دکتر حسن بلخاری در بیست‌وسومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی مطرح کرد:

اهمیت داوری های نقادانه «شمس» از بزرگان حکمت و عرفان

بیست‌وسومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی چهارشنبه ۱۱ تیرماه با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، با موضوع «غزالی ها از منظر شمس تبریزی» به‌صورت مجازی برگزار شد. بلخاری درابتدای سخنان خود گفت: شمس در مقالات خود در رهگذر داوری‌های نقادانه خود درباره‌ی بسیاری از بزرگان فرهنگ و اندیشه […]


بیست‌وسومین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی چهارشنبه ۱۱ تیرماه با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، با موضوع «غزالی ها از منظر شمس تبریزی» به‌صورت مجازی برگزار شد.

بلخاری درابتدای سخنان خود گفت: شمس در مقالات خود در رهگذر داوری‌های نقادانه خود درباره‌ی بسیاری از بزرگان فرهنگ و اندیشه قضاوت می‌کند و رفتار و اندیشه و دیدگاه‌های آنان را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد. او از شیخ اشراق در چند جا در مقالات یاد می‌کند و به‌عنوان اندیشمندی بزرگ با احترام تمام نام می‌برد و البته وی را جوانی می‌داند که علمش بر عقلش غالب است ونیز از ابن عربی نام می برد و گاه او را به عدم متابعت موسوم می‌کند. آیا اظهارات شمس درباره‌ی سهروردی در مقالات شمس متناقض و پریشان به نظرمی‌رسد یا می‌توان به یک دیدگاه جامع از سهروردی از نگاه شمس دست یافت؟
او در ادامه افزود: ما تنها یادگاری که از حضرت شمس داریم به‌جز دیوان شمس، کتاب مقالات است که مهم‌ترین تصحیح آن از استاد محمدعلی موحد است. این کتاب البته نوشتار خود شمس نیست که شمس با نوشتن اصولا مشکل داشته است. در باب مقالات شمس باید گفت که یاران، دوست‌داران و مریدانش مطالب او را ثبت و ضبط می‌کردند و به نوشتار درمی‌آوردند. علت عدم قصد شمس در نگارش مطالبش این بوده است که در جایی خود می‌گوید: «من عادت به نبشتن نداشته‌ام هرگز. سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد». هنگامی که این جمله‌ی شمس را خواندم، یاد داستانی افتادم که افلاطون در رساله‌ی فایدروس آورده است و به این فکر می‌کردم که شمس در بیان عدم نگارش و نگاشتن به این مساله اعتنا داشته یا نداشته ؟
استاد دانشگاه تهران ادامه داد: در جهان اساطیری مصر خدایی به نام توث هست که خدای عقل و خرد و هنر و صناعات است. روزی در زمان یکی از پادشاهان مصر که افلاطون نام وی را ثاموث ذکر کرده است، این خدا به نزد آن پادشاه می‌آید و به او می‌گوید که من هنرها و حرفه‌هایی دارم که می‌خواهم به شما نشان دهم تا شما نیز به مردم بیاموزید. در میان آن هنرها هنگامی که به نوشتن می‌رسند، پادشاه جمله‌ی قشنگی به توث می‌گوید. گرچه این جمله با کلام شمس شباهت دارد اما در کلام شمس یک حقیقت دیگری هم وجود دارد. پادشاه به توث می‌گوید: «محبتی که به فرزند داری نمی‌گذارد حقیقت را ببینی و از آن رو خلاف تاثیری که این فن در مردمان خواهد داشت بیان کردی (نوشتن). این هنر روح آدمیان را سست می‌کند و به نسیان مبتلا می‌سازد زیرا مردمان امید به نوشته‌ها می‌بندند و نیروی یادآوری را مهمل می‌گذارد. و به حروف وعلامات بیگانه توسل می‌جویند و غافل می‌شوند از این‌که باید به درون خویش رجوع کنند و دانش را بی‌واسطه‌ی عوامل بیگانه در خود بجویند و آن را از راه یادآوری به دست آورند. »

«شمس» در بیان نقادانه خود حقیقت را آلوده نمی‌کند
بلخاری درادامه گفت: رویکرد افلاطون در این رساله با استناد به این داستان یک رویکرد منفی درباره نوشتن است. شمس می‌گوید من عادت به نوشتن ندارم و اگر بنویسم از جانم رخت برمی‌بندد، اما اگر ننویسم، در من می ماند و هرلحظه روی دیگری در من نشان می‌دهد و هرلحظه نو و تازه می‌شود. بنابراین مقالات نوشته‌ی شمس نیست بلکه گفته‌ی اوست. هنگامی که شما مقالات را می‌خوانید می‌بینید که شمس به زمین و زمان معترض است. تقریبا درباره‌ی تمام افراد مشهور تمدن اسلامی آن‌هایی که به نحوی از طریق گفتار و نوشتارهای‌شان به ذهن و زبانش رسیده‌اند، نظری بازگو کرده است. درباره‌ی فلاسفه صحبت کرده است افلاطون را فلسفی کامل می‌داند. به اعتبار فلسفی ابن‌سینا نمره‌ی عالی نمی‌دهد. در مورد مفسران، فخر رازی را مورد نوازش شدید قرار داده است! درباب عرفا و حکما مانند حلاج، بایزید، عطار و سنایی و حتی خیام صحبت کرده است. و در مواردی لحن و بیان سخن او به‌حق تند است. و این البته برمی‌گردد به مزاج و اخلاق تندی که تاریخ می‌گوید شمس داشته است. گرچه مطالبی که بازگو می‌کند به تلخی و تندی نیست. گاهی تندی و خشونتی که در کلام است سبب کشته‌شدن معنا و حقیقت می‌شود؛ اما مطالب شمس به‌گونه‌ای نیست که براساس تندی مزاج حقیقت را آلوده کرده باشد. ولی به‌هرحال روایت تاریخ این است که شمس این تندی مزاج را داشته است. احتمالا داستان کیمیا خاتون را شنیده‌اید که در جای خودش نکته‌ی تلخ و عبرت‌آمیزی دارد. از آن غیرتی که بر معشوق خود داشت و از حسد ممدوحی که می‌ورزید که مبادا دیگران بر چهره‌ی پاک او نظر کنند. خود شمس در مواردی به این تندی اشاره دارد: «مرا محالی است که هیچ کس را زهره نباشد که آن مهار من گیرد الا محمد رسول الله او نیز محال من به -حساب- گیرد آن وقت که تند باشد که نخوت درویشی در سرم آید مهارم را هرگز نگیرد.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ادامه داد: مولانا به این تندی هم اشاره کرده است. مولانا در یکی از غزل‌هایش با مطلع «همه خوف آدمی را از درون است/ ولیکن هوش او دایم برونست» به این تندی اعتراف دارد و می‌گوید:

« خداوندی شمس الدین تبریز / ورای هفت چرخ نیلگون است
به زیرِ رانِ او تَقدیرْ رام است/ اگرچه نیک تُند است و حَرون است ».

نکات مهمی در این عرصه هست که بیانگر اندیشه‌ی اعتراضی او به زمین و زمان و اظهارنظرهایی است که در باب عالم و آدم می‌کند. در این میان تنها دو نفر از تیغ ملامت او رسته‌اند: یکی از آن دو مولانا است. شمس اصلا هدف حیات خود را این می داند که دست مولانا را بگیرد. به او در الهام و اشراق نشان داده بودند که «ولی»‌ای هست که باید با وی هم سخن شود. می‌دانیم که در بخشی از مقالات، شمس مولانای مولانا نیست بلکه مولانا، مولانای شمس است. دوم احمد غزالی است.

نظر شمس درباره‌ی امام محمد و شیخ احمد غزالی
استاددانشگاه تهران در ادامه سخنان خود به نظر «شمس» درباره برادران غزالی اشاره کرد و گفت: نقطه نظر «شمس» درباره‌ی دو برادر، امام محمد غزالی و شیخ احمد غزالی، در خور تعمق است. مولانا بنا بر متابعت مطلقی که از شمس دارد به نوعی بیانش نظرگاه شمس هم است. در مناقب‌العارفین چنین روایتی وجود دارد که مولانا فرمود: «امام محمد غزالی در عالم ملک گرد از دریای عالم برآورده عَلم عِلم را برافراشته، مقتدای جهان گشت و عالم عالمیان شد چه اگر همچون احمد ذره‌ای عشقش بودی بهتر بودی و سرّ قربت محمدی را چون احمد معلوم کردی از آنکه در عالم همچون عشق استادی و مرشدی نیست.»در این نظر احمد را بر محمد شرف می‌بخشد. وی معتقد است که احمد به دلیل آن که علمش را در محضر حضرت عشق آموخت، در هستی غوغای دیگری افکند. این نظر بازتاب نظر شمس است به نقل از مولانا به نقل از افلاکی.

او افزود: شمس نیز گرچه مقام محمد را بلند می‌دارد اما احمد از دیدگاه او معیار است. ازجمله مواردی که شمس در باب این دو برادر (بلکه سه برادر)صحبت کرده است:‌ «احمد غزالی رحمت الله علیه و محمد غزالی و آن برادر سوم هر سه از سلاله‌ی پاک بودند. هر یکی در فن خود چنان بودند که نظیرشان نبود. محمد غزالی در شیوه‌ی علوم لا نظیر له بود. تصانیف او اظهر من الشمس است. مولانا خود می‌داند و احمد غزالی در معرفت سلطان همه‌ی انگشت‌نمایان بود و آن برادر دیگر در سخا و کرم… . » شمس در این بیان محمد را عالم و دانشمند می‌داند و عمر را در قضیه مال‌داری کریم و احمد را سلطان معرفت می خواند.

روایت «شمس» از کرامات احمد غزالی
بلخاری درادامه به نظر شمس درباره احمد غزالی اشاره کرد و ادامه داد: شمس سپس یک روایت می‌آورد و در این‌جاست که نظر بسیار بسیار خاص شمس درباب احمد بیان می‌شود. «این احمد غزالی از این علم‌های ظاهر نخوانده بود. طاعنان طعن کردند در سخن او پیش برادرش محمد غزالی که سخنی می‌گوید و او را از انواع علوم هیچ خبر نه. محمد غزالی کتاب ذخیره و لباب که تصنیف او بود پیش برادر فرستاد به دست فقیهی، و وصیت کرد که برو و به ادب درآ، و هر حرکت که او کند از تبسم یا حرکت دست یا سر یا هر عضوی، از آن ساعت که نظر تو بر او افتد مراقب او باش. همه‌ی افعال او را ضبط کن از پابه‌پا گردیدن، به انگشتان چه حرکت می‌کند. این رسول چون درآمد، او نشسته بود در خانقاه خوش‌حال. از دور نظر او بر او افتاد. تبسم کرد؛ گفت که ما را کتاب‌ها آورده‌ای؟ لرزه بر آن رسول افتاد. بعد از آن گفت: من امّی‌ام. امی دگر باشد عامی دگر. آن عامی خود کور باشد و امّی نانبیسنده باشد. گفت: اکنون تو بخوان تا بشنوم. او از هر جای از آن چیزی بخواند. گفت: اکنون بنویس بر دیباچه‌ی کتاب این بیت که را که املاء می‌کنم:

اندر پی گنج، تن خراب است مرا
بر آتش عشق، دل کباب است مرا
چه جای ذخیره و لباب است مرا
معجون لب دوست شراب است مرا

اواضافه کرد: این روایتی است از برخورد تطبیقی شمس از دو برادر و نشان دادن جایگاه احمد و محمد. این اولین روایت شمس است از کرامات احمد. گرچه او به همه طعنه می‌زند و اعتراض دارد اما بعد از مولانا کسی که مورد تجلیل و تکریم شمس قرار می‌گیرد احمد غزالی است. گفتار او درباره‌ی احمد بسیار افزون‌تر از محمد است.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی درپایان سخنان خود ضمن بازخوانی روایتی از شمس درباره‌ی احمد غزالی؛ همان روایت مشهور عاشق شدن بر پسر داروغه تبریز، بیان کرد: شمس وارد این قصه می‌شود تا دامن احمد را از شهوت و پیرایه‌های شهوانی پالوده کند و این فوق‌العاده جالب است. شمس که خود را بلند مرتبه می داند و در اوج نخوت، از احمد خالصانه تجلیل بسیار می کند.