه بر مقامات علمی و واجدیت مراتب معقول و منقول پیشوایی وارسته و روشن ضمیر و دانشمندی متقی و صاحب ورع بود. یک روز حاج سید جواد مشغول گفتن منظومه حکمت حاجی برای شاگردان بود، در حالی که حاجی در کار نظافت و جاروکشی مدرسه بود. سید در حال درس به نکته‌ای مهم از مسائل عالی حکمت رسید، آن‌چنان که باید مسئله بیان نشد، پس از اتمام درس در حالی که سید به طرف منزل می‌رفت حاجی در طریق منزل با بیانی وافی نکته را شرح داد، سید ابتدا اعتنایی نکرد، ولی وقتی به منزل رفت و در آن نکته غور کرد، بیان حاجی را بهترین بیان دید. خادم منزل را دنبال کمک خادم مدرسه فرستاد، ولی حاجی از ترس شناخته شدن با همسر کرمانی از خادم مدرسه که پدرزنش بود خداحافظی کرده و رفته بود، پس از چند سال دو طلبه کرمانی برای تکمیل تحصیل حکمت به سبزوار آمدند، چون وارد مدرسه شدند و حکیم سبزواری را در محل درس حکمت دیدند بهت زده شدند که آه آن فردی که سه سال در مدرسه به عنوان شاگرد خادم خدمت می‌کرد این مرد بود. حاجی از تغییر چهره آن دو قضیه را یافت، آنان را خواست و وضع خود را در کرمان به عنوان امانت و سِرْ اعلام کرد و راضی نشد آن دو نفر طلبه داستان کرمان را بازگو کنند!!»
ج: و اما شرح نبراس یا همین کتاب پیش روی شما که منظومه‌ای در علم فقه است. عنوان این کتاب متخذ از کلامی موزون در ابتدای مقدمه کتاب است.

فانی آنست نارا من وادی عالم العقل انیاسا

فاقتبست من تلک النار لمفحل الفقاهه نبراسأ

متکی بر داستان موسی و ظلمت صحرای سینا و طلب جرعه‌ای آتش در روایت قرآنی «آنستُ نارا » و نیز مستند به کلام منظوم فوق، باید منظور از نبراس، همان جرعه آتش یا به تعبیر خود ملاهادی مصباح باشد: «الحمدلله الذی نوّهنا، أی رفعنا رفعاً معنویا. به نور نبراس الهدی فقّهنا. النبراس، بکسرالنون: المصباح.»
بنابراین کتاب نبراس‌الهدی شرح حکمی،عقلی و عرفانی فقه شیعی است. به تعبیر ملاهادی در بحث فوق، وی از وادیِ ایمنِ عقل، مصباحی دیده و از آن مصباح در جهت تنویر حوزه فقاهت اقتباسی نموده و آن را نبراس نامیده: «آتشی که از وادی عقل برگرفته شده تا عالم فقاهت را به نور و روشنایی بیاراید.»
شرح خود حاجی از فلسفه نگارش نبراس و معنای آن که در مقدمه این کتاب آمده است شنیدنی است. وی در این مقدمه خود را هادی اسرار فرزند مهدی سبزواری می‌داند و طلب رجاء می‌کند که خداوند او و والدینش و نیز جمیع مؤمنان را با ائمه اطهار محشور فرماید و سپس مؤمنان را فرا می‌خواند بشتابند و حافظ باشند گنجی را که از برای دفع بی‌نوایی و فقر است. ملاهادی، وجه تسمیه نبراس را هدایت‌گری فقه می‌داند که هادی عقول متقدم در هوش است وفضل آن این است که به مطالب اشرف و عالی هدایت می‌کند آنگاه که این علم برافروخته شود یا نور هدایت آن آشکار شود. از دیدگاه ملاهادی، این نبراس (مصباح) از شمع انجمن است و از محفل نبوت اقتباس گردیده و عقل نیز خود مقتبس از آتش وادی ایمنی است که همان عالم عقول می باشد : «و بعد، إنّ هادی الأسرار، ابن المهدی السبزواری- حشره الله و حشر والدیه و جمیع المومنین مع الأئمه الأخیار- قال: هلموا و احفظوا هذا الرجز فهو لدفع البؤس و الفقر کنز مکتنز <هذا مثل ” لیل الیل”>. نبراس محفل التفقه سمه، أی اسمه، یهدى الهوادی<الهادی والهادیه: المتقدم، و العنق، لانه متقدم على البدن، و هوادى الخیل: اوایلها> فالمراد أنه یهدى العقول المتقدمه فی الذکاء و الفضل أو یهدى إلى المطالب المتقدمه علواً و شرفاً، إذ أنار علمه، أی جبله الذی فیه نار الهدایه. و هذا النبراس من شمع منتدى، أی محفل النبوه، اقتبس، لأنه من آدابها، و لأن العقل مقتبس من نارالوادى الأیمن الذی هو عالم العقول الذی هو نور روحانیته و مثله ومن شموس الدین نوره، أی نورالنبراس التمس.»
نکته بسیار جالب ملاهادی در این مقدمه این است که متذکر می‌شود من در این کتاب به ظواهر مسائل فقهی نپرداخته‌ام بل به اختصار نصب‌‎العین خود را افشای اسرار فقه قرار داده‌ام. وی در قیاسی پنهان اثر خود را با کتاب الدره النجفیه اثر علامه بحرالعلوم (از علمای بزرگ شیعه، متوفای ۱۲۱۲ هجری قمری) مقایسه نموده و در حالی که دره نجفیه را منظومه‌ای در فقه ظاهر می‌خواند نبراس‌الهدی خود را شرح باطن فقه می‌خواند . روش کار حاجی چنین است که ابتدا ذیل عنوان نبراس شرح بیان مسئله فقهیه نموده و سپس ذیل کلمه «سِر» به تأویل عرفانی آن می‌پردازد. مثلاً در باب آب مطلق و مضاف ذیل عنوان «احکام الماء و اسرارها» ابتدا اصل مسئله فقهیه را چنین ذکر می‌کند:

الماء إما الما بقول مطلق
أو المضاف مثل ماء السلق
فالأول الطاهر و المطهِر
من حدث أو خبث و الآخر
لیس مطهراً من الأحداث
ولا مطهراً من الأخباث

یعنی آب مطلق و مضاف را شرح داده و بعد از بیان شرایط این اطلاق و اضاف به بحث در باب اسرار آن و نیز آب حیات مکنون و پنهان در ظلمات می‌پردازد و نهایت آب را وجود مطلقی می‌داند که ساری در تمامی اشیاء و هستنده‌های عالم است:

ماء حیاه فی الظلام أثرا
هو الوجود المطلق الذی سری
الطاهر الطهر بدا مطهِرا
لوث انعدام ممکناً فطهُرا
والعلم أیضاً ما حیاه ساریه
و من سما العنایه فی الأودیه
مطهِر القلوب من أرجاسها
منزِه النفوس من أنجاسها
من ذاک سمی الله رحمه بما
والماء بالرحمه أیضاً و سِما

بنابراین در نبراس الهدی با تأویل عرفانی و بیان اسرار مکنون اعمال و آداب عبادی مواجهیم، در این اثر چنان عرفان و قرآن و برهان با هم می‌آمیزند و چنان مرز میان ظاهر و باطن از میان برداشته می‌شود که گویی فقه همان فلسفه وزیدن است و فلسفه نیز همان انجام مناسک و عبادات در شهود باطن اعمال.
د: امید است ان شاءالله این کتاب که اینک بازنشر متن عربی آن حضورتان ارائه می‌شود و محصول زحمات گرانقدر استاد محقق و توانا دکتر مهدی محقق در برپایی همایش قرطبه و اصفهان و نیز دکتر سید صدرالدین طاهری در تصحیح آن است و برای نخستین بار در سال ۱۳۸۴ و با عنوان سلسله انتشارات همایش بین‌المللی قرطبه و اصفهان (برگزار شده در اردیبهشت ۱۳۸۱ در اصفهان) منتشر گردیده، روزی به زبان فارسی ترجمه گشته و همه فارسی‌زبانان نیز از رویکرد عرفانی و تأویلی ملاهادی نسبت به فقه و مسائل فقهی آگاهی بایند.
برای دکتر محقق و دکتر طاهری آرزوی توفیق و تعالی دارم و از همکارانم در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی که امکان بازنشر این اثر مهم را فراهم آوردند سپاسگزارم.