جان و جهان نو در اندیشه مولانا – دکتر حسن بلخاری

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷ دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در نشست تخصصی «جهان نو به نو در سپهر اندیشه مولانا» که روز یکشنبه ۸ مهرماه ۱۳۹۷ در فرهنگستان هنر برگزار شد، به ایراد سخنرانی پرداخت. چکیده سخنرانی ایشان بدین شرح است: امیدوارم امروز که روز هشتم مهر و روز بزرگداشت مولاناست […]

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷

IMG 1073

دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در نشست تخصصی «جهان نو به نو در سپهر اندیشه مولانا» که روز یکشنبه ۸ مهرماه ۱۳۹۷ در فرهنگستان هنر برگزار شد، به ایراد سخنرانی پرداخت.

چکیده سخنرانی ایشان بدین شرح است:
امیدوارم امروز که روز هشتم مهر و روز بزرگداشت مولاناست بر ایرانیان و کسانی که تجربه مواجه با حضرت ایشان و آثارشان را داشتند، مبارک باشد و برای کسانی که به دنبال خلق جدید و ساخت جهان جدیدند هر روز و هر لحظه روز و لحظۀ مولانا باشد.
خوشحالم از اینکه در خدمت شما عزیزان، دوستان و بزرگواران هستم و البته خوشحالی مضاعفی نیز دارم که بعد از هشت سال در فرهنگستان هنر حاضر می‌شوم و برای تمامی دوستان و یاران به ویژه جناب آقای اسماعیلی، سرپرست محترم فرهنگستان هنر، آرزوی موفقیت و توفیق روز افزون دارم.
بحث من درباره عنوانی است که این نشست بر اساس آن نامگذاری شده است. گرچه محتمل، می‌شد تأملات هنری و زیبایی‌شناختی مولانا را هم محور بحث قرار داد به ویژه که مولانا در حوزه تأملات هنری و موسیقی یک نظریه مومنانه هم دارد؛ و تأملی هم درباره نقاشی چینیان دارد که می‌شد مورد بحث و گفتگو قرار گیرد. موضوع بحث امروز و هم‌چنین نمایشی که پس از این نشست به کارگردانی دکتر لاله اجرا می‌شود، نسبت تام و تمامی میان امروز و مولانا برقرار می‌کند. از این لحاظ مبحث نظری و فلسفی خوبی مورد کنکاش قرار گرفته است. موضوع بحث من نیز درباره همین نو شدن است به وی‍ژه این ابیات:

هر نفس نو می‌شود دنیا و ما                                        بی‌خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می‌رسد                                  مستمری می‌نماید در جسد
آن ز تیزی مستمر شکل آمد‌ست                       چون شرر کش تیز جنبانی بدست
شاخ آتش را بجنبانی بساز                                         در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع                                   می‌نماید سرعت‌انگیزی صنع
طالب این سر اگر علامه‌ایست                      نک حسام‌الدین که سامی نامه‌ایست

نظریه جهان نو و یا نو شدن متوالی جان و جهان یا خلق جدید اعیان عالم در همه ابعاد و نقش انسان در بعد اکمل که در این ابیات متجلی شد، ‌البته از آن حضرت مولانا نیست. مولانا تعبیر عاشقانه و عارفانه‌ای از جهان نو و نوشدن دارد؛ اما ردّ پای جدی این بحث را باید نزد شیخ اکبر جستجو کنید و پیش از شیخ اکبر، ابن عربی، اشارتی که اشاعره دارند و پیش از آن نظریه فیض فلوطین که در این مورد سخن گفته است. یعنی در عالم، نظریات و تجلیات متعدد وجود دارد و این نظریات متعدد و مختلف، به نو شدن جان و جهان تعبیر شده است که به نظر می‌رسد نقطه اولیه آن، نظریه فیض فلوطین است و اگر بخواهیم کالبدشکافی کنیم، به نظریه «حرکت هراکلیتوس» هم می‌رسد و این جمله مشهور او که می‌گوید «در یک رودخانه دوبار نمی‌توان شنا کرد، زیرا بار دوم آب، آبی دگر است و تو، تویی دگر».
بحث ما فعلاً ریشه‌یابی تاریخی نیست. چون مثلاً نظریه‌ای که ابن‌عربی دارد و به نظر می‌رسد بر روی نظر مولانا تأثیر گذاشته است، تفاوت‌هایی با نظریه فیض فلوطین دارد. یعنی این نظریه، الزاماً از دل آن نظریه بیرون نیامده و در برخی موارد با آن اختلاف نظر جدی دارد. من این نو شدن اندیشه مولانا را اگر نگویم تحت تأثیر، دست کم مشابه با نظریه «توسع الهی» ابن‌عربی می‌دانم. البته بحثی خواهم داشت که از نظر تاریخی، امکان این که مولانا تحت تأثیر ابن‌عربی بوده باشد وجود دارد یا نه. اما همین‌جا عرض کنم که شباهت تام و تمامی وجود دارد میان نظریه «اتساع الهی» ابن‌عربی با همین شعر «هر نفس نو می‌شود» و عنوانی که این همایش دارد.
در باب مسئله نو شدن توضیحی که هست آن است که ابن‌عربی پیش از «نظریه خلق جدید» از «توسع الهی» نام برده است. این بدان معنی است که حضرت ذات و به طبع آن اسما و صفات، حدی برایشان متصور نیست. حضرت ذات یا وجود اصل و اصیل حضرت حق هیچ حد و نهایتی ندارد. تجلی این لایتناهی در اسما و صفات و بعد بر دنیا و حضور این تجلیات تا عالم ناسوت. بنا به لایتناهی بودن ذات این تجلیات هم لایتناهی است.
اولین نکته‌ای که ابن‌عربی ذکر می‌کند این است که ذات دارای توسع است. یعنی وسیع است و این وسعت به گونه‌ای است که هیچ حد و نهایت ندارد. حال اگر حضرت ذات، افشا و اظهار و تجلی خود کرد، بنا به لایتناهی بودن ذات، تجلیات هم لایتناهی است. اما از لایتناهی بودن تجلیات حضرت حق و توسع نامحدود حضرت حق، نو به نو شدن جان و جهان بدست نمی‌آید. چه اشکالی دارد که بگوییم تجلی به واسطه نسبت به ذات ثبات و دوام، جوهری دارد و بنا به این ثبات و دوام جوهری نیاز به تکرار متجلیات ندارد، پس نیاز به نو شدن جان و جهان نیست. اما واقعیت قضیه آن است که خواص جهان ناسوت، همان خواص جهان ملکوت نیست. ما در این جهان ماده با اعراض روبه‌رو هستیم و به قول اشاعره «العرض لایبقی زمانین». اینجا جناب ابن‌عربی از نظریه اشاعره استفاده می‌کند، گرچه در فصل دوازدهم فصوص الحکم این‌ها را به نحوی نفی می‌کند. اما واقعیت قضیه آن است که من هیچ متکلمی را نیافتم که با قاعده «العرض لایبقی زمانین» مشکل داشته باشد. این مقدمه دوم درباره جان جهان و نوشدن است که مولانا ذکر می‌کند. اما در قلمرو ناسوت اعراض به گونه‌ای هستند که در دو زمان نمی‌توانند باشند؛ نتیجۀ قهری آن است که ما هم‌زمان می‌میریم و هم‌زمان زنده می‌شویم که دقیقاً تفسیر نو شدن جان و جهان است.
حال چرا نو شدن ما با تکرر نو شدن جهان برابر است؟ چون در حکمت ما نسبت ذاتی میان انسان و جهان وجود دارد. هم در جان ما این نو شدن‌های متوالی وجود دارد و هم در جهان و هیچ ذره‌ای نیست که حیاتش بقا داشته باشد. نکته جالبی که در نظریه ابن‌عربی وجود دارد و مبانی ادراک نظریه مولاناست، آن است که ابن‌عربی به خلق معتقد نیست، یعنی ایشان معتقد نیست که چیزی که به وجود می‌آید از عدم به وجود می‌آید. وی خلق را معادل ظهور می‌داند.
هنگامی که جناب سلیمان نبی به اطرافیان خود می‌گوید که کدام یک از شما می‌توانید تخت بلقیس را برای من بیاورید؟ هر کس زمانی را ذکر می‌کند. آصف بن برخیا می‌گوید در یک چشم بر هم زدن. از نظر ابن‌عربی، آصف بن برخیا به دلیل علم لدنی، یک لحظه در یمن این تخت را نابود می‌کند و لحظۀ دیگر در نزد سلیمان در اورشلیم آن را احیاء می‌کند. این احیاء داستان رمزی این نوشدن‌هاست و ما دائم در هستی خود آن را احیاء می‌کنیم. ما از جمله اعراضیم و اعراض نمی‌توانند در دو زمان باقی باشند؛ اما از یک طرف ما هستیم و این هستن ما محصول مردن‌ها و تولدهای پیاپی ماست. هر نفس نو می‌شود دنیا و ما و این نو شدن‌ها در یک زمان متوالی رخ نمی‌دهد و هر آن و هر لحظه نو می‌شویم؛ لکن ما وقوف به این احیاء نداریم. مثالی که مولانا و ابن‌عربی می‌زنند این است که شما هنگامی که به قطرات باران نگاه می‌کنید خط می‌بینید؛ در حالی‌که در عالم امکان خط وجود ندارد. توالی این نقاط چنان به هم پیوسته و پشت هم است، که خط می‌بینید.
در حقیقت، ادراک دوام و امتداد حیات، خیال است. این که «عمر هم‌چون جوی نو نو می‌رسد/ مستمری می‌نماید در جسد»  استمرار را نشان می‌دهد، اما در حقیقت، استمرار وجود ندارد. نو شدن وجود دارد و این نو شدن مرگ و حیات پی‌در‌پی است. به طور خلاصه، نظریه نو شدن جان و جهان بیانگر آن است که نفس ما و تمامی اجزا هستی دائم می‌میرند و زنده می‌شوند و بسیاری از انسان‌ها به این مرگ و حیات هیچ وقوفی ندارند. آنچه ابن‌عربی در فتوحات در فصل دوازدهم بازگو کرده، در بسیاری جهات، شبیه نظریه مولانا است. یعنی هم مثالی که ابن عربی می‌زند و هم نوع بیان، بسیار شبیه نظریه مولانا است و مرحوم فروزانفر در تفسیر این ابیات بلافاصله نظریه خلق جدید ابن‌عربی را آورده است.
نکتۀ بعدی که مد نظرم در این بحث است آن است که آیا مولانا، نظریه ابن‌عربی را بازتاب داده است یا اینکه بر بنیاد توارد، از کشف و شهود خود در سیستم دستگاه فلسفی خود گفته است. جواب این سؤال، بررسی تاریخی امکان ارتباط یا نسبت میان ابن‌عربی و مولانا است. مولانا در سال ششصدوچهار هجری در بلخ به دنیا آمده است و این هنگامی است که ابن‌عربی چهل و چهار سالگی خود را پشت سر می‌گذارد و در آغاز خلق اندیشه‌های عرفانی خویش است. مولانا زمانی به دنیا می‌آید که ابن‌عربی فعالیت نظری خود را شروع کرده است. در سال ششصدوسی و هشت ابن‌عربی فوت می‌کند. مولانا آن زمان سی و چهار ساله بوده و در قونیه زندگی می‌کرده و از بیست و چهار سالگی مقام شیخوخیتی که پدرش داشت را بر عهده گرفته. این مقام شیخوخیت ایجاب می‌کرد در فلسفه، کلام، فقه، اصول، وعظ، تفسیر و تمامی علوم اسلامی، به نوعی استادی برسد. در نتیجه احتمال اینکه مولانا از بیست سالگی تا سی‌وچهار سالگی سفرهایی به دمشق داشته باشد و در جلسات ابن‌عربی حاضر باشد ممکن است. سپه‌سالار به این مطلب در رساله خود تأکید می‌کند. اینکه جناب مولانا پیش از رؤیت حضرت شمس، مراوداتی با جناب ابن‌عربی داشته باشد و به نحوی در جلسات او در دمشق حاضر شده باشد، می‌تواند ممکن باشد؛ ولی مولانا خود هیچ روایتی از این ماجرا ندارد. من در باب نسبت میان ابن‌عربی با مولانا پیش از دیدار شمس، این احتمال را می‌دهم؛ اما باز می‌گویم در غزلیات شمس و مثنوی ردپایی از تأثیر فلسفی آثار ابن‌عربی را در مولانا نمی‌بینیم. اما بعد از دیدار شمس، قطعاً این ارتباط به چند دلیل روی نداده است. دلیل اول آن‌که مراد حضرت مولانا، شمس است و نسبت این مرید و مراد به این گونه است که شمس، خداوندگار حضرت مولانا‌ست و مولانا نسبت به شمس همان حس اطاعتی را دارد که نسبت به پروردگار دارد. شمس در مقالات در باب ابن‌عربی نظرگاهی دارد و می‌گوید شگرف مردی بود محمد (ابن‌عربی) و من از او بسیار آموختم. لکن در متابعت نبود. او می‌گفت من اهل شرعم؛ لکن اهل شرع نبود. محال است شمس به غیر متابع بودن ابن‌عربی روایت و فتوا و اظهار داشته باشد و مولانایِ عاشقِ شمس، خلاف این نظر مراد خود، متابعت از ابن‌عربی داشته باشد. بنابراین من یقین دارم بعد از طلوع شمس در حیات مولانا، امکان تأثیرپذیری مولانا از ابن‌عربی صفر است.
نکتۀ دومی که وجود دارد در مناقب العارفین، شمس‌الدین احمد افلاکی سؤالی را ذکر می‌کند که در مجلسی از مولانا در باب صدرالدین قونوی پرسیده شد. لازم است توضیح دهم مادر صدرالدین با ابن‌عربی ازدواج کرده و صدرالدین در منزل و مکتب ابن‌عربی پرورش پیدا می‌کند. در واقع صدرالدین همان کسی است که پس از فوت مولانا بر جسدش نماز گذاشت و مولانا به شدت صدرالدین را حرمت می‌گذاشت. به هر روی، روزی از مولانا در باب اینکه صدرالدین مقلّد است یا محقق سوال می‌شود و مولانا قسم می‌خورد که صدرالدین مقلّد است. در دستگاه عرفانی مولانا، مقلّد به کسی گفته می‌شود که هیچ ابداعی ندارد و هیچ‌گاه به حق و حقیقت نمی‌رسد. از دیدگاه مولانا رستگاران محققان هستند، نه مقلّدان و بعید است منظور مولانا، مقلّدی صدرالدین از محمد ابن‌عربی باشد. با توجه به آن تصویری که از تحقیق و تقلید، محقق و مقلد در فیه ما فیه آمده، به نظر می‌رسد که مسئله فراتر از این است و به قول افلاکی جناب مولانا سیر ابن‌عربی و کسانی که در مسیر آن گام بر می‌دارند را تقلید صرف می‌داند و این نظر، اجازۀ تقلید مولانا را از آرائ ابن‌عربی نمی‌دهد. لذا «هر نفس نو می‌شود دنیای ما» ممکن است مشابه نظریه اتساع الهی ابن‌عربی باشد؛ اما تحت تأثیر آن نیست.
نکتۀ آخر آنکه افلاکی در مناقب‌العارفین ذکر می‌کند که روزی نشسته بودیم و دوستان و مریدان مولانا در باب فتوحات مکیه بحث می‌کردند و همه گوشه چشم داشتند که ببینند مولانا در باب این بحث ورودی می‌کند یا نه. ناگهان زکی قوالی از در درآمد و مولانا گفت حالیا فتوحات زکی به از فتوحات مکی و این ارج نهادن قوالی در مقابل فتوحات، خود بیانگر نظری عجیب است که مولانا قوالی را بر فتوحات ارجح می‌شمارد.
مجموعۀ این دلایل که مختصر عرض کردم، بیانگر آن است که مولانا در عرصه تأثیرگیری از ابن‌عربی قرار نداشت و در تفسیر هر نفس نو می‌شود دنیای ما، باید این نظریه را از خود جناب مولانا دانست. این دو نظر، مشابه‌اند؛ ولی نفس این تشابه، بیانگر تأثیرپذیری نیست.
از دیدگاه مولانا ما هر لحظه در حال موت و حیاتیم و خوشا به حال کسانی که به این موضوع وقوف دارند.

IMG 1021IMG 1023IMG 1030IMG 1055IMG 1068IMG 1081